eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
در من زنی در کسوتِ تصنیفِ لالایی جغرافیای سینه‌اش، یک دشتِ لیلایی مجنون صفت، در نقش بند خویش آواره است در مختصات عرضِ حیرت، طولِ شیدایی مادر که شاعر پیشه باشد شعر می‌بافد گاهی به جای گیس دخترها، به زیبایی مادر که شاعر پیشه باشد شعر می‌جوشد جای غذا، هی واژه‌های سبز نعنایی جای نصیحت بیت های آتشین دارد چون محتشم گاهی برای دل تسلایی درد دلم گاهی غزل یا بغض تک بیتی ست گاهی کمی فریاد گون، یا گاه نجوایی ست ای کاش شعرم را کسی رندانه می‌فهمید این شعرها حرف زنی در اوج تنهایی است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
پنج شنبه فاتحه یادشان کنیم یادمان کنند من غرق در آیه های الرحمانم پند پدرانه به لب لقمانم چشمان پر اشک ختم انعامم من برگ گل سرخ وسط قرآنم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
من از آنروز که دیدم رخ تو جانانم دگر از خویش ‌نگیرم بخدا فرمانم روبروی تو نشستم یه دل سیر تو را سر کشد این نفس خسته ی بی ‌سامانم دلبرم جز تو ندارم‌کس دیگر تو بدان همه ی ایل وتبارم تویی من می دانم هوس غیر تو در سر نبود خوب ببین من تو را خواسته ام بهر همین خندانم شهد از لعل شکر بار‌تو من می نوشم یار شیرین دهنم شعر من و دیوانم نیک شد طالع من با تو خدایا شکرت که بهشت منی و جنت وحورم جانم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
آیاتِ تو درسِ ناب و دلخواهِ من است روشنگرِ فکر و ایده و راهِ من است یارَبّ ِکریم و مهربان ، یا سُبحان قُرآنِ تو بهترین پناهگاهِ من است . 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کسی که این ذکر را بگوید؛ در دنیا فقیر نمی‌شود و در قبر هم وحشت ندارد! 🎙 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شبی پر كن از بوسه ھا ساغرم به نرمی بیا ھمچون جان در برم تنم را بسوزان در آغوش خويش که فردا نیابند خاكسترم.... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قلب من در معرض این هجمه‌هاست روح من درگیر این واهمه‌هاست آخرالزمان است و بشر سردرگم است چشم‌ها در انتظار غنچه آلاله‌هاست. 🟩‌ عضو کانال ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‍‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
... چقدر اسم قشنگت گریه داره💔 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اصلا باورم نمیشد این بابا با یه کاپشن کهنه وشلوار زوار دررفته ویک کلاه بافتنی روسرش وپیکان باری کجا واون بابا باکت وشلوار اتوکشیده وپیراهن سفید وماشین بنز ,اززمین تااسمان فرقش بود. پیکان بار سفیدی که بابا سوارش بود حرکت کرد ومنم سایه به سایه دنبالش بودم. گوشیم هم اماده کرده بود تا به محل مورد نظرش رسید ازش فیلم بگیرم,هم از,قیافه اش که تغییر,داده بود وهم از اون خانوم خانومایی که قاپش را دزدیده.... باخودم فکرمیکردم بیچاره مادرم,چقدر به شوهرش اعتماد داره واینم از,بابای مهربون ومذهبی ما ... هرچه جلوتر میرفتیم از مرکز شهر دورتر میشدیم ,واخ یعنی این خانوم کوچکه مال دهات هست؟؟ پایین شهر رسیده بودیم که بابا داخل یک خیابان شلوغ شد,سایه به سایه اش بودم که یکهو یه پسر بچه پرید جلوی ماشین....زهره ام ترکید,اخه تازه گواهینامه گرفته بودم وماشین هم تازه دوماهی بود بابا برام گرفته بود,میترسیدم بزنم یکی راداغون کنم,محکم پام راکوبوندم روترمز وسریع پیاده شدم وپسره را دیدم که از,زمین پاشده بود وداشت خاک شلوارش را میتکاند. من:اقا پسر طوریت نشد؟ پسره:نه یه کم پام درد گرفت. من:چرا پریدی جلو ماشین؟ پسره:خانم عجله داشتم,ببخشید. دیدم که مرغ از قفس پرید وبابا وماشینش در دید نیست ,گفتم حالا,بمونه برای,یه شب دیگه,به پسره اشاره کردم وگفتم :بشین, سوارشو میرسانمت. پسره اول روش نمیشد گفت:نه من خوبم مزاحم نمیشم، اما چون اصرار من را دید سوار شد.... من:حالا اسمت چیه؟؟چرا عجله داشتی؟... ....🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky