eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
296 دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ دختر، پدری همه جای وجودش بود اما برای پدرش دم نزد چون سر پدرش را که دید.... قافلهِ حسین، همین است همه تنش کبود بود اما چون لب و دهن پدرش چاک، چاک بود نفس نکشید تا حرف بزند. سر پدرش را که دید فهمید بابا کجا مهمانی بوده و وقتی این سر بابا باشد وای که چه بر سر بدنش آمده است دق مرگ شد اما نه از زجری که کشید، از این که سفری که پدرش رفته بود مقصدش با خودش یکی بود. دست های کوچکش را داخل تشت کرد و سر را به دامن گرفت شاید اگر ما در کسی را نداشت که سرش را به دامن بگیرد اینجا خواست دخترش سرش را به دامن بگیرد، شاید در همین جان داده باشد، شاید موقعی جان داده باشد که دخترش با دست های کوچکش‌اش غبار و خاکستر از روی صورتش بر می‌داشت و سرش را در آغوش کشید. شاید... نوشتن صاف می‌خواهد اما حال، دل است... ✍نویسنده : 🍁به مناسبت @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷ما با هم 13سال زندگی مشترک داشتیم، او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او می‌گفت کار من است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت، مجروحیت و دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم. 🌷مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از نشنیدم. خیلی به حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا می‌کرد.  او خیلی و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. از همان ابتدای زندگی به من می‌گفت که «نباید شما به من متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم. شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من رفتم و برنگشتم». میگفت «شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها به گونه ای بزرگ شوند که قوی و مستحکم باشند». 🌷ما سه فرزند به نام های 10 ساله، 5 ساله و 1 ساله داریم. مهدی به فاطمه خانم می‌گفت «مادر بابا» چون که مادرش در شهر دیگری زندگی می‌کرد و می‌گفت تو جای مادر من هستی. به زهرا می‌گفت «پرنسس بابا». مهدی خیلی آنها را دوست داشت و می‌گفت «دختر باید حتما محبت پدر داشته باشد». می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا الگویتان حضرت فاطمه(س) باشد». 🌷مهدی خیلی بچه ها را به خواندن تشویق می‌کرد و برای هر وعده نمازشان جایزه تعیین می‌کرد و می‌گفت «در راه بچه ها هر چقدر هزینه کنیم کم است! همه سیستم‌های جهانی دست در دست هم دادند تا بچه های ما را از راه به در کنند و باید تمام توان خود را در این راه انجام بدهیم» هیچ وقت از محبت برای ما نمی گذاشت در عین حال بچه‌ها را برای آماده کرده بود. می‌گفت «برای من دعا کنید تا شهید شوم و به بهشت بروم. وقتی که من به بهشت بروم  می آیم در کنار شما و به شما آرامش می‌دهم تا نبود من را احساس نکنید». دخترم بعضی موقع از این حرف ناراحت می‌شد اما او می‌گفت «مگر نمی‌خواهی آقا را ببینی؟ اگر من شهید شوم، می‌روم و آقا را می‌آورم».دخترم فاطمه هم می گفت اگر من اجازه دادم که شما بروی برای فقط به عشق دیدار آقا بود. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
🌷ما با هم 13سال زندگی مشترک داشتیم، او از همان روز اول ازدواج شرایط کاری اش را برای من گفت. او می‌گفت کار من است و با عشق وارد این کار شدم و شما باید در این راه دوام بیاوری. کارمن دوری از خانواده، ماموریت، مجروحیت و دارد. اگر شما می توانید بسم الله. من هم شرایط را پذیرفتم و هیچ گاه از این انتخاب پشیمان نیستم. 🌷مهدی با تمام وجود خودش را وقف ما می کرد و به هیچ وجه یکبار از نشنیدم. خیلی به حساس بود و هر دینی که به گردن داشت را ادا می‌کرد. او خیلی و قانونمند بود و تمام کارهایش روی اصول و برنامه ریزی و نظم بود. از همان ابتدای زندگی به من می‌گفت که «نباید شما به من متکی باشی و باید بگونه ای زندگی کنی که گویا من اصلا من وجود ندارم. شما باید خود را برای روزی آماده کنی که من رفتم و برنگشتم». میگفت «شما الآن مدیر خانه هستی و اگر من نبودم، باید ستون خانه شوی و نباید این ستون از بین برود و باید بچه ها به گونه ای بزرگ شوند که قوی و مستحکم باشند». 🌷ما سه فرزند به نام های 10 ساله، 5 ساله و 1 ساله داریم. مهدی به فاطمه خانم می‌گفت «مادر بابا» چون که مادرش در شهر دیگری زندگی می‌کرد و می‌گفت تو جای مادر من هستی. به زهرا می‌گفت «پرنسس بابا». مهدی خیلی آنها را دوست داشت و می‌گفت «دختر باید حتما محبت پدر داشته باشد». می گفت «نام فاطمه و زهرا را برای شما گذاشتم تا الگویتان حضرت فاطمه(س) باشد». 🌷مهدی خیلی بچه ها را به خواندن تشویق می‌کرد و برای هر وعده نمازشان جایزه تعیین می‌کرد و می‌گفت «در راه بچه ها هر چقدر هزینه کنیم کم است! همه سیستم‌های جهانی دست در دست هم دادند تا بچه های ما را از راه به در کنند و باید تمام توان خود را در این راه انجام بدهیم» هیچ وقت از محبت برای ما نمی گذاشت در عین حال بچه‌ها را برای آماده کرده بود. می‌گفت «برای من دعا کنید تا شهید شوم و به بهشت بروم. وقتی که من به بهشت بروم می آیم در کنار شما و به شما آرامش می‌دهم تا نبود من را احساس نکنید». دخترم بعضی موقع از این حرف ناراحت می‌شد اما او می‌گفت «مگر نمی‌خواهی آقا را ببینی؟ اگر من شهید شوم، می‌روم و آقا را می‌آورم».دخترم فاطمه هم می گفت اگر من اجازه دادم که شما بروی برای فقط به عشق دیدار آقا بود. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم