eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محمدمهدی فرزند اولم بودو خیلی بچه ی با اخلاقی بود و بزرگتر از دیگر فرزندانم بود و بچه هام خردسال بودند. من تو کارهای منزل دست تنها بودم و احتیاج به کمک داشتم محمد مهدی همیشه کمک حالم بود و دنبال من راه می رفت و می گفت: مامان بزار کمکت کنم و هر کاری که از دستش بر میامد کوتاهی نمی کرد و مواظب خواهرانش بود وحتی با فرزند دومم که خواهر اول محمد مهدی میشد چهارسال فاصله سنی داشتند. محمد مهدی پنج تا خواهر داره که دو تا از خواهرانش دو قلو هستند ومن خودم براشون چادر دوخته بودم که از همون بچگی باحجاب آشنا بشند و یاد بگیرند چادر سر کنند. و هر وقت با هم بیرون می رفتیم محمد مهدی به خواهرانش می گفت: باید محجبه باشید و حجابتونو کامل کنید و قشنگ رو بگیرید وگرنه من خجالت می کشم. بااینکه خواهرانش کم سن و سال بودند ولی همیشه اونارو سفارش به حجاب می کرد و دوست داشت که زینب وار باشند. و خیلی با خواهرانش مهربون بود و بازیشون می داد و محبت برادرانشو به پاشون می ریخت. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
جایی که آرام گیرد نزد جانان آن جا که "عند ربهم" فرمود این عاشقان را جز مرگ ننگ است در کامشان بی ماندن چون شرنگ است 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محمدمهدی هر وقت غذا می پختیم اصلا اهل ایرادو بهانه نبود و همیشه از نعمتهای خدا به اندازه ی نیاز استفاده می کرد. فقط بین غذاها خیلی شوید باقالی پلو با گوشت یا مرغ دوست داشت. بین میوه ها هم تقریبا هندوانه رو بیشتر دوست داشت. که تو جبهه هم وقتی هندوانه می خورده یک عکس یادگاری دوستاش ازش گرفتند و کلا بنده ی شکرگزار خدا بود. تو درس و مشق مدرسه هم خیلی عالی بود و همیشه نمراتش عالی بود و ما هیچ وقت سر درس و مشق با محمد مهدی تا بود و دبیرستان می رفت به مشکل برنخوردیم. و عمرش اونقدی نبود که بفهمیم در چه زمینه هایی استعداد داره و اینیم که بود جنگ بود و در حال رفت و آمد به جبهه بود و فرصت نداشت که دنبال هنری یا کلاسهای متفرقه آموزشی بره تا زمانیکه به شهادت رسید و در کلاس انسانیت با مدال افتخار شهادت دارای رتبه و مقام شد به درگاه احدیت و در امتحانات الهی روسفیدشد. محمدمهدی پای منبربرادرم که دائیشون می شد حاج آقا شیخ حسین انصاریان خیلی می رفت و پای منبر آسید قاسم شجاعی که بیشتر درمسجد لرزاده منبر داشتند می رفت و جدیدا رحمت خدا رفتند و شنیدم که بردند کربلا یا نجف بخاک سپردند. و پای منبرآیت الله فلسفی در خیابان ری می رفتند و درس دین و زندگی و اخلاق می گرفتند. محمدمهدی به قرآن اهمیت می داد و در مدرسه سعی می کرد کارهای قرآنی هم انجام بده و در بسیج فعالیتهای فرهنگی شهدایی هم داشتند. و در زمینه ورزش هم یاد ندارم دنبال فوتبال رفته باشه فقط دنبال هنرهای رزمی می رفتند تا بتونند آمادگی دفاعی پیدا کنند و بهتر بتونند در جبهه ها خدمت کنند. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰امیرالمومنین علیه السلام: 🔴سخاوت سبب محبت است. 📚غررالحکم
نباید سیلی بخوره #شهید_ستار_محمودی #ما_ملت_امام_حسینیم #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
‏شورای برابری فرانسه، اغلب زنان فرانسوی در مترو مورد آزار جنسی قرار میگیرند! آزار و اذیت جنسی در وسایل نقلیه عمومی انگلیس۴۲ درصد افزایش یافته است! #پویش_حجاب_فاطمے
▪️لبیک یا خامنه ای لبیک یا حسین (ع) است ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از « عاشقان امام خامنه ای » دوست داران رهبری با هر سلیقه ای ❤ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا به تو می‌شناسند! در تمام زندگی فقط یک افتخار دارم اینکه مرا به تو می‌شناسند! می‌گویند: بهار است... @shahedaneosve شاهدان اسوه زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✋️اول صبح و پر می کشد دلم به هوای حرم حسین دارم به اشتیاق شما می پرم حسین خورشید از حوالی گنبد طلوع کرد صبح است و باز نام تو را می برم حسین أَلسلام عليك يااباعبدالله @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صباحڪم بالخیر مراهم از رزق آسمانیت نمکـ گیرڪن ڪہ عاقبتم بالخیر شود و شهادتـــــ هم،عاقبتـــ بہ خیرشدن استــــ شاید رزق امروزم رانوشتند: @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎 ڪلام شهید عزیزانم ... ابزارها وشیوه هاے انحراف بیش از حد تصور اسٺ، مبادا لحظہ‌ای از خط امـام و مولایماڹ منحرف شده یا پایتاڹ بلرزد، تنها توصیه ام ہه شما همیڹ اسٺ، زیرا همیڹ مورد همه مسائل دیگر را حل خواهد ڪرد. 🌷شـــهید ســـتار محمودی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 یبارآمده بود مرخصی و می گفت: تو جبهه به من می گند چطور شما یه دونه پسری مادرت بهت اجازه داده بیایی جبهه !!؟ می گفتم: خب شما چه جوابی بهشون می دادید؟ گفت : من بهشون می گفتم: من مادرم خیلی شجاعه و آدم فهمیده ایه و تو ی خانواده ی مذهبی به دنیا اومده؛ هیچ وقت نمیاد به من بگه نرو جبهه و نرو از اسلام دفاع کن ونرو پشتیبانی کن. و مادرمم طرف حق هست و الحمدلله با بصیرت هستند. محمد مهدی دو سه روزی بود که آمده بود مرخصی دیدم داره آماده میشه برگرده جبهه!! من تعجب کردم که چرا به این زودی می خواد برگرده ؛ پرسیدم چرا می خوای به این زودی برگردی جبهه آخه این چه اومدن و رفتنی بود؟! گفت: احتمالا ی عملیاتی پیش رو داریم ولی یهو حرفشو عوض کرد گفت: نه نه مامان عملیات نداریم؛ همینجوری می خوام بر گردم و زود باید برم. وقتی حرفشو عوض کرد فهمیدم نمیخواد عملیات یه وقت برملا بشه و هم نمی خواست من مادر دلواپس بشم.‌ 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چون را جز عشق تفسیری دگر نیست حلاج را جز دار دگر نیست این در قاموس دل با خون قرین است این داستان و پایانش همین است تدبیر این یاران عاشق نیز است زین حلقه بیم جان دارد برون است 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 زمانیکه دخترم وحیده ۴ ماهه شده بود محمدمهدی آمده بود مرخصی تصمیم گرفتیم باهم بریم مشهد پابوس آقا امام رضا علیه السلام . یک روز بعداز زیارت باهم رفتیم بازار رضا اونجا محمد مهدی رفت یک انگشتر عقیق خرید و داد تا روی انگشتر را کلمه ی "یاحسین" حک کنند. و این انگشتر تو دستش بود تا زمانیکه به شهادت رسید. وقتی پیکر پاکش برگشت و خواستند غسل و کفنش کنند هر کاری کردند این انگشتر از انگشتش جدا نمی شد. و از دایی شهید که حاج شیخ حسین انصاریان هستند سوال کردند چکار کنیم انگشتر از دست شهید در نمیاید ؟! ایشان گفتند: چون محمد مهدی دوست داشته این انگشتر باهاش باشه اصلا در نیارید از دستش بزارید باشه. و ما محمد مهدی رو همینجوری باهمون انگشتر به خاک سپردیم. جنگ بود ولی من در فکر آینده ی محمدمهدی بودم. یک روز ازش سوال کردم . می خوای آینده چکاره بشوی ؟ گفت:حالا که فعلا جنگ هست و معلوم نیست که من به کجاها برسم؛ حتی یبار که می خواست بره به جبهه از من پرسید: مامان دوست داری من چقدر عمر کنم؟ گفتم: عزیزدلم اولا که عمر دست خداست. ولی به هر حال هر پدرو مادری آرزو داره که اولادش و تو لباس دامادی ببینه؛ گفت: آهان فکر می کنید که من می خوام هفتاد؛ هشتاد سال عمرم‌ کنم !! نهایتا اینهمه سال هم عمر کنم چه فایده داره ؟! اینقدر برنج بخورم اینقدر لباس کهنه کنم چه فایده ای داره ؟! جزء گناه و معصیت هیچی دیگه نیست. پس من برم جبهه شهیدشم لااقل خاک پای شهدا بشم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محمدمهدی فرزند اول بود و تک پسر. برای همین خیلی پدرش روی او حساس بود. و بخاطر اینکه خیلی از نظر عقلانی و دانایی هم زود بزرگ شد؛ هر روزی که قد می کشید و از عمرش می گذشت با پدرش هم رفیقترمی شد. و همیشه باهم بودند و به چشم پدرش خیلی عزیز بود. سال ۱۳۵۷ زمانیکه تظاهراتها به اوج خود رسیده بود. همراه پدرش به تظاهرات می رفتند. آنسال محمدمهدی یک پسربچه حدودا ۶ الی ۷ ساله بود و هر زمانی که در منزل بود وقتی سرو صدای تظاهر کننده ها را می شنید دوست داشت که برود و به جمعشان بپیوندد؛ ولی من مانعش می شدم که تنهابرود. و وقتی پدرش به تظاهرات میرفت باایشان همراه می شد. و از همان کودکی با پدرش رفیق بود. وقتی هم که محمد مهدی به شهادت رسید. پدرش از نظر روحی خیلی ضربه خورد و شُک بزرگی بهشون وارد آمد که نزدیک دوسال خانه نشین شدو با هیچ کس رفت و آمد نمی کرد. و خیلی تنها شده بود و به لطف خدا کم کم با داغ فرزندی که رفیقش بود کنار آمد. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
پروای جان یعنی اسیر خویش بودن یعنی اسیر نفس بد اندیش بودن پروانگان را هیچ پروایی زجان نیست سودای جانان چون بود،پروای جان نیست پروانه کی پروایی از پر سوختن داشت گویی که از اول سر افروختن داشت 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 زمانیکه محمدمهدی به جبهه می رفت من سر دختر چهارمم باردار بودم؛ و محمد مهدی تاکید داشت که اگر خدا خواهری بهش عطا کرد نامش را زینب بگذاریم. و هربار هم که نامه می نوشت مجدد می گفت: نامش را زینب بگذاریم. ولی وقتی به دنیا آمد ما نام وحیده را برایش انتخاب کردیم و در نامه برایش نوشتم اسم خواهرت را وحیده گذاشتیم. محمد مهدی هم از آنجایی که انسان بسیار فهمیده و عاقلی بود. نگفت که چرا زینب نگذاشتید. نوشته بود حالا که نامش را وحیده گذاشتید پس جوری تربیتش کنید که زینب گونه بار بیاید. و قبل از اعزامش هنوز فرزندم به دنیا نیامده بود که رفتم بدرقه اش کنم ولی هرچه گشتم بین جمعیت پیدایش نکردم و برگشتم منزل؛ در نامه نوشته بود مادرجان وقتی آمدی بدرقه ام من شما را دیدم ولی مرا ببخشید خودم را مخفی کردم بخاطر اینکه نخواستم شما با دیدن من با اون وضعیتتون نگران و ناراحت بشید و این شد که از دور شما را دیدم و خداحافظی کردم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
وصیت نامه شهید 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محمدمهدی تو جبهه با یک پیرمردی آشنا میشه که ظاهرا خیلی هم باهاش رفیق میشه و بعدا اون پیرمرد به شهادت می رسه. یبار دیدم که محمد مهدی نماز قضا می خونه و روزها رو روزه می گیره!! گفتم: مادر چرا داری نمازقضا می خونی شما که نماز قضا نداری؟! گفت: نه مادرجان من برای خودم نمی خونم به نیابت از پیرمردی که تو جبهه بود وباهاش آشنا شدم و به شهادت رسیدنمازقضا می خونم و روزه قضا می گیریم. یک شب خواب دیدم رفتم کربلا ولی خیلی کربلا خرابه بود. همینجور که نشسته بودیم به من گفتند: اینجا مزار حضرت زهرا رعلیهاالسلام" هست. تا این و شنیدم خیلی گریه کردم و بحساب خودم روضه می خوندم و گریه می کردم. و زمانی که محمد مهدی شهید شده بود و هنوز خبر شهادتش را به ما نداده بودند خواب دیدم که امام خمینی "رحمت الله علیه" آمده بودند منزل ما و خیلی ناراحت و نگران بودند. من به آقا خمینی گفتم: آقا چرا بعداز چند وقت حالا که آمدید اینجا اینقدر ناراحت هستید؟! آقا گفتند: من ناراحت شماها هستم. محمدمهدی وقتی هنوز شهید نشده بود براش ی دست کت و شلوار سورمه ای رنگ با یک بلوز آبی رنگ خریده بودم. وقتی می پوشید بهش می گفتم: محمد مهدی؛ این لباسارو می پوشی عین دامادا میشی!! بعداز شهادتش یک شب با همین لباسا و همون شکل و شمایل در خواب دیدمش و بهش گفتم: دیدی مادرجان چقدر بهت می گفتم هر وقت این لباسارو می پوشی شبیه دامادا میشی؛ محمد مهدیمم با شنیدن این حرف می خندید. پدر شهید همون موقع شهادتش خواب محمد مهدی رو می بینه؛ که در خواب به پدرش میگه: (بابا وصیتنامه ی من توی کتاب فارسیمه برید بردارید) که پدرش وقتی بیدار میشه میره سر وقت کتاب فارسیش می بینه که بله وصیتنامه همونجایی هست که در خواب آدرس داده بود. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا بدون تو.mp3
7.75M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🔊 صوت_مهدوی 📝 « اینجا بدون تو » ▫️ هوای اینجا، هوای دنیای بدون تو، سنگین و آلوده‌ست... 🌸 دلنوشته_صوتی_مهدوی
پوستر نقاشی دیجیتال ✅تمثال شهید جستجوگر نور حاج محمود توکلی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
در هشتمین روز کمین، گلوله سمینوف نشست وسط دو ابروی رستمعلی و پیشانیش رو شكافت.... صدای یازهرای او بلند شد...مغزش پاشید روی تنم و كیسه های كمین، با پشت سر، آرام نشست رویِ زمین.... سریع یك عكس ازش گرفتم، چندلحظه بعد به شهادت رسید. ناگهان از تو كانال یکی داد زد: رستمعلی نامه داری! فرمانده نامه رو باز کرد، ‏از طرف همسرش بود: «رستمعلی جان! امروز پدر شدی. من هول شدم، سلام! وای نمیدونی چقدر قشنگه بابا ابوالقاسم، نام پسرت رو گذاشته مهدی عین خودته؛ كشیده و سبزه وناز.. کی میای عزیزم؟ از جهاد آمده بودند پی ات. میخوان اخراجت كنند. خنده ام گرفت.مگه نگفتی شان كه جبهه ای؟» بابلسر-مازندران @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم