eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
296 دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 زمانیکه دخترم وحیده ۴ ماهه شده بود محمدمهدی آمده بود مرخصی تصمیم گرفتیم باهم بریم مشهد پابوس آقا امام رضا علیه السلام . یک روز بعداز زیارت باهم رفتیم بازار رضا اونجا محمد مهدی رفت یک انگشتر عقیق خرید و داد تا روی انگشتر را کلمه ی "یاحسین" حک کنند. و این انگشتر تو دستش بود تا زمانیکه به شهادت رسید. وقتی پیکر پاکش برگشت و خواستند غسل و کفنش کنند هر کاری کردند این انگشتر از انگشتش جدا نمی شد. و از دایی شهید که حاج شیخ حسین انصاریان هستند سوال کردند چکار کنیم انگشتر از دست شهید در نمیاید ؟! ایشان گفتند: چون محمد مهدی دوست داشته این انگشتر باهاش باشه اصلا در نیارید از دستش بزارید باشه. و ما محمد مهدی رو همینجوری باهمون انگشتر به خاک سپردیم. جنگ بود ولی من در فکر آینده ی محمدمهدی بودم. یک روز ازش سوال کردم . می خوای آینده چکاره بشوی ؟ گفت:حالا که فعلا جنگ هست و معلوم نیست که من به کجاها برسم؛ حتی یبار که می خواست بره به جبهه از من پرسید: مامان دوست داری من چقدر عمر کنم؟ گفتم: عزیزدلم اولا که عمر دست خداست. ولی به هر حال هر پدرو مادری آرزو داره که اولادش و تو لباس دامادی ببینه؛ گفت: آهان فکر می کنید که من می خوام هفتاد؛ هشتاد سال عمرم‌ کنم !! نهایتا اینهمه سال هم عمر کنم چه فایده داره ؟! اینقدر برنج بخورم اینقدر لباس کهنه کنم چه فایده ای داره ؟! جزء گناه و معصیت هیچی دیگه نیست. پس من برم جبهه شهیدشم لااقل خاک پای شهدا بشم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محمدمهدی فرزند اول بود و تک پسر. برای همین خیلی پدرش روی او حساس بود. و بخاطر اینکه خیلی از نظر عقلانی و دانایی هم زود بزرگ شد؛ هر روزی که قد می کشید و از عمرش می گذشت با پدرش هم رفیقترمی شد. و همیشه باهم بودند و به چشم پدرش خیلی عزیز بود. سال ۱۳۵۷ زمانیکه تظاهراتها به اوج خود رسیده بود. همراه پدرش به تظاهرات می رفتند. آنسال محمدمهدی یک پسربچه حدودا ۶ الی ۷ ساله بود و هر زمانی که در منزل بود وقتی سرو صدای تظاهر کننده ها را می شنید دوست داشت که برود و به جمعشان بپیوندد؛ ولی من مانعش می شدم که تنهابرود. و وقتی پدرش به تظاهرات میرفت باایشان همراه می شد. و از همان کودکی با پدرش رفیق بود. وقتی هم که محمد مهدی به شهادت رسید. پدرش از نظر روحی خیلی ضربه خورد و شُک بزرگی بهشون وارد آمد که نزدیک دوسال خانه نشین شدو با هیچ کس رفت و آمد نمی کرد. و خیلی تنها شده بود و به لطف خدا کم کم با داغ فرزندی که رفیقش بود کنار آمد. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 زمانیکه محمدمهدی به جبهه می رفت من سر دختر چهارمم باردار بودم؛ و محمد مهدی تاکید داشت که اگر خدا خواهری بهش عطا کرد نامش را زینب بگذاریم. و هربار هم که نامه می نوشت مجدد می گفت: نامش را زینب بگذاریم. ولی وقتی به دنیا آمد ما نام وحیده را برایش انتخاب کردیم و در نامه برایش نوشتم اسم خواهرت را وحیده گذاشتیم. محمد مهدی هم از آنجایی که انسان بسیار فهمیده و عاقلی بود. نگفت که چرا زینب نگذاشتید. نوشته بود حالا که نامش را وحیده گذاشتید پس جوری تربیتش کنید که زینب گونه بار بیاید. و قبل از اعزامش هنوز فرزندم به دنیا نیامده بود که رفتم بدرقه اش کنم ولی هرچه گشتم بین جمعیت پیدایش نکردم و برگشتم منزل؛ در نامه نوشته بود مادرجان وقتی آمدی بدرقه ام من شما را دیدم ولی مرا ببخشید خودم را مخفی کردم بخاطر اینکه نخواستم شما با دیدن من با اون وضعیتتون نگران و ناراحت بشید و این شد که از دور شما را دیدم و خداحافظی کردم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محمدمهدی تو جبهه با یک پیرمردی آشنا میشه که ظاهرا خیلی هم باهاش رفیق میشه و بعدا اون پیرمرد به شهادت می رسه. یبار دیدم که محمد مهدی نماز قضا می خونه و روزها رو روزه می گیره!! گفتم: مادر چرا داری نمازقضا می خونی شما که نماز قضا نداری؟! گفت: نه مادرجان من برای خودم نمی خونم به نیابت از پیرمردی که تو جبهه بود وباهاش آشنا شدم و به شهادت رسیدنمازقضا می خونم و روزه قضا می گیریم. یک شب خواب دیدم رفتم کربلا ولی خیلی کربلا خرابه بود. همینجور که نشسته بودیم به من گفتند: اینجا مزار حضرت زهرا رعلیهاالسلام" هست. تا این و شنیدم خیلی گریه کردم و بحساب خودم روضه می خوندم و گریه می کردم. و زمانی که محمد مهدی شهید شده بود و هنوز خبر شهادتش را به ما نداده بودند خواب دیدم که امام خمینی "رحمت الله علیه" آمده بودند منزل ما و خیلی ناراحت و نگران بودند. من به آقا خمینی گفتم: آقا چرا بعداز چند وقت حالا که آمدید اینجا اینقدر ناراحت هستید؟! آقا گفتند: من ناراحت شماها هستم. محمدمهدی وقتی هنوز شهید نشده بود براش ی دست کت و شلوار سورمه ای رنگ با یک بلوز آبی رنگ خریده بودم. وقتی می پوشید بهش می گفتم: محمد مهدی؛ این لباسارو می پوشی عین دامادا میشی!! بعداز شهادتش یک شب با همین لباسا و همون شکل و شمایل در خواب دیدمش و بهش گفتم: دیدی مادرجان چقدر بهت می گفتم هر وقت این لباسارو می پوشی شبیه دامادا میشی؛ محمد مهدیمم با شنیدن این حرف می خندید. پدر شهید همون موقع شهادتش خواب محمد مهدی رو می بینه؛ که در خواب به پدرش میگه: (بابا وصیتنامه ی من توی کتاب فارسیمه برید بردارید) که پدرش وقتی بیدار میشه میره سر وقت کتاب فارسیش می بینه که بله وصیتنامه همونجایی هست که در خواب آدرس داده بود. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 محمد مهدی بار آخر با پسر خاله اش جبهه بودند و سه روز قبل از شهادتش در جبهه خواب شهادتش را دیده بود و فردای آن برای محمد آقا پسر خاله اش تعریف می کند که : محمد دیشب خواب دیدم تو همین جبهه تو این چادرها بزم عروسی به پا بود و من هم با همین لباس خاکی رفتم داخل چادر عروسی؛ و محمد پسر خواهرم بعداز شهادت محمد مهدی این خاطره رو برای من تعریف کرد و گفت: خاله جان عروسی که محمدمهدی خواب دیده بود همین بود که به شهادت رسید. آمده بود مرخصی به من می گفت: مادر تقصیر شماست که من به شهادت نمی رسم؛ گفتم: چرا؟! گفت: من میدونم از بس شما به نیابت از سلامتی من آیت الکرسی می خونید من شهید نمی شم. شما با خوندن آیت الکرسی مانع شهادت من میشید. دیگه آیت الکرسی نخونید. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 اولین بار در ۱۴ سالگی به جبهه رفت و بعد از گذشت ۴ ماه حضور در جبهه به مرخصی آمد. سال ۶۵ بود و مصادف شده بود با فرمان امام خمینی رحمت الله علیه که فرموده بودند: بچه‌هایی که سن کمی دارند حتی‌المقدور اجازه حضور در جبهه‌ها را ندارند و رضایت والدینشان واجب است. اینجا بود که محمد مهدی وقتی خواست مجدد عازم جبهه‌ها شود با دستکاری در شناسنامه خود و کسب رضایت از پدر و مادر برای بار دوم عازم شد و چون ایشان تک پسر خانواده بود رضایت گرفتنش با مقداری نگرانی و استرس همراه بود. به خاطر سن کمی هم که داشت از طرف پدر و مادر دچار دلهره بود از اینکه مبادا یک وقت رضایت ندهند! وقتی برگه رضایت را پیش مادرش آورد و به او گفت: که امضایت باید پای آن باشد؛ مادرش به او گفت: اگه می‌شه شما نرو جبهه، درس بخون و برای جامعه و مملکت مفید باش. محمدمهدی در جواب مادر گفت: باشه من جبهه نمیروم ولی اگر در قیامت امام حسین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها از شما پرسیدند چرا پسرت را برای یاری اسلام نفرستادی باید پاسخگو باشید. مادر گفت: باشه من رضایت میدم که به جبهه بروی چون نمی‌تونم جواب حضرت زهرا علیهاالسلام را بدهم و می‌خوام در قیامت رو سفید باشم. همان طور که داشتم برگه را امضاء می‌کردم شهادت محمدمهدی را جلوی چشمانم می‌دیدم. بعد از اینکه برگه امضا شده را به او دادم مرا بوسید و گفت: شما مادر شجاعی هستی و با خوشحالی مجدد عازم جبهه‌ها شد. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 پسر عمه‌اش شهید علیرضا کتابچی در جبهه به عنوان تخریبچی حضور داشت. او در مرداد ماه سال ۱۳۶۶ در عملیات نصر ۷ به شهادت رسید. شهادت علی‌رضا، محمدمهدی را خیلی ناراحت کرد. و به او انگیزه‌‌ی بیشتری داد برای نبرد با دشمن بعثی. او عقیده داشت تفنگ علی‌رضا را نباید روی زمین بماند. بنابراین بعد از مراسم پسر عمه‌اش دوباره به جبهه بازگشت و در دی ماه همان سال از ناحیه پا مجروح شد. وقتی در بیمارستان بستری بود صبح زود به ملاقاتش رفتم و با دیدن یگانه پسرم روی تخت بیمارستان به گریه افتادم. محمدمهدی با ناراحتی به من گفت: :چرا گریه کردی مادر؟ من جلوی رزمنده‌های مجروح خجالت کشیدم! مدتی که در نقاهت به سر می‌برد بسیار ناآرام بود و دوست داشت هر جور شده خودش را به جبهه برساند. بعد از مدت کوتاهی که استراحت کرد مجدد عازم شد که حدود ۵ ماه بعد، در ۲۳ خرداد ماه سال ۶۷ در عملیات بیت المقدس۷ مانند ارباب بی‌کفنش با لب تشنه به آرزوی دیرینه‌اش شهادت نائل آمد و بدنش سه روز در گرمای بالای ۴۰ درجه شلمچه، در محاصره دشمن ماند. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 عملیات بیت المقدس ۷ که شروع شد گردان به خط مقدم رفت. همانجا محاصره شد. سه روز این محاصره طول کشید. جیره آب و غذای رزمنده‌ها تمام شد. دشمن آن منطقه را مورد اصابت بمب‌های شیمیایی قرار داد و کل گردان با لب تشنه به شهادت رسیدند و چون در محاصره بودند انتقال پیکرهای مطهرشان به عقبه میسر نبود. بعد از سه روز که محاصره شکسته شد پیکرهای پاک شهدا به عقب و نزد خانواده‌هایشان بازگشت. در مدتی که رزمنده‌ها در محاصره بودند، خانواده دباغی در تب و تاب زیادی بود. چند روزی می‌شد که خبری از محمد مهدی و همرزمانش نبود. اکثر مناطق جنگی را به جستجوی او پرداختند. حتی در تهران به دنبال او بودند. می‌گفتند شاید زخمی شده و به تهران انتقال داده شده باشد. پسر خاله‌ها و یکی از دایی‌های شهید که در جبهه‌ها حضور داشتند، منطقه را پرس و جو می‌کردند و پدر و شوهر خاله‌های شهید، تهران را. در یکی از همین روزها پدر شهید به مالک اشتر رفته بود و سراغ محمدمهدی را از مسئول مربوطه گرفته بود‌. از او پرسیده بودند: چه نسبتی با شهید داری؟ او هم گفته بود: یکی از آشنایان شهید هستم. مسئول گفته بود اسم محمدمهدی دباغی در لیست کال هست یعنی هیچ نشانی از ایشان مبنی بر شهادت یا اسارت و یا مفقودالاثر بودن ایشان در دست نیست. پدر با حال خیلی خراب به خانه آمده بود. فامیل هم خبردار شده بودند و برای همدردی با خانواده به منزل آنها آمده بودند. اما پرس و جو همچنان ادامه داشت و هر روز یک خبر جدید از محمدمهدی می‌آورند. یک روز اسارت روز دیگر مفقودالجسد شدن و روز دیگر مفقودالاثر بودن و .... روزگاری سختی برای کل خانواده و اقوام رقم می‌خورد تا اینکه در روز ۷ تیر ماه سال ۶۷ خبر قطعی مبنی بر شهادت ایشان به خانواده داده شد و در روز ۱۰ تیر ماه مراسم تشیع باشکوهی انجام و در قطعه ۲۹ بهشت زهرا(سلام الله علیها) به خاک سپرده شد. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 از خصوصیات بارز اخلاقی شهید دباغی می‌توان به معتقد بودن به نماز و روزه و انجام واجبات از سن کودکی و صله‌ رحم اشاره کرد. در مدت کوتاهی که به مرخصی می‌آمد سعی می‌کرد حتما به همه اقوام چه درجه اول و چه دوم و سوم سر بزند. با کودکان بسیار مهربان بود مخصوصا بچه‌هایی که پدرانشان در جبهه به شهادت رسیده بودند. خوش برخوردی و خوش اخلاق بودنش زبانزد همه بود. فاصله سنی خواهرم با محمد مهدی فقط ۱۶ سال بود. به همین خاطر بعد از شهادت تنها پسرش بی‌تاب بود. یک شب من خواب محمد مهدی را دیدم. با لباس رزم و با اسلحه سر قبری ایستاده و نگهبانی می‌داد. رفتم جلو گفتم: محمدمهدی اینجائی؟ گفت: بله من سر قبر حبیب‌بن‌مظاهر نگهبانی می‌دم به مامانم بگو ناراحت نباش. چندین سال بعد که برای اولین بار به کربلا مشرف شدم قبر حبیب‌بن‌مظاهر به همان صورتی که در خواب دیدم بود و برایم خیلی آشنا بود. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 عجیب شجاع و نترس بود. زمان بمباران تهران، یک شب به همراه مادر و پدرم، به خانه خواهرم رفتیم. همان شب بمباران شد. همه از خواب پریدند. دیدم محمد مهدی لباس پوشیده و می‌خواهد همراه دائیش بیرون برود. گفتم: تو رو خدا نرید. الان دوباره بمب بزنند چه کار می‌کنید؟ خنده بلندی کرد و گفت: ما که تو جبهه زیر بمبارون هستیم، اینکه چیزی نیست خاله، چقدر ترسویی! بعد هم می‌خوام برم کمک‌رسانی. بچه‌ها دارن تو جبهه می‌جنگن اونوقت من اینجا تو رختخواب باشم؟! این زمانی بود که محمدمهدی برای دو سه روز آمده بود مرخصی. به‌ خاطر فاصله سنی کمی که باهم داشتیم راحت باهم حرف می‌زدیم. یک دفعه به او گفتم: خاله! نیتت از رفتن به جبهه یه وقت این نباشه که مردم بگن محمدمهدی با این سن کمش داره میره جبهه. خنده ملیحی به من کرد و هیچی نگفت. بعد از شهادتش فهمیدم که او چه بزرگواری بود و من چقدر کوچک فکر می‌کردم. 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🍀☘☘☘☘🍀🌸 🌸🍀🌷🌷🌷🍀🌸 🌸🍀🌷🇮🇷🍀🌸 🌸🍀🌷🍀🌸 🌸☘☘🌸🌸 🌸☘🌸🕊🌸 🌸🌸🌸🌸🌸 شکر می‌کنم که مرا در این دوره از زمان قرار دادی تا در خدمت اسلام و کشور بتوانم خدمت کنم. حیف که یک جان دارم تا با تو معامله کنم و ای کاش جان‌های بسیاری می دادی تا با تعداد زیادی جان با تو معامله کنم. خدای بزرگ تو را شکر می‌کنم که راه شهادت را بر من گشودی و لذت بخش‌ترین امید حیاتم را در اختیارم گذاشتی. مردم؛ ای سروران من؛ در همه جا پشتیبان این انقلاب و امام باشید امام را تنها نگذارید جبهه‌ها را خالی نگذارید. به حرف مسئولین کشور گوش دهید و نگذارید دشمنان داخلی سوء‌استفاده کنند. به قول امام هی نگوئید این انقلاب برای ما چه کرده!؟ بگوئید ما برای انقلاب چه کرده‌ایم؟ انقلاب نکرده‌ایم وضعمان خوب شود و چه‌ها شود؛ انقلاب کرده‌ایم که از زیر سلطه ابرقدرتها بیرون بیاییم. انقلاب کرده‌ایم که ناموس‌هایمان در امان باشند. انقلاب کرده‌ایم دیگر چادر از سر مادران و خواهرانمان به زیر نکشند. از مرگ نهراسید و همیشه به فکر مرگ باشید چون روزی هم به سراغ شما خواهد آمد. مُرده‌ها و شهدای خود گریه نکنید بلکه به آینده خود بنگرید و بدانید مرگ روزی به سراغ شما می‌آید و همین مراسم‌ها را برای شما هم برگزار می‌کنند. از خداوند طلب آمرزش کنید و او را سپاس گوئید. عزیزم؛ الان که دارم این را می‌نویسم شرم می‌کنم که به شما پدر و مادر بگویم. شما مانند دو فرشته هنگام بیماری و سرما و... به کمک من می‌آمدید و مرا نجات می‌دادید و از کارهایی که کرده‌ام پشیمانم؛ و از خداوند طلب آمرزش می‌کنم و از شما می‌خواهم که مرا حلال کنید. من اگر بخواهم تک تک کارهایتان را که در حق من کردید را بگویم باید تمامی برگهای درختان را ورق و تمامی آبهای دریاها و اقیانوسها را جوهر و تمامی درختان را قلم کنم باز هم قلم و ورق و جوهر کم می‌آورم و قادر به تعریف نمی‌باشم پس از شما می‌خواهم که مرا حلال کنید و از سر گناهانم بگذرید. خواهرانم؛ از اینکه نتوانستم برای شما برادری مهربان و خوب باشم مرا ببخشید و از سر تقصیراتم بگذرید و حلالم کنید و درسهایتان را ادامه داده و به این جامعه خدمت کنید و حجاب خود را حفظ کنید و با حجاب خود مشت محکمی به دهان ضدانقلاب‌ها و به اصطلاح خودشان متمدّنین بزنید و کاری نکنید که شما از غربی‌ها تقلید کنید؛ من نمی‌گویم از غربی‌ها تقلید نکنید، تقلید کنید اما صنعت را بدون فساد تقلید کنید. امید آن روزی که پرچم اسلام در سراسر جهان، بر تمامی حاکمان ظالم حکومت کند و همه جا صحبت از قدرت اسلام باشد. ؛ شما آیندگان این مملکت هستید همه چشم به شما دوخته‌اند و اگر شما بخواهید از الان دنبال فساد و کارهای مبتذل بروید مانند الان غرب می‌شوید که صنعت دارند، تکنولوژی دارند ولی طرز صحیح استفاده کردن آن را نمی‌دانند به دنبال علم بروید به دنبال تبلیغ فرهنگ جامعه و علم و دانش و دین اسلام بروید؛ غربی‌ها از کارهایشان قصد و هدفی دارند و می‌خواهند فرهنگ جامعه خود را به ما تحمیل کنند؛ پس بیائیم و کاری کنیم که فرهنگ اسلام و فرهنگ ایران بر تمام جهان حاکم باشد. به تمامی خدمتگزاران اسلام قدرت بده. خدایا رزمندگان اسلام را پیروز بگردان. خدایا طول عمر به امام عزیزمان عطا بفرما. خدایا تمامی شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بگردان. خدایا به بی‌حجابان عفت و به شوهرانشان غیرت عطا بفرما. خدایا امت حضرت محمد(صل الله علیه وآله وسلم) را همه را ببخش و بیامرز. خدایا تمام کسانی را که گمراه هستند را به راه راست هدایت بفرما. خدایا در روز جزاء ائمه اطهار را به کمک ما بفرست و شب اول قبر را شب راحتی ما قرار بده. (خاک پای شما محمدمهدی دباغی) ۱۳۶۶/۱۰/۱۹ 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عکسهای کودکی 🌸🌸🌸🌸🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸 🌸🕊🌷🕊🌸 🌸☘🇮🇷☘🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم