#حضرت_علی_ع_مدح
نقاش حُسن نقش رخ یار می کشید
تبدار بود و با تن تبدار می کشید
می خواست نقش زلف و رخش را قلم زند
مهتاب را میان شب تار می کشید
نقش جبین او چو مه چارده کشید
ابروی او کمان کماندار می کشید
چشمان او چو دُرّ به صدف رسم می نمود
غلتان چنان که دُرّ گُهر بار می کشید
نازک نوک قلم بتراشید و تیز تر
مژگان او چو تیر شَرربار می کشید
بر گونه اشک را چو غزل گاه می سرود
خال سیه به مرکز پرگار می کشید
لب را مثال غنچه گل سرخ رسم کرد
نقاش حُسن او گل بی خار می کشید
نقش رُخ خیالی یارش کشیده بود
دیگر بهانه بود که دستار می کشید
دستار را به روی سر یار نقش کرد
انگار نقش یار عرب وار می کشید
یاسی کنار شمع شمایل کشیده بود
پروانه را به گرد و دل نار می کشید
پروانه بود و شمع و گل و یار نازنین
اندر خیال حسرت دیدار می کشید
هنگام فجر بود و طلوع سپیده دم
شمس جمال حیدر کرار می کشید
#جواد_کریم_زاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هدایت شده از «کمــی کــافــر...»
روسریات را بردار...
گیسویت را
از دوش و دیشب
پریشانتر کن.
بگذار تا موهایت
در باد برقصند
بوی ادکلن فرانسویات را پخش کن توی شهر
-حاشیهی خلیجفارس بوی نفت میدهد-
بزن بیرون
و از همیشه بلندتر
فریاد بزن:
«زن، زندگی، آزادی...»
تو تنها نیستی دختر!
«همسایه» نه...
ولی انبوه «سایهها»
حتماً
دنبال تو راه میافتند!
«کیف» کن
که لشکر «فیک»ها
لایکت میکنند.
تو در صدر خبرهای اینترنشنال و بیبیسی هستی.
البته فعلاً!
-فعلاً تیتر باید این باشد-
«علی دایی»
دایهی مهربانتر از مادر توست!
از مادر «اسرا» هم مهربانتر...
نمیبینی؟!
«آقای گل»
بخاطر تو
پاس گل داد به ضدانقلاب.
و جادوگر مستطیل سبز
چراغ سبز نشان داد به بوقچیهای رسانهای غرب!
«بوق بزن»
تکتک...
ممـــتد...
خیابانها را شلوغ کن
و هیچ فکر نکن
که شاید پشت هیجان تو
آمبولانس توی ترافیک مانده است.
فریاد بکش
بلندتر از همیشه...
تو حق داری
که هاتداگت را
از شعبههای «مک دونالد» در خیابان «ولیعصر» بخری
با یک بطری پپسی اصل اسرائیلی!
آروغت را که -روشنفکرانه- زدی
سرت را از شیشهی ماشین بیرون کن
جیغ بکش
بنفشِ بنفش...
و بلندتر از پیش بخوان:
«نون و پنیر و خاویار
ظریف الکسیس رو بیار!»
و بعد
یکراست برو تا شمال شهر
تااا «دربند»
آنجا هنوز انقلاب نشده بِیبی!
اصلاً برو دور دور
سرِ راه
-درست جلوی ویلا-
از «جادوگر» هم امضا بگیر...
-اگر از فرنگ برگشته باشد
و صدایت را از پشت برج و بارو
و نُهتوی ویلایش بشنود-
«حیا» را بیخیال
«حیاط» ویلاهای استخردار را عشق است!
حوض صحن امامزاده داوود آنقدر عمیق نیست
که بشود شیرجه زد داخلش
و زیرآبی رفت
شاهچراغ هم همینطور!
اصلاً حوض
سهم بچهها...
ارزانی کبوترها...
ولی از خودت بپرس:
کرکس از کبوتر چه کم دارد؟!
پس چرا «در قفس هیچکسی
کرکس نیست؟!»
سهم تو از زندگی بیشتر از اینهاست.
«زن، زندگی، آزادی...»
هوا
رفته رو به سردی
«پاییز اومده، پیِ نامردی...»
چکمهات را بپوش دختر
و بزن بیرون
تنور تجمع را داغ کن
از «دروازه دولت» عبور کن
به «دروازههای آزادی» خوش آمدی!
آغوش رایگان...
بوسههای رایگان...
عشقهای رایگان...
آدمهای رایگان...
مهد همهی چیزهای دوزاری...
«داعش
-سخنگوی عملگرای کاخ سفید-
ورود شما را به دروازهی تمدن غرب خوشآمد میگوید...»
«اهلاً و سهلاً
چطوری ایرانی...؟!»
در خبرها دیدم
-مشروح خبر بیست و نیم-
داعشیها
همین دیروز
«از خون جوانان وطن»
از خون کودک و مرد و زن
به یُمن ورودت به دهکدهی جهانی
توی شاهچراغ
«فرش قرمز» پهن کردهاند...
راستی
نگران تروریست مسلح شیراز نباش
«جناب جادوگر»
به پرستارها سپرده است
که اسم هیچ کسی را ثبت نکنند!
-حتی درمان هم رایگان-
میبینی؟!
آغوش آمریکاییها برای همه باز است.
«کور» که نیستیم؛
امضای «کری» هنوز هم تضمین است!
به باغ مرکبات «برجام» خوش آمدید
بفرمایید انگور فرانسوی مادام!
موهایت را
شرابی رنگ بزن؛
به کشورت هم انگ پشت انگ...
به شیشهی خانهها
به پنجرههای رو به صبح
به ماشینها
و به من هم در خیابان
سنگ بزن.
بعد بچرخ و رو به دوربین اجنبیها
(سه... دو... یک...)
-لبخند یادت نرود زیبا-
بگو «سیییب»
-سیب اعلای باغ برجام-
خندهات را قشنگتر میکند!
حالا دست تکان بده.
و همراه با «صدای آمریکا» تکرار کن:
«زن؛
زندگی؛
آزادی...!»
#مصعب_یحیایی
#کمی_کافر
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔴@yahyaei_m
غزل
ساعت به وقت خندهی تو عید میشود
مهرت به جان نشسته و خورشید میشود
تا میرسی به پشت در از عطر خندههات
شببو دچار حسرت و تردید میشود
دعوت به آسمان پر از نور میشوم
تا چشم من به چشم تو تبعید میشود
میآیی و جهان مرا سبز میکنی
هنگام رقص پُرتپش بید میشود
با من بیا به صبحِ هیاهوی سال نو
وقتی دل آشیانهی امّید میشود
با بوسههای لحظهی تحویل سالمان
قلبم برای عشق تو تمدید میشود!
#پروین_جاویدنیا
#غزل_عاشقانه
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت۱۳۹ 🎬
وارد خانه شدیم,انور همینجور که لنگ لنگان قدم برمیداشت کتش را دراورد وپرت کرد رومبل وبدو خودش را به اتاق بنیامین رساند.
ناگهان فریاد داد وبیدادش هوا رفت,به سرعت خودم رابه اتاق رساندم,بنیامین باصورتی که ازخفگی کبود شده بود بی رمق نگاهمان میکرد.
انور دست به کار شد وتنظیمات دستگاه های تنفس را بررسی کرد وتغییر داد ,کم کم تنفس بنیامین بهتر شد,انور بنیامین را بغلش گرفت وبوسید ,انگارکه صدسال ازاوجدا بوده,باخودم فکرمیکردم,این کثافت پسری را که از زیر دستگاه به عمل اورده اینجور دوست دارد وحاضراست جانش را برایش بدهد اما بقیه ی ادمها را راحت از فرزندانشان جدا میکند, مثل عماد وهیچ احساس عذاب وجدان هم ندارد یعنی اصلا بهش فکرنمیکند که عذاب وجدان بگیرد.
انور یک چیزی,شیبه شیرخشک اما بارنگ سبزپسته ای را در اب حل کرد و بوسیله ی شیشه ی شیر به خورد بنیامین داد.
دوباره بوسه ای ازش گرفت وروبه من کردوگفت:فردا پدر این فلسطینیها رادرمیاورم,به شرفم قسم عمادرابادستان بسته اینجا سلاخی میکنم وبنیامینم رانجات میدهم.
از لحنش احساس لرزشی وجودم راگرفت وباخود گفتم مگر شما وامثالتان شرفی دارید که به ان قسم بخورید.
من:استاد حالا بیاید دست ورویتان را بشورید تازخمهایتان را پانسمان کنم.
بعداز نیم ساعتی کل سروصورت ودستهای انور باندپیچی شد وبااشاره به قفسه ای که حاوی بطریهای مشروب بود,درخواست نوشیدنی کرد ودرهمین حین گفت:درست است که یهود راه ورسم درست زیستن وسلامتی راازتعالیم اسلام دراورده وعمل میکند اما یک یهودی محال است مشروب را کناربگذارد....تمام خستگی ودرد وکوفتگی بدنم را بانوشیدن همین ,فراموش میکنم.
واقعا احساس ترس وجودم رافراگرفت ,باخودم میگفتم نکند مشروب بخورد واز حال خودخارج شود وفکر کند من مادرشم وکلکم رابکند ,درهمین هنگام صدای دستگاه تنفس از اتاق بنیامین که اژیر میکشید بلند شد.
سریع خودمان رابه اتاق رساندیم,بنیامین بیچاره این مخلوق اسحاق انور مانند مارمولکی سیاه وخشک شده بود....باخود گفتم اینهم پایان معجزه ات اسحاق انورررر...
انور با دیدن بنیامین باان حال از خودبیخود شده بودبه زمین وزمان فحش میداد,من از ترسم عقب عقب اومدم توهال اونم اومد دنبالم وهرچی که سرراهش به دستش میرسید میشکست وحرف رکیک میزد.
به هال رسیدیم به سمت قفسه مشروبها رفت ویه شیشه برداشت ,رفت رومبل نشست,دستش رابرد زیر صندلی ودکمه ای را فشار داد دید که من خشکم زده ونگاهش میکنم,شیشه مشروب دستش راپرتاب کرد طرفم و...
#ادامهدارد.....🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🦋 ای در دام عنکبوت
#قسمت ۱۴۰ 🎬
انور با صدای بلند فریاد زد:چرا مثل بز من رانگاه میکنه,در رابازکردم تا بهت اسیبی نرساندم فلنگ راببند.
بااین حرف انور از خدا خواسته به سمت در یورش بردم،خودم را به خیابان رساندم ودررابستم ونفس عمیقی کشیدم.
سریع به طرف پایین خانه حرکت کردم تا ازاین خانه ی شیطان دور شوم,خیابان خلوت بود,سرعتم راتندتر کردم.
صدمتری که رفتم,احساس کردم کسی دنبالم است برگشتم پشت سرم رانگاه کنم...
آه این که علی ست.....
اینقد شوکه بودم که خودم را انداختم در اغوشش وزار زدم.
علی همینطور که دستانش را دور کمرم حلقه کرده بود داخل کوچه ای شد که ماشینمان را درانجا دیدم.
سوار ماشین شدیم.
دست علی راچسپیدم,انگار این تنها مأمن امن دنیاست ,هرچه زبان را دردهانم میچرخاندم قدرت حرف زدن نداشتم.
علی یک بطری اب باز کرد وبه دهانم گذاشت وگفت :بخور عزیزم نمیخواد چیزی بگی...همه چی راشنیدم,از وقتی رسیدین تل اویو اینجا ,پشت درخانه منتظر بودم,میترسیدم اسیبی بهت بزنه...
رسیدم خانه...یه دوش گرفتم وبااحساس وجود علی درکنارم به خوابی ارام رفتم..
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امشب
ﭼﺸﻤﻬﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪ
ﺩﺭ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ
ﺧﺪﺍﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ
ﺷﺎﻳﺪ ﺁﺭﺯﻭیی ﺩﺍﺭی
ﺷﺎﻳﺪ ﺩﻋﺎیی ﺑﺮﺍی ﻳﮏ ﻋﺰﻳﺰ
ﻭ ﻳﺎ ﺷﮑﺮﺵ بگو ﻣﻴﺸﻨﻮﺩ
فرداتون بروفق مراد
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نیایش صبحگاهی
امروز از خــدا
بـرایـت مـن
چنین خواهم
دلـت آرام
تنت سـالـم
عاقبتت بخیر
آفتاب عـمرت
هميشه برقرار
و زندگیت سرشار از
عـشق و آرامـش خــــدا
روزتون به قشنگی آسمان پر نـور
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بتخانههای انفرادی جور کردیم
در چشم دنیا عشق را معذور کردیم
زندان نامرئی برای دل زیاد است
اما به قصد کشت او را دور کردیم
یک شب علیه عقل دوراندیش تا صبح
احساس لاکردار را مامور کردیم
بدمست بودیم و برای رفع تهمت
تعریف از انگور نیشابور کردیم
هرجای عاشقپیشگیها لنگ ماندیم
نفرین به اجداد بد تیمور کردیم
حال وخیمی دارد این آشفتگیها
با دستهای خود وطن را گور کردیم
این است وضع نابسامان تمدن
بتخانههای انفرادی جور کردیم
#پریسا_مصلح
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
متوقف نباش... - @mer30tv.mp3
5.27M
صبح 25 شهریور
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky