eitaa logo
شادی های کوچک «بیدقی»
3.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
564 ویدیو
5 فایل
خوشبختی دیدن معجزه های کوچک است …🌱🐣🍭🪤 آدرس کانال ما👇 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d تبلیغات 👇 @beydaghi_tahereh
مشاهده در ایتا
دانلود
کاش باران بودم و غم پنجره را میشستم و به هر کس که پس پنجره غمگین مانده از سر عشق ندا میدادم پاک کن پنجره از دلتنگی که هوا دلخواه هست گوش کن باران را که پیامی دارد دست از غم بردار زندگی کوتاه هست باز کن پنجره را روز نو در راه هست... https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
هر روزی آغاز دوباره است.... 🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
یادت نرود کمی زندگی کنی میان این همه هیاهو...... https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
نمیدونم دل ما خوش بود یا قدیما واقعا بیشتر خوش می گذشت …. 🍃🪴 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
راست گفتی سهراب دلخوشی ها کم نیست ، مثلِ یک سفره ی باز تکه نانی حلال مادری دلخوشِ فرزندانش و لبخند پُر مهر پدر آری دلخوشی ها کم نیست... https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
داشت شروع می شد که خفه اش کردم. درست وسط جمله بود که نقطه گذاشتم. نمی خواستم کلام تمام شود. نمی خواستم جمله معنا پیدا کند. نیمه شب بود، گمانم. ناگهان آمد. یا بهتر بگویم داشت می آمد که من یک گام پس رفتم. نقطه را گذاشتم و عقب کشیدم. نقطه را گذاشته بودم وسط کلمه. حتا فرصت تمام شدن کلمه را هم نداده بودم چه برسد به تمام شدن جمله. نمی دانم نقطه را کجای کلمه گذاشته بودم. شاید روی دال یا بر قوس واو یا روی لبه ی دندانه ی سین. بس که با شتاب این کار را کرده بودم. بس که می ترسیدم. دست هام انگار مرتکب قتل شده باشند، از هیجان و اضطراب می لرزیدند. انگار کسی را نیامده کشته بودم. دست هام را گذاشته بودم روی گلوش و فشار داده بودم. وقتی داشت خفه می شد، چیزی نگفت. تقلا نکرد. التماس نکرد. فقط نگاهم کرد. صبر کرد تا ذره ذره بمیرد. بی_نقطه https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان هجرت خواهد کرد…. سهراب سپهری 🪴 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
في أيامنا الصعبة، يأسرنا من يلمس قلوبنا بحنيّة. در روزهایِ سخت، کسی که قَلبمان را با لطافت لمس کند، ما را مُبتلایِ خود می‌کند. https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
پیچیدن بویِ غذای دستپخت مادر توی خونه از دلخوشی‌های خیلی بزرگ زندگیه..‌‌. https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
کیه که دلش نخواد صبح رو اینجا بیدار شه از خواب ؟ 🌸 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
کاش میشد بوی خوبشون رو به اشتراک گذاشت🌸🌸🌸🌸🌸 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
زمان گذشت... ما خیلی چیزها به دست آوردیم و چیزهای با ارزش رو از دست دادیم، سادگی هارو... بوی عطر چای صبح خونه‌یِ مادربزرگ رو... نعلبکی های گل دارِ شیک رو... کاش زمان نمیگذشت... https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است 🪴🌸 محمد علی بهمنی https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
از بوی قرمه سبزی یاد بگیرین وقتی میاد دیگه نمیره😅😅😅😅 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
مثلا همانی بشود که می‌خواستی، مثلا ذوق کنی و از ته دلت بگویی آخیییش! مثلا حال دلت خوب باشد و به هرکس که رسیدی حال خوب و لبخندهای غلیظ تعارف کنی. مثلا بخندی، خنده‌ات بشود قهقهه، مثلا ذوق کنی و ذوقت برق شود و بریزد توی چشم‌هات. مثلا هی دنبال کسی بگردی که بی‌تکلف بنشینی مقابلش و هی از حال خوبت و اتفاقات خوبی که افتاده حرف بزنی و ذوق کنی، هی حرف بزنی و از شدت هیجان، بالا و پایین بپری. مثلا کیف کنی از اینکه دیوانه خطاب شوی، مثلا شب‌ها توی دلت قند آب شود و ثانیه‌ها را تا رسیدن روز بعد بشماری. مثلا کلی دلیل برای خوشحالی داشته‌باشی. کلی انگیزه، کلی دلخوشی، کلی حادثه‌ی خوبِ در آستانه‌ی وقوع... مثلا رسیده‌باشی به تمام چیزی که از جهان می‌خواستی...🌱 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
مادر امین شاخه گل را از دستم گرفت و مرا بوسید. اولین بار بود که زنی، غیر از مادرم، مرا می‌بوسید. حتی عمه بتول هم چنین کاری نکرده بود؛ چون وسواس داشت و به قول او من هَپَلی [از شخصیت‌های برنامه تلویزیونی محله بهداشت؛ ارائه‌گر نقش میکروب و آلودگی] بودم. وقتی مادر امین جلوتر از من وارد خانه شد، فوراً جایِ بوس را پاک کردم که بعداً به جهنم نروم. – امین جان، ببین کی اومده دیدنت… امین، با دیدن من، به جای نشان دادن اشتیاق و خوشحالی، بلافاصله سرش را توی سطلی که کنار رختخوابش گذاشته بودند، خم کرد… مادرش با خحالت گفت: «نمی‌دونم کدوم دوستش به زور بهش تخم‌مرغ گندیده داده و پسرم رو به این روز انداخته.» رنگم پرید و ملتمسانه به امین نگاه کردم که مبادا مرا لو بدهد! امین هم، به خاطر اینکه به عیادتش رفته بودم، چیزی نگفت. خواستم جلوتر بروم، اما امین با دست اشاه کرد که زیاد نزدیک نشوم. مادرِامین فوراً پنجره را باز کرد و گفت: «فکر کنم به بوی عطرت حساسیت داره.» توی دلم گفتم: «چی سوسول!» اما، برای اینکه خودم را خوب نشان دهم، گفتم: «عطرش مال مشهده. پارسال خودم خریدمش. امروز زدم که به تبرکش حال امینم ایشالله زودتر خوب بشه.» https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
بعضی شبا آدم یه جوری دلش میگیره و دلگیر میخوابه که فکر می کنه دیگه هیچ روزی نمی تونه قشنگ شروع بشه اما وقتی صبح میشه ، نور خورشید یا نور صبح از پنجره میاد تو ، آدم می فهمه چقدر بهونه داره که می تونه خوووب باشه و می تونه از زندگی لذت ببره اینارو گفتم که بگم : لا به لای تموم خاکستری های زندگی، می تونیم روزامونو رنگی شروع کنیم... 🌸🪴 https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d
باید امید داشت به اتفاقات خوب ِ در راه‌‌‌‌‌...... https://eitaa.com/joinchat/3202613567C4556fdbc7d