eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
امام باقر علیه السلام: 🔻هر كس كه می خواهد مسكن و مأوايش بهشت باشد، زيارت مظلوم(امام حسین) را ترك نكند. 💯 مستدرك الوسائل،ج10،ص253 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گفتم که مختصر بنویسم چیست اما همیشه کار به طومار می‌ کشد .... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
در مورد حجاب خیلی اذیت می شدند ولی میگفت: مسئله حجاب یک مسئله ریشه ای است که باید از بنیان درست شود. یا وقتی حرفی علیه انقلاب می زدند به شدت ناراحت می شد ،اما به هیچ وجه واکنش دفعی از خودش نشان نمی داد ، بیشتر به دنبال جذب دیگران بود. وقتی می‌آمدیم منزل به ایشان می گفتم:جوابشان را می دادی! می گفت:متاسفانه خیلی ها آقا رو نشناختن و نمیدونن چقدر به نفع ماست که گوش به حرف ایشون باشیم. طرف اگه متوجه باشه بصیرت داشته باشه همچین حرفایی رو بیان نمیکنه. شهید سیداحسان حاجی‌حتم‌لو🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲ کتاب شهید هادی دلها @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊 🔴 خاطرات شهید ابراهیم هادی قسمت 1⃣3⃣1⃣   💫 تاج بندگی از میان پیام ها و ایمیل ها ابراهیم در زمانی که در میان اهل دنیا حضور داشت، به خواهران و بستگانش در مورد حجاب بسیار تذکر می داد. تمام نزدیکان او نیز در رعایت حجاب دقت داشتند . ابراهیم به خواهرش می گفت: « چادر یادگار حضرت زهرا(س) است. ایمان یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند. اگر می خواهید الگویتان حضرت زهرا(س) باشد، باید کاری کنید که ایشان از شما راضی باشند. » این اهمیت حجاب هنوز هم در رفتار ابراهیم ادامه دارد! این را از میان پیام هایی که برای ما رسیده می توان فهمید. ابراهیم در بیشتر هدایت هایی که برای خواهران دینی خود داشته، به موضوع حجاب که همان تاج بندگی است تاکید داشته است. موارد زیر از میان همین پیام ها و ایمیل هاست: سلام خدمت تمام دوستان و عاشقان شهید ابراهیم هادی. آشنایی من با این شهید بزرگوار این گونه شروع شد که من به طور اتفاقی تو فضای مجازی مطالب و عکس های شهید هادی رو می دیدم. اوایل از آدم های مذهبی متنفر بودم! برای همین به شدت از نگاه به تصویر ایشان معذب بودم. طوری که نخونده متن و عکس رو رد می کردم. فقط از میان مطالب فهمیدم کتاب سلام بر ابراهیم، معرف این شهید پهلوان است. خیلی اتفاقی همسرم کتابش را برایم آورد و کمی از او تعریف کرد. من هم یک روز که کاری نداشتم شروع کردم به خواندن ولی همچنان از نگاه روی جلد معذب بودم! نحوه نگارش طوری بود که انسان خسته نمی شد، از طرفی می خواستم ببینم آخرش چی می شود؟ کتاب را خواندم. چندین بار خواندم. با خاطراتش خندیدم و گریه کردم. هر بار بهتر از قبل فهمیدم که چه شخصیت مثبت و الگویی دارد. من تا حدودی داداش ابراهیم رو شناختم و به همه دوستانم توصیه می کردم که بخوانند. تا اینکه یه روز رفتیم بهشت زهرا(س). ( البته داخل پرانتز بگم که من اون موقع اصلا حجاب درستی نداشتم. به هیچ چیز مقید نبودم و... حتی وقتی کتاب رو خوندم و فهمیدم آقا ابراهیم روی مسئله حجاب خیلی تایید داشت، باز به همان صورت بی حجاب بودم.) ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊 🔴 خاطرات شهید ابراهیم هادی قسمت 2⃣3⃣1⃣   به هر حال، من با همون سر و وضع رفتم گلزار شهدا قطعه ۲۶ رو زیر و رو کردم، به خود شهید قسم هیچ اثری از شهید هادی نبود! چندین بار کل قطعه را گشتم ولی پیدا نکردم، تو گوشی نگاه کردم. دیدم نوشته قطعه ۲۶. از یه سرباز هم پرسیدم. گفت: « ما شهید هادی اینجا نداریم ؟! » بعد از یک ساعت گشتن، نتونستم شهید هادی رو زیارت کنم و برگشتم به سمت منزل. تو راه خیلی دلم گرفت و گریه کردم. احساس کردم شهید نخواسته من رو ببینه. چند ماه گذشت و اتفاقی در زندگی من پیش آمد. تصمیم نهایی را گرفتم و رسیدم به خدا! من محجبه و اهل نماز شدم. اولین باری که چادر سر کردم، رفتم بهشت زهرا(س) . گفتم میرم که به شهید هادی قول بدم که حجابم رو رعایت می کنم. همون طوری که دوست داره و می پسنده. خدا رو شاهد می گیرم وقتی رسیدیم قطعه ۲۶ دقیقا جایی که قبلا ماشین رو پارک کرده بودیم. ایستادیم. تصویر بزرگ شهید هادی، در بالای مزار یادبودش در مقابل من بود! خدا می دونه چه حالی داشتم. من دفعه قبل وجب به وجب اون قسمت رو گشته بودم و سردار دلم رو پیدا نکردم، اما حالا... فکر می کنم شهید هادی دوست نداشتن من رو با اون وضع ببینه. و این شروع انقلاب ابراهیم برای من بود. از اون به بعد شهید هادی عزیزم، خیلی به من لطف داشت، خیلی کمکم کردن و من رو شرمنده خودش کرد. من همه جا نام و مرام او را فریاد می زنم. افتخار می کنم که شهید ابراهیم هادی باعث خدایی شدن من شد... بعد از مدتی، به طور اتفاقی دعوت شدم به جایی که از آنجا به سوی آسمان معبری شده شده بود و پاکترین جوانان آسمانی شدند. به کانال کمیل. ان شاءالله سردار دل ها، آقا ابراهیم هادی، دست هممون رو بگیرن. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊 🔴 خاطرات شهید ابراهیم هادی قسمت 3⃣3⃣1⃣    ایمیل دوم: حجاب برای من تعریف نشده بود. به باطن افراد اعتقاد داشتم و به ظاهر اهمیتی نمی دادم. در فامیل ما هم کسی حجاب نداشت. اما ته مایه مذهبی داشتیم. بعضی وقت ها هیئت می رفتیم و... البته آنجا هم بد حجاب بودم. هجده سال این گونه گذشت. دنبال تفریح و ورزش بودم. اما نماز را دست و پا شکسته می خواندم. من دنبال جلب توجه بودم. دنبال این بودم که بهترین باشم و توجه همه به سمت من باشد! فکر می کردم که اگر نگاه دیگران به دنبال من باشد، خیلی برترم! تنها یک دوست چادری داشتم. یکبار در خصوص شهدا با او صحبت کردم. حرف های او برایم جالب بود. دوست من یک کتاب برای من آورد. کتابی از خاطرات یک شهید.‌ من کتاب و رمان زیاد خوانده بودم. اما کتاب در مورد شهدا اصلا... کتاب را خواندم نامش سلام بر ابراهیم بود. شخصیت او برایم جذاب بود. دوست نداشتم کتاب تمام شود. احساس می کردم که این شهید زنده است و کتاب او بی دلیل به دست من نرسیده. یکی از خاطرات او که بسیار در من تاثیر گذاشت، عدم توجه او به نگاه دیگران بود. او وقتی فهمید که چند دختر دنبالش بودند، حتی مدل لباسش را عوض کرد تا دیگر جلب توجه نکند، اما من! من بارها و بارها تصاویر مختلف خودم را در فضای مجازی پخش کردم، حتی خوشحال بودم که تعداد بسیاری از پسران و دختران، در ذیل تصاویر من جملات آنچنانی نوشته بودند! مدت ها اینگونه گذشت. ذهن من درگیر شهید ابراهیم هادی شده بود. دوست صمیمی من بارها به من می گفت: « که در مورد نماز و خدا و حجاب فکر کن بعد تصمیم صحیح بگیر. » ذهن من شدید درگیر بود. اگر بخواهم به سراغ حجاب بروم، جواب فامیل و دوستانم را چه بدهم؟! به این نتیجه رسیدم که من همه گونه حالتی را تجربه کرده ام. همه گونه رفیقی داشتم و هیچ خیری ندیدم. بگذار این بار به خاطر خدا به سراغ حجاب بروم. بگذار آنچه به ظاهر دوست دارم را به خاطر خدا ترک کنم. ایام فاطمیه سال قبل بود خانواده ما می خواستند بهشت زهرا بروند‌. من همراه آن ها رفتم به شرطی که مزار ابراهیم هادی را پیدا کنند و بتوانم آنجا را زیارت کنم. سر مزارش که قرار گرفتم، از او خواستم که کمک کند. گفتم: « من می خواهم دفعه بعد با حجاب به زیارت شما بیایم. اما کمی ترس دارم و... » دفعه بعد که بهشت زهرا رفتیم دوماه بعد بود. این بار با حجاب به سر مزارش رفتم. از خدا تشکر کردم که چنین هدایتگری را برایم فرستاد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊 🔴 خاطرات شهید ابراهیم هادی قسمت 4⃣3⃣1⃣   ایمیل سوم: مشکل بزرگی در زندگی من ایجاد شده بود. هر چه تلاش می کردم بر طرف نمی شد. توسل و دعا و... بی نتیجه بود. من نماز می خواندم. اما اعتقادی به حجاب نداشتم. در نمازهایم خیلی دعا می کردم، اما نمی دانم چرا اثری نداشت. روزها گذشت و گرفتاری من ادامه داشت. تا اینکه در عالم رویا جوانی را مشاهده کردم که قول داد مشکل من را برطرف کند. خوشحال شدم. نامش را سوال کردم. گفت: « من گمنام هستم. » گفتم: « هر کسی یک نامی دارد. » اما او دوباره گفت: « من را گمنام صدا کن. » چند روز بعد به طرز معجزه آسایی مشکل بزرگ زندگی من برطرف شد. خیلی خوشحال بودم. یقین داشتم که به مدد الهی و دعای همان جوان گمنام که در عالم رویا دیدم مشکل من برطرف شده. نمی دانستم آن جوان که بود . چهره ای نورانی داشت. اما نفهمیدم زنده است یا... انسان است یا... چند روز بعد دوباره در عالم رویا، آن انسان بزرگوار و گمنام را دیدم. بلافاصله از او تشکر کردم. منتظر بودم که چه می گوید. ایشان بعد از کمی سکوت به من گفت: «حال که مشکل من بر طرف شده، شما هم تلاش کن و قول بده که حجابت را بیشتر از قبل حفظ کنی. » من هم قول دادم و از خواب پریدم. بعد از آن چادر مونس من شد. به آن جوان گمنام قول داده بودم. در مورد حجاب هم خیلی تحقیق کردم و سعی کردم حجابم را خوب رعایت کنم. چند روز بعد داشتم در اینترنت به دنبال مطلبی می گشتم. یکباره عکسی را دیدم که چهره اش برایم آشنا بود. سریع کلیک کردم و صفحه را باز کردم. این تصویر همان جوان بود که خودش را گمنام معرفی کرد! نمی دانید چقدر خوشحال شدم. من با شور و شوق عجیبی دنبال اطلاعاتی در مورد او بودم. نامش را خواندم. نوشته بود: « شهید گمنام ابراهیم هادی. » حالا دیگر او را شناخته بودم. اطلاعات بسیاری از او در فضای مجازی پیدا کردم. چقدر خوشحالم. من روزگاری گذراندم که اصلا از حجاب و چادر خوشم نمی آمد. اما الان، بیش از یکسال است که درحریم حجاب فاطمی قرار دارم و خدا را به خاطر تمام نعمت هایش شکر می کنم... و این حکایات همچنان ادامه دارد... ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊 🔴 خاطرات شهید ابراهیم هادی    قسمت 5⃣3⃣1⃣   💫 خاطرات کوتاه، از انسانی بزرگ (۱) 🌺 پابرهنه آمده بود دفتر انتشارات تا کتاب تهیه کند‌. می گفت: « امشب هیئت داریم . می خواهم همراه با شام، که غذای جسم است، غذای روح نیز به مردم بدهم. » تعدادی کتاب سلام بر ابراهیم گرفت . یکی از کتاب ها را برداشت و با حسرت به چهره ی شهید هادی خیره شد. لبخند تلخی زد و با خودش گفت: « ببین آدم به کجا می تونه برسه! » با تعجب نگاهش کردم و پرسیدم: « شما آقا ابراهیم را می شناسید؟ خاطره ای هم از آقا ابراهیم دارید؟ » رفت توی فکر و بعد از چند دقیقه گفت: « قبل انقلاب ما توی خیابان زیبا می نشستیم. خب تقریبا تمام اهالی این محله ابراهیم را می شناختند. ابراهیم یه اخلاق خوبی داشت، به همه کمک می کرد. اصلا دنیا براش ارزش نداشت. اگر شما می گفتی آقا ابرام، چقدر پیراهن شما قشنگه، باور کن اگه زیر پیراهن یا چیزی تنش بود، همانجا در می آورد و به شما می بخشید. یه ظهر تابستانی، از روی بیکاری آمدم سر کوچه نشستم. هوا خیلی گرم بود. دیدم فایده نداره، برم خونه و زیر باد پنکه بمونم بهتره. همین که خواستم برم، دیدم از سمت ابتدای خیابان زیبا، که الان به اسم شهید مهدی مشهدی رحیم هست، ابراهیم داره میاد. ماندم تا ابراهیم را ببینم و بعد بروم. همینطور که نزدیک می شد دیدم پابرهنه است! توی این هوای داغ، همین طور پاش می سوخت. پایش را سریع از روی زمین بر می داشت و... سعی می کرد از توی سایه راه برود، با تعجب نگاهش کردم حدس زدم مسجد بوده و کفش هاش رو بردند. وقتی رسید سلام کردم و دست دادیم. سریع اومد توی سایه اشاره به پاهاش کردم و گفتم پس کفشات کو، تو این هوای داغ چرا پا برهنه شدی؟! وایسا الان برات دمپایی میارم، نکنه کفشات رو توی مسجد بردن؟ گفت: " نه، خودم اونها رو دادم. " با تعجب گفتم: به کی ؟! آخه آدم تو این هوا کفش هدیه می ده و خودش پا برهنه راه میره؟ از بس سوال پیچش کردم مجبور شد بگه، اما معمولا این طور کارها رو برای کسی نمی گفت. ابراهیم نگاهی به صورتم کرد و گفت: " یه پیرمرد جلوی مسجد گدایی می کرد. خیلی وضع مالیش بد بود. پیرمرد به کف کفش هاش اشاره کرد که از بین رفته بود و چیزی برای پوشیدن نداشت. می گفت پام توی این گرما می سوزه. من هم پول همراهم نبود، کفش هام رو دادم بهش. " تا من خواستم برایش دمپایی بیاورم، خداحافظی کرد و رفت... » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷هو الهادی 🕊 🔴 خاطرات شهید ابراهیم هادی قسمت 6⃣3⃣1⃣     💫 خاطرات کوتاه، از انسانی بزرگ(۲) 🌺 پیت حلبی شب جمعه و ساعت دو نیمه شب بود. جلوی مسجد محمدی ( در اتوبان شهید محلاتی ) مشغول ایست بازرسی بودیم. من و چند جوان دیگر، کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشستیم و او برای ما صحبت می کرد. یکباره از جا پرید! دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که صد متر با ما فاصله داشت رفت! نشست و دستش را توی جوی آب کرد! بعد هم برگشت. با تعجب پرسیدم: « آقا ابرام چی شد ؟! » گفت: « هیچی ، یک پیت حلبی توی جوب افتاده بود و همینطور که می رفت، سر و صدا ایجاد می کرد رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صداش مردمی را که خواب هستند را اذیت نکند. » او با کار خودش، به ما که نوجوان بودیم، درس بسیجی بودن و چگونه زیستن را آموخت. 🌺 رختخواب باز هم مثل شب های قبل، نیمه شب که از خواب بیدار شدم، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده!‌ با اینکه رختخواب برایش پهن کرده بودیم، اما آخر شب ، وقتی از مسجد آمد، دوباره روی فرش خوابید. صدایش کردم و گفتم: « داداش جون، هوا سرده، یخ می کنی. چرا توی رختخواب نمی خوابی؟ » گفت: « خوبه، احتیاجی نیست. » وقتی دوباره اصرار کردم گفت: « رفقای من الان توی جبهه ی گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند. من هم باید کمی حال اونها رو درک کنم. » ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم