شده ابری دلم چون آسمان از بی تو بودنها
پرم از بغضِ باران همچنان از بی تو بودنها
نه تنها من، نه تنها کوهسارِ بارِ غم بر دوش
که پشتش خم شده رنگینکمان از بی تو بودنها
دو چشمم گر چه روی نقشه اقیانوسِ آرام است
نمیگیرد دلم آرام، امان از بی تو بودنها
تو نوشینخندِ مهرِ آب و شعرِ ناب و مهتابی
رسیده بر لبانِ شِکوه، جان از بی تو بودنها
به خطخطهایِ پیشانی و برفِ گیسوان، دستی
برایم میکشد خط و نشان از بی تو بودنها
پیِ شرحِ فقط یک روزِ من "صد سال تنهایی"
نوشته "گارسیا مارکز" رمان از بی تو بودنها
صدایم بغض آلود است و چون دود است و میلرزد
منم آتش به دل همچون #بنان از بی تو بودنها
چه خواهد شد جوابش؟ اشک یا چشمانِ زل بر در؟
خدا میگیرد از من امتحان از بی تو بودنها
به خوابم آمدی گفتی بهارِ آرزوها کو؟
میانِ گریه گفتم شد خزان از بی تو بودن ها
#شهراد_میدری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
نگاهش لرزه می انداخت در دلهای بدخواهان
برای مصطفی او داشت عمری حکم پشتیبان
شبیه ابر رحمت بر سر اسلام نو پا بود
در آن گرمای دهشت، سایه می بخشید، یا باران
نفس تا داشت گرد خاتم پیغمبران گردید
برای دفع شرهای ابوجهل و ابوسفیان
میان شعب با قلبش ،و با شمشیر خود در بدر
چه زیبا جانفشانی کرد زیر سایه ی قرآن
همانند علی «شیر خدا»نامیده شد از بس
به پا می کرد با شمشیر ،طوفان در دل میدان
علمدار رشید لشکر اسلام و پیغمبر
نشان شد قلب پاکش در اُحد با نیزه ی شیطان
علم افتاد و در یک گوشه ی میدان هیاهو شد
تنش شد مُثله و یک گوشه از کرب و بلا رو شد
تنی صد چاک و غرق جستجو در نیزه ها خواهر
به دنبال گل گم کرده اما فرق، سر تا سر
عبا بر پیکر صد پاره جای بوریا دارد
سری بر تن ،خلاف خامس آل عبا دارد
نه سمت قتلگه پیداست شمر و خنجری اینجا
نه می آید صدای گریه های مادری اینجا
نه می تازد کسی با اسب روی پیکری اینجا
نه غارت می شود ، انگشت با انگشتری اینجا
نه می سوزد به دست ملحدان بال و پری اینجا
نه می ماند به جای خیمه ها خاکستری اینجا
نخواهد رفت در بند و اسارت خواهری اینجا
نه از روی قساوت می رود بر نی سری اینجا
فقط هند است و دستش پاره هایی ازجگر دارد
کسی که کینه های بدر ،از قرص قمر دارد
چه برکت می کند شعری که در پایان ابیاتش
به سمت روضه ی ارباب خوبی ها گذر دارد
#محمدجواد_منوچهری
🟩 عضو کانال
#شهادت_حضرت_حمزه_سیدالشهدا
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۵ اردیبهشت سالگرد
شهادت ذاکر اهلبیت
محب الزهرا
(محمد رضا تورجی زاده)
گرامی باد🌷
باز یاران یاد یاران می کنیم
از شهیدان یاد دوران می کنیم
از شهیدی گویمت والا مقام
مرد میدان عمل در یک کلام
نام زیبایش (محمد) هم ( رضا)
(تورجی زاده) رضا هم بر قضا
اُسوه ی تقوا و ایمان با صفت
مادح زهرا خدای معرفت
صوت زیبایش به یاد فاطمه
جبه ها میخواند او بی واهمه
عاشق مهدی و هم نام آوران
هر سه شنبه مقصد او جمکران
بوده مظلوم و امیری با وقار
عاشق رهبر یل دشمن شکار
داده هنگام شهادت این پیام
پیروی از رهبر و نهضت قیام
نام زهرا بر مزارم حک شود
هر که آمد در برم بی غم رود
همچوزهرادست وپهلویش شکست
آرزویش شد روا از پا نشست
(بیقرارا ) کن زیارت قبر او
میشوی حاجت روا از مهر او
#پرویز_بیابانی ( بیقرار اصفهانی)
#مداحیشهیدتورجیزادهبرایشهیدخزاری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
2037260033_-1275269631.mp3
1.07M
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🎙 #رضا_بهرام
🎼 آدمسابق💞
تو صبحی ای همهی شوق زیستن از تو
تو نوری ای همه دلگرمی وطن از تو
چه رزق ها که به ما میرسد به یمن شما
چه خیرها که رسیده امام من! از تو
به یمن هر نفس تو بهار میآید
نفس بکش که شکوفا شود چمن از تو
ببین چقدر کُمیت زبانمان لنگ است
بخوان که شعر شود رشته سخن از تو
به شوق اینکه بیایی، چه مرگ شیرینیست!
زیارت از من و _الوعده_ آمدن از تو
خوشا که لحظه آخر بگویم از ته دل:
سلام ای همه آرامش کفن از تو
#عاطفه_جوشقانیان
🟩 عضو کانال
#چهارشنبههایامامرضایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاه سربازی شجاعی،
گاه شاهی ناامید
روز و شب چیزی به
جز تکرارِ شطرنج نیست
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
لبریز دردم آمدم دارو بگیرم
مُهر اجابت از دَمِ یاهو بگیرم
ای کاش از دست تلاطم های دنیا
در ساحل امن شما پهلو بگیرم
از دور هر شب زائر شش گوشه هستم
این بار باید اذنِ رو در رو بگیرم
با خیل غمها الفتی دیرینه دارم
اما نشد تا با فراقت خو بگیرم
دلتنگ ایوان نجف هستم همیشه
تا حاجت یک عمر را از او بگیرم
بستم دخیل قلب خود را بر ضریحش
شاید برات از ضامن آهو بگیرم
#نگین_نقیبی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شادا بــــهار
که دست مرا گرفته
نمیدانم به کجا میبرد
شادا من..
که دست بهار را گرفته
به خانهٔ خود میبرم...!!
#شمس_لنگرودی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»
عقـدهٔ دل وا شـود در صحن ایوان طلا
باصفایت میدهی چشمان وقلبم را جلا
آمـدم تـا مشـهدم امـضا نمایی نـامه ام
تـا بـگـیـرم از شـمـا شـایـد بـرات کـربـلا
#بهروز_عبداللهی_صدرآبادی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر شاخهها دارد تَری
ور سرو دارد سروری
ور گُل کند صد دلبری
ای جان تو چیزی دیگری
#غزل_مولانا
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقَدَر در آتش هجران تو، بد سوختم
روی تابوتــــم نوشـته: احتمالاً کاظمی
#طلا_کاظمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥
#پارتصدوسیوسوم🍀💚
علی سرشو آورد بالا.فاطمه با لبخند نگاهش کرد.گفت:
_علی جان..حلالم کن..برام دعا کن.. مراقب #خودت و #ایمانت باش..خدا نگهدارت باشه.
هنوز دست فاطمه تو دست علی بود.یه دفعه دستش بی حس شد.چشم هاش بسته شد.علی مبهوت نگاهش میکرد.
آروم گفت:
-فاطمه!
یه کم بلندتر گفت:
_فاطمه!!
بازهم بلندتر گفت:
_فاطمه!!!
با بغض بلند میگفت:
_فاطمه....فاطمه...
زهره خانوم و حاج محمود صدای علی رو شنیدن.زهره خانوم سریع سمت اتاق فاطمه رفت.جلوی در بود که حاج محمود رو به روش ایستاد.زهره خانوم با گریه به حاج محمود نگاه میکرد.امیررضا و محدثه تو حیاط بودن که صدای علی رو شنیدن.
علی داد میزد:
_فاطمه...فاطمه...
بعد فریاد زد:
_خدا...خدا...خدا...
زهره خانوم و حاج محمود روی زانو افتادن.زهره خانوم با ناله گفت:
_حاجی..فاطمه!!
امیررضا با عجله رفت تو خونه.
وقتی فریاد های علی رو شنید،وقتی حال پدر و مادرش رو دید،مطمئن شد آبجی کوچیکش بالاخره تنهاشون گذاشت. کنار در افتاد.
از فریاد های علی،زینب دو ساله بیدار شد و گریه کرد.محدثه سریع زینب رو بغل کرد و به خونه پدرش برد.
علی دیگه بلند گریه میکرد.
خیلی گذشت ولی هنوز علی بلند گریه میکرد.همه نگرانش بودن.امیررضا سمت اتاق رفت و خواست در رو باز کنه،
حاج محمود گفت:
_امیر،ولش کن.
-ولی بابا..علی داره سکته میکنه!!!
-علی میتونه تحمل کنه.
امیررضا هم کنار در نشست و گریه میکرد.
مدتی گذشت.
دیگه صدای علی نمیومد.زهره خانوم و امیررضا نگران به حاج محمود نگاه کردن.
حاج محمود بلند شد.
اونا هم بلند شدن.در اتاق رو باز کرد.علی داشت نماز میخوند، ولی گریه میکرد.
به فاطمه نگاه کرد.دوست نداشت باور کنه.چشم های فاطمه بسته بود.بی جان و بی رمق.رنگ صورتش مثل میت شده بود.
زهره خانوم داشت می افتاد،
که امیررضا گرفتش.کنار در نشست و با غصه به دخترش نگاه میکرد.حاج محمود کنار تخت فاطمه نشست.اشک هاش نمیذاشتن چهره دخترشو خوب ببینه. امیررضا هم کنار پدرش نشست و به فاطمه نگاه کرد.علی هم نمازش تمام شد و به فاطمه نگاه میکرد.
حاج محمود متوجه نگاه علی شد. میخواست ملافه روی صورتش دخترش بکشه ولی دست هاش میلرزید.امیررضا پارچه رو از پدرش گرفت.به فاطمه نگاه کرد،بعد به حاج محمود،بعد به مادرش، بعد به علی.با غصه و جان کندن پارچه روی صورت زیبا و مهربان خواهرش کشید.
گریه های علی شدیدتر شد.
سرشو روی زمین گذاشت و گریه میکرد.
امیررضا بلند شد و به هال رفت.
با پویان تماس گرفت.به سختی گفت:
_پویان،بی خواهر شدیم.
گوشی تلفن از دست پویان افتاد.
به دایی و عموش هم گفت.
پویان و مریم سریع خودشونو رسوندن. پویان مثل امیررضا حالش بد بود. امیررضا بغلش کرد و دلداریش میداد.
تا ظهر همه رسیدن.
خاله ها،دایی،عمه، عموها،پدربزرگ ها و مادربزرگ فاطمه.حاج آقا موسوی هم سریع خودشو رسوند.
علی هیچی نمیگفت.
ساکت بود.بی صدا گریه میکرد و از خدا کمک میخواست.
روز تدفین بود.
وقتی نماز میت خوندن،مردها عقب تر ایستادن.حاج محمود و امیررضا رفتن تو قبر.علی کنار فاطمه نشسته بود.به امیررضا گفت:
_بذار من برم.
امیررضا به حاج محمود نگاه کرد.حاج محمود اشاره کرد که بره بالا.امیررضا رفت بالا و علی رفت تو قبر.بدن بی جان فاطمه رو به علی و حاج محمود دادن.
علی سر کفن باز کرد.تو دلش گفت:
*فاطمهی من،یعنی واقعا دیگه نمیبینمت؟!!!
بعد از تلقین،امیررضا دست شو سمت علی دراز کرد که بره بالا.علی به حاج محمود گفت:
_اجازه بدید خودم سنگ ها رو بذارم.
حاج محمود گفت:
-نه،علی جان.برو بالا.
علی با التماس به حاج محمود خیره شد. صورت هردو شون خیس اشک بود. بالاخره حاج محمود رفت بالا،
و یکی یکی سنگ ها رو با خون دل به علی میداد و علی با خون دل روی فاطمه ش میذاشت.
تمام مدتی که تو قبر فاطمه بود....
#سرباز
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــدايــا💫
آرامــش
را سر ليست💫
تـمامِ اتفاقات
زندگي مان قرار بده
آرامـش را تـنها 💫
از تــو ميخواهیم
الهی بـه
دوستان و عـزیـزانم 💫
خوابی آرام و فـردایی
پراز خیر و برکت عطاکن🙏
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون دلارام
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
بَر نگینِ تاجِ این فیروزه بامْ اى صبح!
بر تو اى بیدار دل،
اى شاد، اى روشن
زین دلِ تاريكِِ غمگینْ
صد سلام اى صبح!
غم مبادت
گر ندارى بَهرِ من
جز حسرت و حسرت
زنده دل مستانِ سرخوش را بِبَر هر روز
شادتر،
فرخندهتر،
خوش تر پیام اى صبح!
#مهدی_اخوان_ثالث
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون زیباوباطراوت
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
«بمان»
بمان کنار جهانم، برادرانه بمان
بدون شاید و اما که بیبهانه بمان
به رود رود غم انگیز رودِ مرثیه خوان
قسم به آبیِ دریای بیکرانه بمان
قسم به آینههای همیشه منتظرت
قسم به موی پریشان برای شانه بمان
به خاطر دل مادر، برای حسرتهاش
برای بغض فروخوردهی شبانه بمان
برای خاطر قلب شکستهی همسر
برای حال و هوا و سکوت خانه بمان
به خاطر گلِ روی دو نوبهار دلت...
بیا و محض گلی که زده جوانه بمان
برای غربت و تشویش و بیقراریِ آن
کبوتران یتیم درون لانه بمان
برای خاطرههای همیشه بیرحمات
برای کودکی مانده بینشانه بمان
من و تو همسفر کوچههای دیروزیم
بمان کنار من آری، برادرانه بمان
#پروین_جاویدنیا
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ممکن و غیر ممکن.... - @mer30tv.mp3
4.4M
صبح 6 اردیبهشت
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یک صبح کاش
که در دامن گلزار آیی
تا گل از شرم رُخت سر به گریبان مانَد...
#فروغی_بسطامی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دیدی که میم مرگ را این بار دیدم!!
در گفت و گوی آخرین دیدار دیدم...
مانند خود،در خویش زندانی شدن را؛
آجر به آجر در تنِ دیوار دیدم!
بی تو نمی دانم چه آمد بر سرِ من...
از خود فقط، تصویری از آوار دیدم!
بین تو با این روزگارِ بی تفاوت
منکه شباهت دیدمُ بسیار دیدم...
ای مهربان، لب تر بکن ، دیگر بمیرم
من زندگی را بعد تو،ناچار دیدم!
من بی تو یعنی درد... یعنی زخم ... یعنی...
من از "منِ بی تو" فقط آزار دیدم...!
#مینا_بیگ_زاده
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
میان غنچه و گل، از تو گفت وگو شده است
که باد، خوش نفس و باغ مشکبو شده است
تو بر فکنده ای از خویش پرده، ای خورشید!
که شهر خواب زده، غرقِ های و هو شده است
درون دیدهٔ من، آفتابگردانی است
که در هوای تو چرخان به چارسو شده است
به تابناکی و پاکی ترا نشان داده است
ز هر ستارهٔ رخشان که پرس وجو شده است
تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند،
که در شمیم گل سرخ، شست وشو شده است
برابر تو چه یارای عرض اندامش
که پیش روی تو دست بهار، رو شده است
چگونه آینه لاف برابری زندت؟
که از تو صاحب این آب و رنگ و رو شده است
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من،
برای داشتنت، عین آرزو شده است.
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بازی هوس
معترض، ما هستیم؛
درد داریم و خموشیم امّا
چه بگوییم از این قصّۀ تلخ؟!
شهر، تبدار شده
برگریزان حیاست
و چه غوغاییست از حجمِ هوس،
آرمان، گوشهی کوچه، به زمین افتاده
عجمیان تنهاست؛
زیر رگبار قساوت، جان داد
و حقیقت نیز، زندانیِ زنجیرِ روایتبافان
گیسوانت شده بازیچۀ باد
عقدهها، حسرتها
داغها، نفرتها
چشمها آلوده، دل تو آسوده
شهر در پیچوخمِ زلف تو در خود پیچید
و چه تلخیها دید
شبِ گیسوی پریشانِ تو شد فاجعهساز
و تو هم میدانی؛
فتنه اینبار شده موجسوارِ تن تو
بدنت، طعمه شده
و خیابان شده بازارِ حراجِ بدنت
چشمها، وسوسهآلودِ تنت
بدنت، سهمِ نظربازیِ هر بیسروپا
عشق، این است؟! رهاییِ تَنَت؟!
#استاد_جمشیدی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#اللهمعجّللولیکالفرج
روی لب من نشسته نامت به امید
نجوای منی هرشب و هرصبح سپید
با بردنِ نامت، شدم از غصّه رها
با یاد تو جان من به معراج رسید
#نگین_نقیبی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
دو چشمم در تماشای تو زیباست
خروش ناز تن پوش تو غوغاست
دوباره التماست می کنم که
بیا برگرد کابوست تماشاست
#علیرضا_ناظمی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
چه بی غم میزند بر شیشه باران
دمادم میزند بر شیشه باران
مگر با ما خیال جنگ دارد
که محکم میزند بر شیشه باران!
#صفیه_قومنجانی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یک رود و صد مسیر ، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر ! همین است زندگی
با گریہ سر بہ سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربہ زیر ! همین است زندگی
تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا ڪویر؟ همین است زندگی !
بر گِرد خویش پیلہ تنیدن بہ صد امید
این « رنج » دلپذیر همین است زندگی
پرواز در حصار فروبستہی حیات
آزاد یا اسیر ، همین است زندگی
چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
« لبخند » ناگزیر ، همین است زندگی
دلخوش بہ جمع کردن یک مشت « آرزو »
این « شادی » حقیر همین است زندگی
با « اشک » سر بہ خانهی دلگیر « غم » زدن
گاهی اگر چہ دیر ، همین است زندگی
لبخند و اشک ، شادی و غم ، رنج و آرزو
از ما بہ دل مگیر ، همین است زندگی...
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky