🌷پیکر مطهر شهید مدافع حرم مرتضی کریمی از طریق آزمایش دی ان ای شناسایی شد.
شهید کریمی سال ۹۴ در منطقه خانطومان به فیض عظیم شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در منطقه ماند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خداحافظ مُحَرَّم ...
نمى دانم سال دیگر دوباره تو را خواهم ديد يا نه؟!...
اما اگر وزيدى و از سَرِ كوى من گذشتى،
سلامَم را به اربابم برسان...
بگو هميشه برايَت مشكى به تَن مى كرد و دوست داشت نامَش با نام تو عجين شود!...
بگو گرچه جوانى مى كرد، اما به سَرِ سوزنى ارادتش هم كه شده، تو را از تَهِ دل دوست داشت...
با چاى روضه تو و نذری ات، صفا مى كرد و سَرَش درد مى كرد براى نوكرى...
مُحَرَّم جان؛ تو را به خدا مى سپارم...
و دلم شور مى زند براى
"صَفر"ى كه دارد از "سَفَر" مى رسد...
مُحَرَّم جان؛ خدانگهدارت ...!
ان شاالله که این توفیق حاصل شود سال دیگر با معرفت بیشتر به دیدارت بیایم
و مهمان سرکوی احسانت باشم....
التماس دعای فرج و شهادت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍂پشت دیوار
بلنـد زندگی
مانده ایم
چشم انتظار یک خبر
یک انا المهـدی
بگو یابن الحسن....
ما همچنان منتظریم..
سلام بر امام مهربانم..
صبحت بخیر آقا🌸🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#سلام_ارباب_خوبم
✅رو به شش گوشه ترین قبله عالم هر صبح
بردن نام حسین بن علی می چسبد
✨اَلسلام علَی الْحسَیْن
✨و علی علی بْن الْحسین
✨وعلی اولاد الحسین
✨وعلی اصحاب الحسین
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صبحتــان متبرکـــ و منـــور به لبخنـــد شهـــدا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰فــــرازی از وصیتنــامه
ای مـــردم، دنيــا پركاهی ارزش ندارد زياد سنگ دنيــا را بـہ دل نزنيد، زياد حرص دنيا را نخوريد، فڪر آخـــرت باشيم، اعمال خــود را در نظر بگيريم ببينيم آيــا با اين اعمال میتــوانيم در روز قيامت روبرروی پيغمبر بايستيم روبـــروی ائمه اطهار و شهدا بايستيم.
🌷شهید سلمان ایزدیار🌷
●تاريخ شهادٺ: ۱۳۶۵/۰۴/۱۱
●محل شهـادٺ: مهــران
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#ملاصالح
سرگذشت شگفتانگیز مترجم اسرای ایرانی در عراق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 #ملاصالح خاطرات آزاده ی عزیز #ملاصالح_قاری ◀️5⃣ فصل پنجم
قسمتهای ۶۱ تا ۷۰ کتاب مهیج #ملاصالح
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #ملاصالح
خاطرات آزاده ی عزیز #ملاصالح_قاری
قسمت 1⃣7⃣
« ...گیج بودم و بی حال. نمی دانستم این مرد جوان، لاغر و تکیده اندام که آثار جنگ زدگی از سرتاپایش می بارید و صدایم می کند، کیست.
مات و مبهوت با تعجب نگاهش می کردم، مرد جوان به طرفم آمد:
- « حمیده! منم برادرت حبیب! »
هاج و واج نگاهش کردم. وقتی شناختمش بغضم ترکید. او واقعا حبیب بود که مثل همه ی مردم جنگ زده ی آبادان و خرمشهر از دیارش مهاجرت کرده بود. با دیدن برادرم زارزار گریه کردم. انگار می خواستم با گریه ام همه ی سختی ها و لحظات انتظار نیامدنت و ندیدنت را در آغوشش پیدا کنم. همراه حبیب به جایی که زندگی می کرد، رفتیم باورم نمی شد خانواده ام را پیدا کرده ام.
خوشحال بودم از اینکه پس از مدت ها در جمع آن ها به سر می برم. به اطرافم نگاه کردم. غم آوارگی در چهره ی پیر و جوان دیده می شد و انتظار که هر روز صبح با بیداری مردم فلک زده بیدار می شد و شب با نگاه رو به آسمان و خوابیدن چشم ها تمام می شد و این قصه ی هر روز مردم جنگ زده ی دور افتاده از دیار بود.
مدتی در کنارشان بودم تا اینکه خانواده ی برادرم حبیب، قصد رفتن به بهبهان داشتند. همسرش پرستار بود و می خواست به محل کارش به بیمارستان برگردد. به من پیشنهاد کرد با آن ها به بهبهان بروم و آنجا زایمان کنم. حالم چندان مساعد نبود. این بود که بی مخالفت،، با خانواده به بهبهان کوچ کردیم. به آنجا که رسیدیم به مسجدی نیمه ساز رفتیم و آنجا اتراق کردیم.
مردها آستین بالا زدند و بعد از اینکه آب و برق مسجد را راه انداختند، مسجد، آباد و قابل سکونت شد. من هم درگوشه ای با کشیدن پرده، محدوده ی خودم را مشخص کردم تا در آن جای کوچک استراحت کنم و با آتش منقل، خیمه ی برپاشده ام را گرم نگه دارم. تا اینکه در نیمه ی شبی سرد، دور از خانه و چشم به راه، نوزادم فؤاد با صدای گریه اعلام حضور کرد. »
اگر همسرم اتفاقات را برایم نمی گفت، هرگز از حال و احوالشان باخبر نمی شدم؛ زیرا من مثل هر رزمنده ی دیگری به عشق پاسداری از آرمان های امام و انقلاب و شهرم که به آن حمله شده بود، در شرایط سخت آن دوران برای انجام تکلیف مانده بودم. اصلا نمی دانستم خانواده ام یا بستگانم و همسایگانم در چه شرایطی به سر می برند؛ شرایطی که علاوه بر آوارگی خانواده و دوران سخت بارداری همسرم، دوری از خانه و بی خبری از من، درد دیگر آن ها بود.
📝 نویسنده: رضیه غبیشی
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #ملاصالح
خاطرات آزاده ی عزیز #ملاصالح_قاری
◀️6⃣ فصل ششم
🔺خرمافروش مبارز
قسمت 2⃣7⃣
پر شور و پر انرژی بودم و یک جا بند نمی شدم. مثل آچار فرانسه هر کاری که می توانستم، انجام می دادم. می خواستم هر کار می توانم، برای انقلاب و امام عزیزم انجام بدهم. با خود می گفتم کاش می شد همه جای دنیا می رفتم و به همه حقیقت انقلاب را می گفتم؛ اما خبر نداشتم که خداوند تقدیرم را به گونه ای رقم زده بود که به موقع و در زمان خودش همه چیز به وقوع می پیوست.
دلم می خواست در کنار فعالیت های فرهنگی، این امر مهم را به شکلی دیگر، در قالب رفتن به کشورهای هم جوار و رساندن جزوات و نوارهای سخنرانی و رساله ی امام به دوستداران انقلاب انجام دهم. تصمیم گرفته بودم و به دنبال مقدماتش رفتم. تا اینکه در جلسه ای لزوم این مسئله مطرح شد و من آمادگی خود را برای انجام این ماموریت اعلام کردم. مدتی گذشت و با چند نفر از بچه های عرب سپاه ماموریت های برون مرزی ام کلید خورد .
روز موعود رسید. با همراهان برای انجام مقدمات به اهواز رفتم. در آنجا فرمانده سپاه پاسداران، آقای شمخانی، از این اقدام جسورانه ی من و گروه همراهم ابراز خوشحالی کرد و ما را به استاندار خوزستان معرفی کرد. آقای فروزنده، استاندار، با نامه ای ما را به فرماندار ماهشهر، آقای ملک زاده معرفی کرد و از او خواست که با اقدامات لازم، اعم از تهیه ی پاسپورت و آماده کردن قایق و اقلامی که به ظاهر برای فروش با خود می بردیم، همکاری کند. بدین ترتیب ماموریت های برون مرزی ما آغاز شد.
بیشتر ماموریت ها به کشورهای حاشیه ی خلیج فارس و آشنایی با گروه های اسلامی انقلابی مستقر در آنجا بود که در پوشش تجارت میوه و تره بار انجام می شد و در واقع ارتباط گیری با انقلابیون دیگر کشورهای اسلامی عراق و یمن و لبنان بود. ماموریت ما، نشر اهداف انقلاب و رهنمودهای امام برای بیداری دیگر ملل مسلمان بود تا از سلطه ی استعمار و دیکتاتورها نجات بیابند. این ماموریت ها در شرایطی انجام می شد که شهرهای مرزی همچنان در تیررس بمب های روزانه ی بعثی می سوختند.
جای خوشحالی بود که لِنج داران دوستدار انقلاب، لنج هایشان را برای این ماموریت ها در اختیار من و دوستانم قرار می دادند. در عوض ما در بازگشت برایشان اجناس مختلفی می آوردیم. بدین ترتیب سفر من و گروه همراهم چندین بار به کشورهای حاشیه ی خلیج فارس انجام می شد و هر بار دو سه ماه در آن کشورها می ماندیم.
📝 نویسنده: رضیه غبیشی
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم