eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 7⃣2⃣ «منوچهر شعبانی»¹ بعد از شهادت بيژن شفيعی به انتخاب بچه‌ها فرماندهی و مسئوليت سروسامان دادن اوضاع را به دست گرفت. شعبانی، اشك‌ريزان، دیگران را به صبر و بردباری دعوت می‌کرد و دلداری می‌داد. بعد از مدتی، نااميد و مأيوس، مسير رودخانه را در پيش گرفتيم. گرسنگی امانمان را بريده بود. به يكی از كلبه‌های صحرايی رسيديم، چند نان لواش از صاحب كلبه گرفتيم. بنده‌ی خدا تمام ذخيره نان و غذای خود را به نيروهای پيش از ما بخشيده بود. نانِ موجود كفايت جمع ما را نمی‌كرد. به ياد نان درون چفيه ام افتادم. چفيه را باز کردم. دوستانم جراحت گردنم را وارسی كردند. زخم ناچيز بود و جراحت مختصر. خون بند آمده بود. نان‌ها آغشته به خون بود اما گرسنگی مجبورمان کرد نان‌ها را با حرص و ولع بخوریم. ______________________________ ۱. منوچهر شعبانی دو ماه قبل از ما به همراه جمعی از بچه‌های اسدآباد ازجمله محسن بهرامی، عیسی شایگان، حسین گلزارعطا، کریم یاراحمدی، مولایی و... در جبهه‌ی مریوان حضور یافته بود. قبل از این عملیات، مأموریت آنها به پایان رسیده بود. اما شعبانی به جمع ما پیوست و تا آخر همراه گروه ما در مریوان ماند. او در عملیات‌های متعددی شرکت کرد و سرانجام به دست نیروهای عراقی اسیر شد. بعد از بازگشت اسرا به میهن او تعریف می‌کرد که تمام مدت درحال نزاع و شعار گفتن علیه رژیم بعث بوده است تا جایی که او را پای جوخۀ اعدام می‌برند. می‌گفت وقتی آمادۀ شلیک شدند من با صدای بلند شهادتین را گفتم. ناگهان یکی از افسران عراقی داد زد و گفت: انه مسلم و مانع اعدام من شد. منوچهر می‌گفت اعتراضات و ستیزه جویی‌های من ادامه داشت تا اینکه حاج آقا ابوترابی به کمپ ما منتقل شد. اوضاع مرا که دید گفت: وقتی نیرویی اسیر میشه تمام تکالیفش ساقط میشن، پس بیخودی باعث شکنجه‌ی خودت نشو. همین ماجرا منوچهر را آرام می کند. او بعد از چهار سال و هشت ماه اسارت به همراه سایر آزادگان به ایران برگشت و سال ۱۳۸۲ بر اثر جراحات ناشی از بمباران شیمیایی به شهادت رسید. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 8⃣2⃣ وقتی مشغول خوردن نان‌های خونين بودم ياد حرف‌های حبيب فرخی، مربی دوره‌ی آموزش افتادم كه می‌گفت: « در زمان جنگ نيروها بايد توانايی مقابله با شرايط نا مساعد را داشته باشند. » ایشان که دوسال دوره‌های سخت گارد شاهنشاهی را تحمل كرده بود و سعی داشت ما را با آن آموزش‌ها آشنا كند نقل می‌كرد كه در دوره آموزش گاردجاويدان، آنها را ۴۸ ساعت در بيابان‌های خشك و بی‌آب و علف رها كرده بودند تا به هر طريق با شكار حشرات، پرندگان و جانوران خود را از گرسنگی نجات دهند. در زمان آموزش شنیدن اينگونه حرف‌ها مخصوصاً خوردن حشره‌ی چندش‌آور و خنده‌دار به نظر می‌رسید ولی حالا که این نون‌های خونی را می‌خوردم می‌فهمیدم که در شرایط نامساعد، انسان برای زنده ماندن از خون خودش هم تغذیه می‌کند. حوالی عصر به منطقه‌ی حيات رسيديم. اكثر نيروها در آنجا به انتظار بازماندگان، تجمع كرده بودند. تعدادی از بچه‌ها را آنجا پيدا كرديم. آخرين نفری كه در راه بود و به جمع ما پيوست، «حسين صوفيانی» با چهره‌ای خسته و قدی بلند بود. ما كه نام او را در آمار شهدا ثبت كرده بوديم، دوان دوان به طرفش رفتیم و غرق بوسه‌اش کردیم. به ياد بيژن شفيعی كه عباس‌وار به همه آب رسانده بود، افتادم. به ياد قرآنی كه هميشه زير كلاه آهنی‌اش می‌گذاشت. ياد كوفت و مرض گفتنش، اخم و لبخندش، لحظات خوش گذشته كه دوست داشتم با او شوخی كنم و او پرهيز می‌كرد... لحظه‌ای كه قمقمه‌ی آب را به دستم داده بود و من جای تشكر به شوخی، بسته‌ای سيگار سومر به طرفش دراز کردم و گفتم: « بفرما، آتيش بزن، غنيمت عراقيه. » و او با پرخاش گفته بود: « خودت بكش، ايشالا هيچوقت سير نشی! » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 9⃣2⃣ چهره‌ی زيبا و باوقار خسرو آزرمی را به ياد آوردم. خيلی متشخص بود. ديرجوش بود و بيشتر وقتم را با او گذرانده بودم و صميمی شده بوديم، تمام اتفاقات را در دفترچه‌ی خاطراتش ثبت می‌كرد. چند بار به ملاقات برادرش رفته بوديم. منوچهر، منتظر بازگشت برادر بود. چه جوابی می‌توانستم به او بدهم؟ محال بود از خسرو جدا شوم. صدای سوت يك خمپاره مرا متوقف كرد و راهمان از هم جدا شد. ياد خنده‌های يكريز محمد فروتن در دلم بيداد می‌كرد. هوش و ذکاوت محمد ورمزیار، قیافه‌ی ساده و بی‌ریای محمد همایی و... هوا تاریک شده بود که احمد، به عنوان آخرین نفر از راه رسید. هر کس سؤالی می‌پرسید اما او در افکارش غوطه ور بود. شعبانی خود را به متوسليان رساند و پرسید: « برادر احمد، این خبر درسته که ما اینجا مستقریم تا نیروهای کمکی از راه برسن و دوباره به قله‌ی شنام حمله کنیم و جنازه‌ی شهدا رو برگردونیم؟ » احمد متوسليان سخت گریست و دستور بازگشت به مریوان را صادر کرد.اول صبح به دیدار منوچهر، برادرِ خسرو رفتیم. هر کس سعی می‌کرد خود را پشت دیگری مخفی کند تا نگاهش با نگاه منوچهر تلاقی نکند! منوچهر با دو تن از بچه‌ها تا نزدیکی‌های قله شنام رفت اما وقتی دید نمی‌تواند پیکر برادرش را برگرداند صبورانه تقدیر را پذیرفت. انتخابات ریاست جمهوری درحال برگزاری بود. به یکی از صندوق‌های رأی گیری رفتیم اما هرچه به این در و آن در زدیم به دلیل پایین بودن سن و همراه نداشتن شناسنامه اجازه ندادن رأی بدهیم. بزرگ‌ترها که امکان رأی داشتند به آقای محمد علی رجایی رأی دادند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷   اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 🌟 خاطرات قسمت 0⃣3⃣ بعدازظهر همان روز شعبانی بچه‌ها را جمع کرد و چون تعدادی از آنها را نمی‌شناخت، شروع به آمارگیری کرد و اسامی را در برگه‌ای نوشت. ابتدا اسامی شهدا را ثبت کرد و سپس مجروحان و بعد سایرین را. جدولی که تهیه شد از این قرار بود: ۱- محمد همایی، ۱۸ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، شهید ۲- محمد ورمزیار، ۱۶ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، شهید ۳- محمد فروتن، ۱۷ ساله، دوم دبیرستان،بسیجی، شهید ۴- خسرو آزرمی، ۱۶ ساله، دوم دبیرستان،بسیجی، شهید ۵- بیژن شفیعی، ۱۸ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، شهید ۶- بیژن محمودی، ۲۱ ساله، معلم، بسیجی، مجروح ۷- حسنمراد مرادی¹ ، ۱۷ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، مجروح ۸- ملک علی علیمرادی، ۱۷ ساله، جوشکار، بسیجی، مجروح ۹- باقر یعقوبی، ۱۷ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، مجروح ۱۰- شاهمراد بختیاری، ۱۸ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، مجروح ۱۱- عموغلامحسین یعقوبی، ۳۵ ساله، دوچرخه ساز، بسیجی، سالم ۱۲- علی رستمی، ۱۶ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، سالم ۱۳- یونس رستمی، ۱۷ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی سالم ۱۴- جعفر عقیقی بصیر، ۲۴ ساله، معلم، بسیجی، سالم ۱۵- محمد عطایی، ۲۰ ساله، معلم، بسیجی، سالم ۱۶- سیدتقی حسینی، ۱۷ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، سالم ۱۷- فریدون مرادی راشد²، ۱۷ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی، سالم ۱۸- نصرت کریمی، ۱۷ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، سالم ۱۹- یوسف باقری، ۱۷ ساله، جوشکار، بسیجی، سالم ۲۰- محمدحسین صوفی، ۱۸ ساله، سوم دبیرستان،بسیجی، سالم ۲۱- حسین صوفیانی³ ، ۱۸ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، سالم ۲۲- امین الله رضایی، ۱۷ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی سالم ۲۳- محمد کارگر، ۱۸ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، سالم ۲۴- جعفر مولوي⁴، ۱۷ ساله، سوم دبیرستان، بسیجی، سالم ۲۵- یدالله حیدری⁵، ۱۷ ساله، دوم دبیرستان، بسیجی سالم ۲۶- محرم علی فروتن، ۱۸ ساله، دوم، بسیجی، سالم ۲۷- کیانوش گلزارراغب، ۱۶ ساله، اول دبیرستان، بسیجی، مجروح ______________________________ ۱. حسن‌مراد مرادی در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۲ در کردستان به شهادت رسید. ۲. فریدون مرادی سال ۱۳۶۱ به استخدام شهربانی درآمد و بعد از یک سانحۀ تصادف بازنشسته شد و اوایل دهۀ ۸۰ به رحمت ایزدی پیوست. ۳. صوفیانی متولد ۱۳۴۳/۶/۱۵ بود و در تاریخ ۱۳۶۳/۷/۲۵ در میمک به شهادت رسید. ۴. جعفر مولوی پس از عمری جهاد در راه خدا بر اثر یک سانحه درگذشت. ۵. یدالله حیدری در تاریخ ۱۳۶۰/۹/۲۸ در گیلانغرب به شهادت رسید. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆 1️⃣ اگه یادتون باشه اولش میگفتند: آدم باید دلش پاک باشه، بی حجابها را نکنید!! 2️⃣ بعد گفتند: دگرباشهای جنسی مریضن! مریضیه! انحراف جنسی نیست. (الان دارن تو امریکا میگن بچه بازی و تجاوز هم مریضیه! ورژن جدیدش) 3️⃣ بعد گفتند: .. ببین چقدر سگ ملوسه! باوفااااس! کی گفته نجسه اصلا!! از تنهایی و افسردگی درتون میاره (روانشناسهای قلابی و ) سگبازها را قضاوت نکنید! مهربونن! حیوان دوستن! اصلا حیوان دوستی یعنی سگ دوستی فقط!!! 4️⃣ بعد گفتند: بخور! حق مردم را نخور! خدا مجلس شراب رو بیش از مجلس دعا دوست داره!! والا!! (آخوندهای انگلیسی مثل و هم اومدن وسط و ظاهر شرعی دادن بهش)! (نگفتن حالا کی گفته هر کی شراب بخوره، حق مردمو نمیخوره؟!) 5️⃣ بعد یک نفر زد زنشو کشت، بهانه کردند هشتگ زدند: ! من بی غیرتم! من ناموس کسی نیستم و اینا!! انگار نه انگار تو امریکا که همه بی غیرتن، سالی 800 زن رو شوهرشون با اسلحه میکشه! انگار نه انگار که اصلا یعنی حفظ ! نه کشتن ناموس! 6️⃣ حالا هم راه افتادند که «بچه عشق» و «ازدواج بدون صیغه» رو بهش نگیم ! حرامزاده ها را قضاوت نکنید.. کسی هم نمیگه این چه است که حتی تا یه توک پا محضر رفتن، احساس نداره! 🤔 شاید اولش فکر کنید ها و اکانتهایی که این پستها رو میذارن، میخوان شرابخوری یا همجنسبازی یا سگبازی یا هرزگی خودشون و خواهر و مادرشونو توجیه کنند.. یه عقده ای چیزی دارن.. 😈 اما حقیقت اینه که این «کلمات زهرآگین با ماسک عشق و مهربانی و قضاوت نکن و..» همگی تکه پازل های طرح نابودی هویت ایرانی اسلامی است که دستورکارش از سفارت و میاد و مثل یه زنجیره پخشش میکنند و ذهن ها را مسموم میکنن.. تو این پروژه باید همه ها و های شیطانی قبحش شکسته بشه، هویت اسلامی و ایرانی ما شکسته بشه.. تا ایران هم برده بشه.. تا ایران هم بره زیر پرچم اردوگاه شیطان.. 👨🏻‍🎓 هشیار باشیم و هشیار سازیم.. نگذاریم هویت و فرهنگ اصیل مون رو بدزدن.. نمی گذاریم مهمترین میراث پدران مونو بدزدن. نمی گذاریم رمز قدرت و ایستادگی مونو بشکنن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب ☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 👤 استاد 🔸 شادی امام زمان به واسطهٔ نامه اعمالمون...
✊ او ایستاد پای امام زمان خویش... 💐 امروز ۲ اسفندماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم " " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊شهید مدافع حرم " حجت اسدی" را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی ارواح طیبه شهدا . @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
_______________________ 🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت‌الله حائری شیرازی ❓اجر اعمال انسان چگونه داده می‌شود؟
خدایا ببخش گناهانی که لذتش رفت و مسئولیتش ماند... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
خدایا ببخش گناهانی که لذتش رفت و مسئولیتش ماند... #شهیدحجت_اسدی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زند
‍ 🍃طلبه بود، عشق را از وجود امام زمانش طلب میکرد. هر شب در کانال تلگرامیش را برای اعضای کانال میگذاشت و دل ها را به وقت بی قراری برای امام غریب میلرزاند. در سختی ها از امامش مدد میگرفت حتی وقتی به قزوین میرفت که برسد به هیئت حسین جان و بنزین ماشین داشت نفس های اخرش را میکشید؛ با ذکر یاصاحب الزمان به هیئت رسید. 🍃 معروف قزوین بود، پای مداحی اش اشک ها و ناله ها ردیف میشدند. "هوای این روزای من هوای سنگره یه حسی روحم و تا زینیبه میبره" از حرم میگفت، از اسارتِ عمه ی سادات، از گودال و تل زینبه، از سر بریده و دل مضطر خواهر و در اخر از آرزوی قلبی اش. "تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم، به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم" 🍃اشک میریخت و در آخر مجلس شعر مورد علاقه اش را زمزمه میکرد. "میخانه را بستند، جام مرا شکستند دیگر پس از شهیدان ، عمرم ثمر ندارد" پانزده سال خادمی کرد، مداحی کرد تا قسمتش شد نامش در میان خواهر ارباب ثبت شود. از عکس های ارسالی برای همسرش که به یادگار مانده، یک عکس عجیب دل میبرد، آنقدر نزدیک ایستاده به حرم حضرت زینب که گویی دستش به حرم میخورد. 🍃دوستانش میگویند همان روز آخر بعد از همان عکس، پنجره اتاق را باز کرده و رو به حرم گفته: «پانزده سال نوکری کردم برایتان یک شب را بخرید و من در شب شهادت مادرتان شهید شوم...» 🍃مگر میشود کسی دست خالی از درگاه خواهر و برادر برگردد مخصوصا وقتی که نام مادرشان در میان باشد. نامه اش امضا شد همان شب که انفجار در زینبیه رخ داد، رفته بود کمک زائرها و وقتی عامل انتحاری بعدی کار خودش را کرد، ترکش ها مهمان پهلویش شدند و همچون حضرت مادر، پهلو شکسته شهید شد. بازوی کبود و صورت نیلی اش روضه بود برای همه. حال یک هیئت حسین جان مانده و یاد و خاطره ی مداح شهید پهلو شکسته... 🍃آقا حجت ما که رو سیاهیم و دست پایمان در غل و زنجیر گناه اسیر، اما به حرمت آنان که همچون یعقوب در فراق یوسف زمان اشک میریزند و گریه میکنند. برای دعا کن. ✨ یارباوفای امام زمان ✍نویسنده: منتظر 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۶۰ 📅تاریخ شهادت : ٢ اسفند ۱٣٩۴ 🕊محل شهادت : زینبیه_سوریه 🥀مزار شهید : گلزار قزوین @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم