eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
291 دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ ‍ ‍ ‍ 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌺🍃🌸 🌸 📨 🟣شهید 🎙راوی: جانباز مدافع‌حرم موسی‌نژاد حدود ساعت شش صبح به همراه سردار رحمان پورجوادی وارد عملیات شدم. من هماهنگ‌کننده فرمانده بودم و مسئولیت داشتم در کنار فرمانده باشم. پیش از ورود ما به کانالی که منتهی به آزادی نبل و الزهرا می‌شد، سردار نقطه‌ای را نشانم داد و گفت: ما باید حدود ۲کیلومتــــر تا آنجا بدویم. سپس با لحن شوخی گفت: «حســــن حرف گوش می‌کنی و حتی یک قدم از من جلوتــــر نمی‌دوی. اگر در این حین به شهادت برسی، شهادتت قبــــول نیســــت»🤨 زمانی که من و سردار شروع به دویدن کردیم، انواع گلولــــه و خمپــــاره به سمت ما می‌آمد. این کانال در شمال حلــــب قرار داشت که دو جــــداره و به روش صهیونیســــت‌ها ساخته شده بود. در این عملیات، نیــــرو از فرمانده و فرمانــــده از نیرو جهت فتح کانال، سبقــــت می‌گرفتند🔋🏃 «شهید » به عنوان فرمانده پیش می‌رفت و نیرو‌ها به دنبالش می‌رفتند. حاج علی طاهری هم که یکی از معاونــــان این عملیات بود، در این درگیری به شدت مجــــروح شد. شهید و چندتن از دیگر دوستـان اطلاعات و عملیات، به خوبی منطقه را تحت نظر داشتنــــد🦅🤓 «شهید احمد مجدی»، «شهید » و دیگر فرماندهـان این عملیات نیز پیش‌تر از این، برای شناسایی و با پای پیاده تا نزدیکی دشمن رفته بودند؛ تا آنجایی که شهید سعادت‌خواه می‌گفت: ما بوی سیگار نیرو‌های دشمن را هم حس می‌کردیم🚬🤫 من نیز یکبار به طور مختصر وارد منطقه شده بودم. مسافت ما تا نبل و الزهرا تقریبا هفت کیلومتر بود. حاج احمد مجدی از هر جهت، چه از نظر نظامی و تاکتیکی و چه از نظر اخلاقی یک فرمانده بود. خیلی زود با نیرو‌ها صمیمی می‌شد که گویی سال‌ها همدیگر را می‌شناسند. اهل مزاح و شوخی بود، اما زمانی که پای درس و عمل می‌رسید، بسیار جدی و در چارچوب نظامی برخورد می‌کرد💙👌 نیرویی داشتیم  به نام «امیــــن منوچهــــری‌پور». جثّــــه‌ی تنومندی داشت. در این عملیات با شهید مجدی مسابقه گذاشته بودند که کدام یک زودتر به انتهای کانال می‌رسند. گاهی نبــــرد آنقدر سخت می‌شد که امین و احمــــد بر روی زمین می‌خوابیدند تا برای لحظاتی نفس تازه کنند. امیــــن در این عملیات رشادت‌های بسیاری انجام داد🔥😘 ساعتی پس از آغاز عملیــــات، امین را دیدم که در داخل کانــــال، شهید احمد مجدی را بر دوش دارد. به سَمت‌شان دَویــــدم. حاج‌احمــــد به من چشمک زد. پرسیدم چی شده؟ امیــــن گفت: حاج احمــــد مجروح شده است. علــــت شهادت احمد مجــــدی را ورود ترکــــش به ریــــه‌ها اعلام کردند. حاج احمــــد حدود ۱۲ ساعت بعد از مجروحیـت به شهادت رسیــد🥀😭 حدود ۷۰درصــــد از کانال را فتح کرده بودیم که نیرو‌هایی همچــــون داوود نریمیسا، کاهکش، ، و … یــکی‌یــکی شهیــــد شدند و امین منوچهــــری از ناحیه‌ی چشــــم و صــــورت، به شــــدت آسیب دید🩸😔 آزادی این کانال حدود ۲۴ساعت طول کشید. آزادی کانال تاثیر بسیار زیادی برای شکستن محاصره دو شهر نبل و الزهرا داشت. به همین دلیل بسیار نقطه حساسی بود🗺🚨 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
•• •• ••᚜‌‌‌‌‌ای صفا و ای وفا در جور عشق ای خوشا و ای خوشا اقبال عشق وحـــدت عشقست این جا نیست دو یا تویی یا عشق یا اقبال عشق᚛•• . . عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤍🩵 تاکسی رخ ننمایدزکسی دل نبرد. دلبرمادل مابردو به مارخ ننمود. 🩵| @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖼| ‌در من کسی فراق تو را داد می‌زند ؛ فکری به حال پاسخ این بی‌جواب کن...:)) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
هزار صبح بر آید تو همان نخستینی... شهید سجاد زبرجدی🌷 صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰وصیت نامه شهید محمد راحت؛ کوفی نباشیم.. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب عاشقانه زندگینامه سراسر عشق و محبت شهید مدافع حرم به روایت همسر محترم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 1⃣6⃣1⃣ بعد از امتحان خوشحال از اینکه توانستم به اکثر سوالات جواب درست بدهم راهی خانه شدم. وقتی به خانه رسیدم متوجه شدم کل اتاق ها و آشپزخانه را دود گرفته است. گفتم حتما حمید اسپند دود کرده. ولی این دود خیلی بیشتر از یک اسپند دود کردن بود! رفتم آشپزخانه، شصتم خبردار شد که حمید دسته گل به آب داده است. دیدم بله! گوشه فرش آشپزخانه سوخته است. پرسیدم: « حمید این دود چیه ؟ گوشه فرش آشپزخونه چرا سوخته؟ » جواب داد: « دوست داشتم تا قبل از این که تو بیای اسپند دود کنم ولی یهو اسپند دونی از دستم روی فرش افتاد و گوشه فرش سوخت. » دعوا کردن هایم بیشتر حالت شوخی و خنده داشت. گفتم: « چشم مروشن.‌تو جهازم رو ناقص کردی. باید جفت همین فرش رو بخری. » سوختن فرش به کنا ، تا دو روز حوله به دست این دود را از پنجره بیرون می دادم. هر کس می آمد خانه ما فکر می کرد کل خانه آتش گرفته است! ایام محرم با اینکه هوا تقریبا سرد بود با موتور شب ها می رفتیم هیئت خودمان. شب تاسوعا به شدت هوا سرد شده بود، ولی با این حال باز هم با موتور راهی شدیم. حمید به شوخی گفت: « الان کسی رو با لانچیکو بزنن از خونه در نمیاد اون وقت ما با موتور داریم میریم هیئت. » دستش را گذاشت روی زانوی من گفت: « فرزانه پاهات یخ زده؟ غصه نخور خودم برات ماشین می گیرم دیگه اذیت نشی. » دستم را گذاشتم داخل جیب های کاپشن حمید. حمید هم یک دستش را گذاشت روی دست من. کنار سرما و سوز شبانه هوای پاییزی قزوین تنها چیزی که دلم را گرم می‌کرد محبت دست های همیشه مهربان حمید بود. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 2⃣6⃣1⃣ آن شب هم مثل شب‌های دیگری که به هیئت می رفتیم. خیلی سینه زده بود. میاندار هیئت خیمه العباس بود. به حدی سینه می‌زد که احساس می کردم جسم حمید توان این همه سینه زنی را ندارد. وقتی از هیئت بیرون آمد صدایش گرفته بود، چشم هایش سرخ شده بود. با همان صدای گرفته اولین جمله ای که‌ گفت همین بود: « قبول باشه » خیلی هم سعی کرد مستقیم به چشم های من نگاه نکند تا من متوجه سرخی چشم هایش نشوم. اهل مداحی شور و بالا پایین پریدن نبود، ولی حسابی سینه می زد. بیشتر مداحی های آقای مطیعی را دوست داشت. حتی وقتی هیئتشان کلاس مداحی برای نوجوان ها گذاشته بود به مربی سفارش کرده بود: « به این ها شور یاد نده روضه خوندن یاد بده که بتونن وسط جلسه اشک بگیرن. » شب حضرت عباس (سلام‌الله‌علیه) یک شب ویژه برای حمید بود. موقع برگشت سوار موتور که شدیم گفت: « دوست دارم مثل آقام حضرت ابوالفضل (سلام‌الله‌علیه) مدافع حرم بشم و دست و پاهام فدایی حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) بشه. » وقتی این همه سینه زدن و تغییر حالت چهره حمید را دیدم گفتم: « حمید کمتر سینه بزن. یا حداقل آروم تر سینه بزن. لازم نیست این همه خودت رو اذیت کنی. » جوابش برایم جالب بود گفت: « فرزانه این سینه به خاطر همین سینه زدن هیج وقت نمی سوزه. چه این دنیا چه اون دنیا. » بارها این جمله را در مورد سینه زدن هایش تکرار کرد. بعد ها من متوجه راز این حرف حمید شدم! ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم