❁﷽❁
#یا_صاحب_الزمان_عج🥀
سرمان را به تو دادیم که سامان بدهی
دردها را به تو گفتیم، که درمان بدهی
جانمان برکف دست است،فقط لبتر کن
گوشمان را به تو دادیم که فرمان بدهی
ما دعای فرجت را همه دم میخوانیم
ما همه منتظر آمدنت میمانیم
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 💚
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#سلامارباب 💛
« بارالها، گریه کن های حسینم را ببخش»
این دعای مادرت را دوست میدارم حسین💔
" السلامعلیڪیاحسینبنعلۍ "
🦋
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روز یعنی که
تماشای غزل چیدنتان ..
عاشقی چیست
به جز لحظه تابیدنتان..
شهید بستان صالحی🌷
فاطمیون
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فرازی از #وصیت_نامه شهید مدافع حرم حجت الاسلام #علی_تمام_زاده🕊
✍ بدانید من برای هیچ چیز به سوریه نرفتم که اهداف مادی داشته باشم؛راه برای هدف مقدس دفاع از نوامیس و کیان مسلمین و برای مقابله با استکبار و راس آن رژیم جعلی و سفاک اسرائیل، رژیم کودک کش و جنایت پیشه رژیم صهیونیستی هرچه در توان دارید بر این این رژیم جعلی فریاد بکشید و خشم و نفرتتان را نثار آن کنید. کینه های انقلابیان رسوب نگیرد و فراموش نکنید که همه ما شیعه علی ابن ابی طالب هستیم. شیعه علی علیه السلام ذلت نمی پذیرد.
شادی روح شهدا صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گر میروی بی حاصلی
گر میبرندت واصلی
رفتن کجا؟
بردن کجا؟
کتاب زیبای #سربلند
روایتهایی از زندگی شهید #محسن_حججی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 #سربلند قسمت 1⃣6⃣ تا خود قم سیدی " نکته های ناب " را گوش
قسمتهای ۶۱ تا ۶۵ کتاب زیبای سربلند
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
💥 فصل دوم
یکیشون بهت چشمک میزنه!
قسمت 6⃣6⃣
حسین موسی عرب
دوست شهید
مادربزرگش که ننجون صدایش میکردیم، شبهای جمعه بانی مراسم حدیثکساء و دعایکمیل و زیارتعاشورا میشد. پنجشنبهها بعدازظهر میرفتیم حیاط خانهاش را آب و جارو میزدیم و باغچهها را آب میدادیم. یک قلیان قدیمی در طاقچه اتاق ننجون به ما چشمک میزد. مدام نقشه میکشیدیم آن را تک بزنیم و بدون ترس و واهمه از خانوادههایمان، با خیال تخت، دلی از عزا در بیاوریم.
بالاخره در یکی از این پنجشنبهها شانس، درِ خانهمان را زد. ننجون قلیان چاق کرده را گذاشته بود لبه تختِ روی حیاط، برای مهمانانش، به خیال خودمان پاتکی اساسی زدیم. ننجون که رفت آشپزخانه سری به قوری چاییاش بزند، لوله قلیان را چپاندیم توی دهان. درآن گیرودار میخواستیم دودش را هم حلقه حلقه بیرون بدهیم. بلد نبودیم. محسن خیلی پز میداد که می تواند از دماغش دود بدهد بیرون. به رخ کشیدن این تواناییاش همانا و به سرفه افتادنش همانا. به همین سادگی لو رفتیم و چوب جاروی مفصلی به جان خریدیم.
سیزده چهارده سالش که بود، در سوپر مارکت کار میکرد. همیشه میرفتم پیشش. آن روزها چپق در دسترسمان نبود. مجبور بودیم به کاغذ خالی رو بیاوریم. کاغذ باطلههای جلوی دخل را لوله میکردیم، آتش میزدیم و میکشیدیم. بعد هم خیارشور میگذاشتیم لای نان ساندویچی و با یک نوشابه میخوردیم.
مکمل سیگار هم داشتیم. چوب درخت مو را به شکل سیگار میشکستیم و سرش را روشن میکردیم و میکشیدیم. در محلهمان جا خونه¹ زیاد بود. میرفتیم داخلشان یا پشت دیوار گِلی قایم میشدیم که کسی نبیندمان.
دور یک جاخونه را دیوار کشیده بودند. سه چهار متری ارتفاع داشت. اگر یکی از روی آن دیوارها میافتاد پایین، مغزش متلاشی میشد. اسم این دیوار را گذاشته بودیم " دیوار مرگ". از روی شیطنت، همیشه بالای آن راه میرفتیم.
روی این حساب که همیشه خدا با هم بودیم، همه میپرسیدند:
« شما دو قلویید؟ »
هیچ شباهتی با هم نداشتیم. فقط دماغ من کج بود و سر دماغ محسن افتاده. هم محلهای حساب میشدیم:
" خیابان شهدا، کوی امید، نبش کوچه بن بست " لبنیاتی عباسیان بود که همه آن بن بست را به اسم لبنیاتی میشناختند.
آقای عباسیان ظهرها درِ شیشهای کوچک جلوی مغازهاش را باز میگذاشت که اگر مشتری آمد، از آنجا صدایش بزند. خانهاش وصل به مغازه بود و ظهر میرفت میخوابید.
______________________________
۱. زمین جهت ساخت خانه
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 7⃣6⃣
وقتی مطمئن میشدیم مست خواب شده، سرمان را میبردیم توی این پنجره و با داد و فریاد صدایش میزدیم. خوابآلود و با چشمهای پف کرده میآمد. میگفتیم:
« یک آدامس دَه تومنی میخوایم. »
کارد میزدی خونش درنمیآمد. همسایهها از دستمان عاصی شده بودند. یکی از آنها، بنده خدا کمی شیرین میزد، از دنبه بدش میآمد. می رفتیم نزدیکش و میگفتیم دنبه و پا به فرار میگذاشتیم. پناهگاه همیشگیمان هم درخت کوج¹ محله بود؛ ولی یک بار به ما رسید و کتک سیری از دستش خوردیم.
یک سال شب عید با هم ماهی فروشی راه انداختیم. اسمش را هم گذاشتیم " محسین " با ترکیب اسم های خودمان؛ حسین و محسن. چهار تا ماهی قرمز انداختیم توی یک آکواریوم سی در چهل. شانسی هم داشتیم. باب بود یک در نوشابه میگذاشتند کف آکواریوم. بچهها سکه بیست و پنج تومانی میانداختند توی آب، اگر میافتاد داخل در نوشابه، یک ماهی برنده میشدند. ما روی حساب بچگی خودمان به جای در نوشابه، در قوطی مربا گذاشته بودیم.هر کسی سکه میانداخت، میافتاد داخل قوطی. به این ترتیب، همهی ماهیها را به باد دادیم و ورشکست شدیم.
همان موقعها، جلوی لبنیاتی عباسیان دکه هم داشتیم. روی یک صندوق چوبی میوه. توقع داشتیم از ما آدامس دَه تومانی را دانهای پنجاه تومان بخرند.
کسی مغز خر نخورده بود که با این قیمت از ما بخرد. آخر وقت مجبور میشدیم با دخل خالی همه را خودمان بجویم.
غیر از جمعهها که میرفتیم استخر، در کانالهای آب شنا میکردیم. سمت راست فلکهی ویلا شهر توی باغات، کانال آبی بود با عمق دو متر.. با اینکه جریان داشت، خطرش را به جان میخریدیم. پنجاه شصت متر جلوترش دریچه بود؛ یعنی خطرناکترین نقطه کانال. کافی بود آب ما را با خود ببرد توی دریچه، همانجا گیر میافتادیم و خفه میشدیم. کله مان داغ بود. از روی یک پل شیرجه می.زدیم و آب بازی میکردیم.
_______________________________
۱. زالزالک
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 8⃣6⃣
قورباغهها از دستمان در عذاب بودند. با سرنگ شکمشان را باد میکردیم. بعد دل و رودهشان را میریختیم بیرون و روی آنها آزمایش انجام میدادیم. آن دور و بَر اگر مارمولک هم گیر میآوردیم، میبردیمش زیر تیغ جراحی و آزمایش.
یک روز سور راه انداختیم. سفیدی گوسفند¹ خریدیم که کنار کانال سیخ بکشیم. رفتیم توی همان آب شستیم و روی آتش کباب کردیم. وقتی جمع کردیم برگردیم، دیدیم چند متر جلوتر دو تا سگ مُرده افتادهاند توی آب. داشتیم بالا میآوردیم.
میرفتیم پارک، تنیس بازی میکردیم. خسته که میشدیم به یک درخت تکیه میزدیم و آرزوهای خود را برای هم میگفتیم. یکی رد می شد و گوشی دستش بود. میگفتیم:
« ای داد بیداد؛ شونزده هفته سالمون شد، یه گوشی نداریم! »
همیشه حسرت چیزهای نداشتهمان را میخوردیم: دوچرخه، موتور.
یک بار جو گرفتمان برویم اصفهان شلوار بخریم و با هم سِت کنیم. با مینیبوسهای بین شهری رفتیم. از بازار مجلسی دو تا شلوار کتان تُرک طوسی رنگ راه راه خریدیم. چند روز بعد، گفتیم برویم توی نجف آباد ببینیم از این شلوار پیدا میشود یا نه. دیدیم یک مغازه دارد. قیمتش را پرسیدیم. دَه هزار تومان ارزانتر میفروخت. تا اعماقمان سوخت و تا مدتها فراموشمان نمیشد.
یکدفعه هم در مدرسه دعوایمان شد. محسن با لهجهی غلیظ نجف آبادی گفت:
« کجات رو بزنم نمیری؟ »
گفتم:
« هرجا که دلت میخواد. »
این دو تا جمله بین ما به یادگار ماند و بعدها میگفتیم و میخندیدیم.
مدتی کانون مقداد شده بود پاتوقمان. سرود کار میکردیم. محسن همیشه تکخوان گروه بود. در یک سالن اجرا داشتیم. وسط سرود، برق دستگاه مشکل پیدا کرد و آهنگ قطع شد. محسن هول نکرد و به خواندن ادامه داد. چند ثانیه بعد آهنگ وصل شد و ادامه دادیم. آن روز برای این اعتماد به نفسش جایزه گرفت.
_______________________________
۱. شُش گوسفند
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 9⃣6⃣
در همهی مقاطع تحصیلی با هم بودیم؛ دبستان، راهنمایی و هنرستان. حتی بعد از کنکور سال۸۷ هم رشته و هم دانشگاهی شدیم. رشتهی تکنولوژی کنترل در دانشگاه علمی کاربردی علویجه.
رفت و آمد نجف آباد تا علویجه خودش داستانی شد. ترم اول موتورمان را میگذاشتیم خانه ننه جونش و حدود سه کیلومتر پیاده میرفتیم تا برسیم سر جاده. تنها راه نجاتمان این بود که سوار مینیبوسی شویم که سرویس معلمها بود و آنها را میبرد علویجه. هفت هشت نفر بیشتر نبودیم و با کلی چربزبانی راضیاش کردیم ما را هم ببرد. من و محسن و دو نفر دیگر میرفتیم جلو کنار دست راننده. بعد از مدتی، صدای خانمها درآمد:
« چرا این مجردها رو راه دادید تو ماشین؟! »
خب ما توی این مسیر یک ساعته، مینیبوس را میگذاشتیم روی سرمان. دیگر ما را راه ندادند. دردسرمان دوباره شروع شد. از شِش صبح راه میافتادیم و بیشتر اوقات به کلاس ساعت هشت نمیرسیدیم. از نجف آباد تا دانشگاه چهار پنج تا ماشین عوض میکردیم. فرقی هم نمیکرد: سواری، کامیون،خاور، تریلی. بعد از دو ماه یک راننده مینیبوس را راضی کردیم که اختصاصی دانشجویان را ببرد. اول زیر بار نمیرفت که تعدادتان کم است و به صرفه نیست. قول دادیم خودمان برایش مسافر جور کنیم. دختر و پسر میریختیم بالا و یا علی مدد!
ضبط نداشت. خودمان رفتیم از آن جا فندکیهای فلشخور خریدیم. هر روز یکی آهنگ جدید میریخت روی فلش و میآورد پخش میکرد. محسن زیاد از این آهنگها خوشش نمیآمد و سریع قطع میکرد.
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #سربلند
قسمت 0⃣7⃣
خیلی وقتها که با هندزفری، مداحیهای گوشی خودش را گوش میداد. تا فلشش را میزد، صدای بچهها درمیآمد که باز فلش محسن حججی! عاشق مداحی های محمود کریمی بود. با روابط عمومی خوبی که داشت، همه را راضی نگه میداشت. با این استعدادش خیلی خوب میتوانست هرزگی کند؛ ولی اهل این کارها نبود. یک حقیقت را باید بگویم:
با اینکه محسن در همه این ایام ریش داشت و عاشق اهل بیت علیهم السلام بود، از روزی که پایش به موسسه شهید کاظمی و سپاه باز شد، صد و هشتاد درجه ورقش برگشت.
بعد از سربازی، زود ازدواج کرد. یکی از آرزوهای بچگیمان که به درخت تکیه میدادیم این بود که با دو تا خواهر دوقلو در روز مبعث ازدواج کنیم. محسن پای من صبر نکرد. من به بهانهی اینکه وضعیت مالیام بهتر شود، این دست و آن دست میکردم؛ اما محسن خیلی خوش بین بود.
من هم که ازدواج کردم رفت و آمدهای خانوادگیمان شروع شد؛ اما دیگر این محسن، محسن قبل نبود. هنوز اهل بگو بخند و شوخی بود. دور هم جمع میشدیم و منچ بازی میکردیم، ولی فازش عوض شده بود.
دفعهی اول که میخواست برود سوریه، باهاش مخالفتی نکردم؛ ولی دفعه دوم گفتم:
« فکر زن و بچه و زندگیت رو بکن. »
میگفت:
« دعا کن شرمنده نشم، دعا کن رو سفید بشم. »
یک شب یکی از رفقا زنگ زد که دم در تو ماشین منتظرتم. احساس کردم صدایش میلرزد. میدانست توی فضای مجازی نیستم. پرسیدم:
« چی شده؟ »
گفت:
« محسن اسیر شده! »
باورم نمیشد. میگفتم شوخی میکند. چون ما با هم از این مدل شوخیها زیاد میکردیم. وقتی عکس اسارتش را نشانم داد، دودَستی زدم توی سرم. نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. آن شب فقط دعا میکردم این خبر واقعیت نداشته باشد، یا بازی روانی دشمن باشد. یاد روزهایی می افتادم که در میان جمع به شوخی میگفتیم:
« قیافه ت مثل شهدا میمونه. »
روز تشعییعش نرفتم آن جلوها. حرفها داشتم با محسن. حرفهای نگفته بین خودم و خودش. توی آن شلوغی نمیشد. گذاشتم برای زمانی که آرامگاهش خلوت شود.
🗣 راوی: دوست شهید (حسینموسیعرب)
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 پنج راهکار برای درک مقام امام زمان علیه السلام
1⃣ خواندن چهل صبح دعای عهد
طبق روایت امام صادق علیه السلام اگر چهل صبح دعای عهد را بخوانیم ان شاءالله اگر ظهور را درک کردیم یار حضرت می شویم، و اگر از دنیا رفتیم رجعت می کنیم.(۱)
2⃣ صلوات همراه با عجل فرجهم بعد نماز صبح و ظهر
روایت از امام صادق (علیهالسلام) است، هر کس بعد از نماز صبح و ظهرش صلوات را با عجل فرجهم بگوید، نمی میرد تا امام زمان را درک کند.(۲)
3⃣ خواندن مسبحات پیش از خواب
امام باقر (علیهالسلام) فرمودند: هر کس سور مسبحات را پیش از خواب بخواند نمی میرد تا امام زمان را درک کند و اگر بمیرد در جوار پیامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خواهد بود.(۳)
🔹 مسبحات کدام سوره هاست؟
حدید-حشر-تغابن-صف-جمعه و اعلی
4⃣ خواندن سوره اسراء در شبهای جمعه
امام صادق علیهالسلام فرمود: هر کس سوره اسراء، را در شب جمعه بخواند نمی میرد تا امام زمان را درک کند و از یاران حضرت بشود.(۴)
5⃣ خواندن دعای طول عمر بعد نمازهای واجب
در روایت است هر کس بعد از نمازهای واجب این دعا را بخواند، خداوند آنقدر عمرش را طولانی می کند و زندگیش ادامه دارد که از زندگی دلتنگ می شود و به دیدار امام عصر نایل می شود(۵):
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ. أَللّهُمَّ أنَّ رَسُولَكَ الصّادِقَ المُصَدَّقَ صَلَواتُكَ عَلَيهِ و آلِهِ قالَ إِنَّكَ قُلْتَ ما تَرَدَّدْتُ في شَيءٍ أنَا فاعِلُهُ كَتَرَدُّدي في قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ اْلمُؤمِنِ، يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أنَا أكْرَهُ مَساءَتَهُ. أَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ اْلفَرَجْ، وَالنَّصْرَ وَ اْلعافِيَةَ، وَ لا تَسُؤْني في نَفْسي، وَ لا في فُلان
📚 منابع:
۱-مفاتیح الجنان/دعای عهد
۲-مصباح المتهجد ص ۳۶۸
۳ -ثواب الاعمال ص ۱۱۸
۴-ثواب الاعمال ص ۲۲۵
۵-صحیفه مهدیه ص ۲۷۲
#مهدویت
✊ ایستادند پای امام زمان خویش...
💐 امروز ۲۱ آبان ماه سالروز شهادت شهدای مدافع حرم
" #احمد_اعطایی "،
" #مسعود_عسگری "،
" #محمدرضا_دهقان_امیری " و
" #سید_مصطفی_موسوی " گرامی باد.
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امروز سالروز شهادت کسی است که میخواست اسراییل را نابود کند، پس راهی را آغاز کرد که حتی پس از شهادتش لرزه به اندام صهیونیستها میاندازد.
۲۱ آبان سالروز شهادت #حسن_طهرانی_مقدم، پدر فناوری موشکی ایران
#صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | طراحی #موشک در حرم!!!
⭕️ ماجرای جالب ساخت موشک دوربرد در حرم #امام_رضا علیهالسلام
⭕️ موشکی که روسیه به ایران نفروخت!
🔰 #حجت_الاسلام_راجی
🔹به مناسبت ۲۱ آبان، سالروز شهادت شهید طهرانی مقدم، #پدر_موشکی_ایراهدیه به ارواح طیبه همه شهدا فاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#در_محضر_معصومین
🔰رسول اکرم صلی الله علیه وآله:
✍لا تکرهوا الفتنه فی آخرالزمان فانها تُبیر المنافقین.
🔴از فتنه و آزمایش در آخرالزمان نگران نباشید چرا که موجب نابودی منافقان خواهد شد.
📚میزان الحکمه، ح۱۵۷۴۸
#حدیث_روز
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃مقدمه نمیخواهم !مستقیم و بی واسطه تورا هدف میگیرم و هر چند کلمه یکبار ، به عکست خیره میشوم .
گویا میخواهم اینبار از زبان خودت ، برایت بنویسم !
🍃ته چشمانت مهربانی برق میزند، اصلا هر که ببیند خیال میکند رو به رویش ایستاده ای و دست برادری به سمتش روانه کردی؛دبا همان #آرامش و یقین همیشگی ات، همان توکلی که همیشه ورد زبانت که نه بلکه آمیخته به وجودت بود صدایش میزنی و با طمانینه زمزمه میکنی:"برگرد! دیر نشده ها؛ اینجا خیلی ها منتظر همت تو هستن، منتظرن یا علی(ع) بگی و خودتو بسازی !فقط کافیه از ته دلت وصل بشی و خودتو بسپاری دست خدا بقیه اش با اون بالا سری ..."
🍃تو نیز تمامِ خود را به خدا سپرده بودی؛ از هر که میپرسی میگوید:"احمد جنس توکلش با ما زمینیا خیلی فرق میکرد "در دست و دلبازی هم که مشهورترین .همه چیز را در معرکه #جهاد جا گذاشتی و عشق به حسین(ع) را همراه همیشگی سفرت کردی.
🍃این اواخر ، همسرت خواب #تابوت شهادتت را دیده بود ؛دیده بود پر کشیدی و از همان شب بیقرار تر شد .با گریه برایت حرف میزد و با خنده میگفتی "ای بابا !من کجا و شهادت کجا!"
🍃آری تو شهادت را در قلبت زنده نگه داشته بودی و این مسیر شهادت بود که راه خود را به سوی تو گرفت و دلش عِطر قدم های تورا میخواست!تو تنها به دنبال اطاعت از سید خراسانی بودی و شهادت نیز به دنبال مریدان او .دعایمان کن! همین!
شهادت مبارکت باشد مدافعِ خوش خنده ی حرم
#شهیداحمد_اعطایی
شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴
🕊محل شهادت: سوریه
🥀مزار: بهشت زهرا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تصویری از
شهید #احمد_اعطایی و شهید #سید_مصطفی_موسوی در کنار
❤️ #قاسم_سلیمانی❤️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🍃می گویند خدا #مادر را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا #عشق واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست.
🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس #دامادی ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم."
🍃مادر در #انتظار ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل #آسمان برای رسیدن به #شهادت .
🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و #بدرقه راه پسرش شد.
🍃 قلب #منتظر مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و #دل اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و #چشم مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید..
🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم #وداع با دیدن بدن #اربا_اربا فرزندش به یاد جوان #امام_حسین اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد #علمدار کربلا ناله زد.
🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد...
✍نویسنده: #طاهره_بنایی منتظر
🍃به مناسبت سالروز شهادت #شهید #مسعود_عسگری
📅تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹
📅تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴
🕊محل شهادت: حلب_سوریه
🥀مزار شهید: بهشت زهرا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
چشم #پدر دلگرم به لبخند #مادر و چشم مادر خیره به #اشک شوق پدر شد و بار دیگر #جوانمردی پا به عرصه هستی گذاشت.
پسرشاگرد خوبی بود وپدرهم معلم خوبی که راه ورسم مردانگی رابه اوآموخت.
محمدرضا شیفته ی مردانگی #سید_الشهدا و غیرت #ابوالفضل شد . رد پای آموخته هایش، سبب شد تا سِیلی از #جوانان را شیفته مرام و خوشرویی خود کند،ردپایی که عطر #ایمان در جای جای خاکش به مشام میرسد و مشام هارا نوازش میکند.
در گفت و گوهایش با مادر گفته بود.
«قول میدهم مادر که #شهید شوم آخر»
سر را فدای #حرم عمه سادات کرد و قول او برای همیشه ماندگار و یادگار شد.
غیرتش باعث شد جانش را #فدا کند تا مبادا نگاه چپ حرامی ها سوی حرم عقیله بنی هاشم باشد.
چه #عاشقانه پر کشید و جام شهادت را سر کشید. رفت اما تجربه و مردانگی خود را به یادگار گذاشت تا سرمشق شیر مردانی باشد که #عشق به وصالِ #معشوق دارند و آرزوی نوشیدن جام #شهادت در #دل....
✍نویسنده: #بنت_الهدی
به مناسبت تولد #شهید #محمدرضا_دهقان امیری
📆تـاریخ تـولـد: ۲۶/فروردین/۱۳۷۴.تهران
📆تـاریخ شـهادت: ۲۱/آبان/۱۳۹۴.حلب
🗺مـحل مـزار: گلزار شهدای علی اکبر چیذر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#پرواز_تا_آسمان...🕊
بچه ی تهران بود،متولد ۱۳۷۴
حدود ۴۰روز عاشقانه ازحرم اهلبیت(ع) دفاع کرد تا سرانجام عصر روز ۲۱ آبان ماه سال ۹۴ در حالیکه تنها ۲۰ سال داشت به آرزویش که شهادت بود،رسید.
مادر شهید :
شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم.
حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود.
به بچهها و همسرم گفتم شما بروید بهشت زهرا(س) من خانه را مرتب کنم،احساس میکردم مهمان داریم. .
عصر بود که همسرم، مهدیه دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س)آمدند.
صدای زنگ در بلند شد.
به همسرم گفتم حاجی قویباش خبر شهادت محمدرضا را آوردهاند.
وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است.
من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است....
" : جمله ی آخر شهید دهقان : "
به قول شهید آوینی شهادت بال نمیخواد حال میخواد.این جمله ی آخر منه"
#شهیـد #محمدرضا_دهقان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍃دقیقا بیست سال و سه روزت بود که بر#آسمان نقش پروازت را نگاشتی
اما اینبار رسم الخط عاشقی تو فرق میکرد. در این روزها که شهر پر است از حرف و از کمتر کسی انتظار میرود تنها حرف نباشد، تو حرف نبودی ؛ آری دهه هفتادی بودی اما نه مثل بقیه. تو فرق داشتی اما هرکسی این را نمیفهمید. نمیدانستند میخواهی به قلب تلاویو حمله کنی.
🍃 همه از معرفت شهادت چیزی نمی دانستند.شهادت به سن و سال نیست که اگر بود پیش از آن #حسین_فهمیده و #بهنام_محمدی هم بودند.
🍃شهادت مرد میدان و مبارزه می خواهد.شهادت گذشتن از دام های دنیا می خواهد برای رسیدن به بامهایش و این کار هرکسی نیست.باید بگذری بگذاری و بروی.
🍃اینجا سر آغاز رسیدن است رسیدن به #معشوق ؛ همان یکتای ناب هستی
همان که کسی حتی فکر رسیدن به او را هم نمیکند اما #مصطفی عزیز همان خدا شد.
🍃میگفت من برای آمدنم به #سوریه برنامه ریزی کردهام همانطور که برای حضورم در کرانه باختری...
🍃معلوم است کسی با این اهداف ازآنِ زمین نیست.همراه و همسفرسید مجتبی، سید ابراهیم و #محمد_حسین بود و تا پایان سفر باهم رفتند تا جای خالیشان مانند سوز سرمای زمستان اعماق وجودمان را بخشکاند.
✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
🍃به مناسبت سالروز شهادت #شهید #سید_مصطفی_موسوی
📅تاریخ تولد: ۱۸ آبان ۱۳۷۴
📅تاریخ شهادت : ۲۱ آبان ۱۳۹۴
🕊محل شهادت: حلب سوریه
🥀مزار شهید: گلزار شهدا.قطعه ۲۶
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
جوانترین شهید مدافع حرم ایرانی که در سن ۲۰ سالگی به عنوان بسیجی تکاور به سوریه اعزام شد .
و در روز ۱۳۹۴/۸/۲۱. در شهر حلب سوریه به شهادت رسید .
شهید #سید_مصطفی_موسوی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم