🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀
🍀🌸🌸🍀🍀🍀🌸🌸🍀
🌸🍀🍀🌸
🌸 🍀🍀 🌸
🍀🍀🌸🍀 🌸🍀🍀
🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#رختخواب
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#عبدالاحد_مسرور
خواهر شهید عبدالاحد مسرور چنین نقل میکنه منزل ما کنار منزل پدرم بود وچون خانواده ی پدری ماکمی شلوغ بود تابستانها که ازجبهه میامد برای استراحت ونماز شب در پشت بام ما که متصل به منزلشان بود می خوابید
ومن هم قبل از اینکه بیاید رختخوابش راپهن می کردم چندین بار که بهش سرزدم دیدم برادرم روی موکت خوابیده ورختخواب روجمع کرده گفتم چرا روی رختخواب نمی خوابی هیچ وقت یادم نمیره بهم گفت : چه طور دوستانم در سنگرها به روی خاک گرم وسوزان بخوابند ومن در رختخواب گرم ونرم استراحت کنم بهم گفت : خواهرم ، حالا که دیگه فهمیدی از این به بعد رختخواب برایم نیاور که من نیاز ی به اون ندارم .
(روحش شاد)
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🌸🌸🌸🌸🌸🍀
🍀🌸🌸 🌸🌸🍀
🍀🍀🍀 🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀
🍀🌸🌸🍀🍀🍀🌸🌸🍀
🌸🍀🍀🌸
🌸 🍀🍀 🌸
🍀🍀🌸🍀 🌸🍀🍀
🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#آوردن_پیکرشهدا
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#عبدالاحد_مسرور
(اظهار شهید عبدالاحد مسرور به خواهرش)
بعد از یکی از عملیات ها که دست عبدالاحد مورد اصابت گلوله واقع
می شود ایشان جهت مداوا به بیمارستان شهید چمران انتقال می دهند وبعد از چند روزی که از این وضعیت می گذرد خواهرش به ایشان می گوید که تا بهبودی دستش به جبهه نرود ولی ایشان اظهار می دارد باید جهت جمع آوری جسد قطعه قطعه شده شهدا وانتقال آنها به بهشت زهرا سلام الله علیها به جبهه بروم چون صفای جبهه زیبا واز همه چیز برایم بهتر وشیرین تر است .
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🍀🌸🌸🌸🌸🌸🍀
🍀🌸🌸 🌸🌸🍀
🍀🍀🍀 🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁
🌺🔸🔸🍁🌺
🔸🔸🍁🌺🍁
🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🍁
#ماه_گرفتگی
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#میرزامهدی_صابری
#لشکرفاطمیون
یه شب ماه گرفته بود ، ی ماه گرفتگی کامل آخرای شب بود با "مهدی" رو بالکن نشسته بودیم و مراحل کسوف رو تماشا میکردیم و منم داشتم یادداشت میکردم به "مهدی" گفتم : خوب دقت کن ؛ قشنگ که نگاه کنی میتونی حالت کروی ماه رو احساس کنی خصوصا الان که ماه گرفته هست . با دقت نگاه کرد و گفت : ایول "آبجی" خیلی چیز قشنگی نشونم دادی دستت درست زمانی که "مهدی" سوریه بود تلویزیون ی فیلمی رو میذاشت که "پژمان بازغی" بازیگرش بود و توجنگ اسیر شده بود موسیقی تیتراژش ی همچین شعری داشت(هنوز به یاد تو شبا به آسمون خیره میشم) واقعا با بازیگر فیلم هم زاد پنداری میکردم
اونو که می شنیدم یاد ماه اون شب
می افتادم و الان هم همینطور .
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
🍁🌺🔸 🔸🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁
🌺🔸🔸🍁🌺
🔸🔸🍁🌺🍁
🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🍁
#کباب_باطعم_ریکا
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#میرزامهدی_صابری
#لشکرفاطمیون
يه روز داداش مهدی با چند تن از
دوستاشون رفته بودند طالقان خلاصه بساط منقل و ذغال رو آماده مي كنند و جوجه ها رو به سيخ مي كشند ؛ ی عمويی (عموی دينی) داريم كه ايشون كبابارو آماده ميكردن ، مثل اينكه
می بينند ی مقدار كبابا خشكن ، تو وسايل دنبال روغن ميگردن ی شيشه كوچيك كه ظاهرا روغن مايع بوده برميدارن و ميريزن روی كبابا خلاصه, حين سرو غذا ی نفر ميگه : ظرفا رو تميز نشستيد!!! انگار هنوز ريكا دارن ، مزه ريكا تو دهنمه اونجا كه جناب عمو چيزی نميگن ، ولی بعد از گذشت چند ساعت اعتراف ميكنن كه بله من به هوای روغن مايع ظرفشويی ريختم رو كبابا...
ولی خودمونيما ،خوشمزه شده بود .
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
🍁🌺🔸 🔸🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁
🌺🔸🔸🍁🌺
🔸🔸🍁🌺🍁
🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🍁
#اخلاص_محبت
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#میرزامهدی_صابری
#لشکرفاطمیون
"مھدی" خیلے دل رحم بود ؛ دو سال قبل یه جا مراسم ختم بود و نهار داده بودن،طبق معمول هم غذای زیادی اسراف شده بود؛ "مهدی" ته مانده های غذاها و استخوان ها رو توی کیسه ی پلاستیکی بزرگی ریخته بود و آورده بود تو حیاط به مامان گفت : مامان بیا یه سر بریم تا تهران باغ بهمن پسر عمه ما داخل اون باغ کار میکرد ؛ سگ نگهبان باغ تازه زایمان کرده بود و 8 توله داشت و خیلی ضعیف و لاغر شده بود ، غذاها رو بردن برای اون سگ ؛ پسر عمه م که از وضع سگ خبر داشت از گرسنگیش گفت : مهدی بهشت رو برا خودت خریدی
بارها شده بود جایی رفته بودیم که "مهدی" میدونست اطراف سگی هست که بچه داره سر سفره غذای خودشو نمیخورد و باهاش بازی میکرد تا بقیه هم غذاشون رو بخورن و اضافات اونا رو با اصل غذای خودش ببره برای حیوون زبون بسته ... بارها محبت هاي
بی دريغش را نثارمان كرده بود ، اينقدر آسمانی بود كه مثل باران ترنمش را نثار همه مي كرد ؛ فرقی نداشت انسان باشد يا حيوان ؛ اينهم چكه ای از اخلاص "مھدے" جان بود .
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
🍁🌺🔸 🔸🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁
🌺🔸🔸🍁🌺
🔸🔸🍁🌺🍁
🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🍁
#سحرماه_رمضان
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#میرزامهدی_صابری
#لشکرفاطمیون
ماه رمضانها با مهدی معمولا تا سحر بیدار بودیم و مشغول ؛ از بازی کامپیوتری گرفته تا کتاب خواندن و تماشای فیلم ؛ نزدیک سحر که می شد چای را دم می کرد و استکانها را آماده و اگر غذایی که مادر پخته بود ، نیازی به گرم کردن داشت گرم میکرد و بعد مادر را بیدار ؛ لحظات پایانی که مومنین روزه دار برای یک قطره آب هم جایی ندارند ، مهدی جمله ای به مزاح میگفت :
[کمی بشین پاشو کنید جا باز میشود ؛ تا لحظهی آخر امیدتان را برای جاسازی آب از دست ندید...]
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
🍁🌺🔸 🔸🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁
🌺🔸🔸🍁🌺
🔸🔸🍁🌺🍁
🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🍁
#واقعانوربالامیزد
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#میرزامهدی_صابری
#لشکرفاطمیون
وقتی به سن تکلیف رسیدم مهدی ۱۲ سالش بود و بہ بخاطر اینکه من تشویق بشم روزه هاشو کامل گرفت .
ماه مبارک وقتی سر کار می رفت خیلی اذیت میشد وقتی ظھرمیومد خونه ازخواهر کوچیکم میخواست که توی حیاط با شلنگ روش آب بگیره . به حرمت روزه خیلی اعتقاد داشت .
سال آخر کار واجب پیش اومد و مجبور شد از قم خارج بشه ؛ دو روز بیرون از قم بود ولی روزه ش رو باز نکرده بود و بعدا قضاے اون دو روز و بہ جا آورد .
این اواخر هم مهدی مراعات هاش بیشتر شده بود ؛ نوکریش برااهل بیت علیهم السلام بیشتر شده بود ؛ وقتی اومده بود مرخصی خیلی لاغرشده بود و واقعا نورانی ؛ من آدمی نیستم ک نور چهره افراد رو متوجه بشم ولی مهدی واقعا نوربالا میزد .
خورشید سحرگه که به عالم تابید
در رهگذرش ذرّهی کوچك را دید
کز خاك به افلاك شتابان میگفت
ای عشق مدد کن که رِسَـم تا خورشید
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
🍁🌺🔸 🔸🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁
🌺🔸🔸🍁🌺
🔸🔸🍁🌺🍁
🔸🍁🌺🍁🌺
🍁🌺🍁🌺🍁
#شوخ_طبع
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#میرزامهدی_صابری
#لشکرفاطمیون
وقتی اومده بود مرخصی رسیده بود خونه من خواب بودم صداشو شنیدم فک میکردم دارم خواب میبینم ، بهش گفتم مثلا الان اومدی خونه؟گفت : آره
گفتم : پس تفنگت کو؟؟ گفت : تفنگ رو که نمیدن بیارم ؛ پرسیدم : عربی بلدی حرف بزنی؟ گفت : چه جورم !
گفتم : بگو اون گلدون چند تا گل داره به عربی گفت : 25 تا ؛ گفتم : من چندسالمه و خلاصه چندتا سوال کردم ازش تا فهمیدم خواب نیستم و تو بیداری داداش اومده ؛ آخرش بلند شدم و بغلش کردم و بوسیدمش ؛ ی کلمه ای هم ازش پرسیدم چی میشه به عربی گفت : بمون تو خماریش ، ولی یادم نمیاد چه کلمه ای بود .
امام "علي" عليه السلام در ضرورت گشاده رويي ميفرمايد :
«بُشْرُ المُؤمِنِ في وَجْهِهِ وَ حُزْنُهُ في قَلبِهِ؛ شادي و گشادگي مؤمن در چهره او [آشكار] و غمش در دل او [مخفي] است»
"غررالحكم و درر الكلم حديث 4460"
بدين معنا كه فرد مؤمن همواره غم خويش را برای خود نگه ميدارد ولی در برخوردهای اجتماعی ، ديگران را با گشاده رويی در شادی خود سهيم مینمايد .
اين نه تنها گفتار اهل بيت عليهم السلام است بلكه در رفتار آن بزرگواران نيز به گونه روشن و عينی به چشم میخورد
بر خلاف آنچه در برخی اذهان جا افتاده است پيشوايان معصوم عليهم السلام، نه تنها اهل شاد كردن و مزاح پسنديده با ديگران بودند بلكه به ديگران نيز آن را توصيه ميی نمودند و شاد نمودن دل مؤمن و پاك كردن غبار غم از چهره او را اگر چه به اندازه يك شوخي ساده سجيهای اخلاقی می دانستند . در این خاطره خواندیم که حقیقتا شهید "صابری" شوخ طبعی نیکی در وجودشان بوده است .
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
🍁🌺🔸 🔸🌺🍁
🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم