eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
295 دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼 🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼 🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼 🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴 🌴🔵🔵🔵🔵🔵🌴 🌴🌀🌀🌀🌀🌀🌴 🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼 🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼 🌼🌺🌺🌼🌺🌺🌼 هشت ماه از این قصه گذشت یک روز عصر در خانه به صدا درآمد، در را که باز کردم چند نفر ایستاده بودند، با لباس سپاه که یک آلبوم بزرگ به دستشان بود، گفتند شما از این تصاویر کسی را می شناسید، من ورق می زدم دیدم چشمها همه بسته، دستها هم از پشت بسته، بعضی ها اصلاً قابل شناسایی نبودند، داشتم ناامید می شدم که در صفحه آخر عکس محمدرضا را دیدم، با حالت عجیبی در عکس خواب بود و لبهایش از هم باز شده بود، گفتم: مادر به قربان لب تشنه اربابت حسین، آیا کسی به تو آب داده یا تشنه شهید شدی؟ برادر سپاهی گفت: شما مطمئن هستی این پسر شماست؟ گفتم: بله مطمئنم این محمدرضای من است. گفت: پس چرا در این عکس، محاسن ندارد ولی این عکس در اتاق صورتش پر از محاسن است؟ راست می گفت او شب آخر محاسنش را کوتاه کرد و می گفت احتمالاً در این عملیات اسیر شوم می خواهم بگویم سرباز هستم نه پاسدار. خلاصه به ما اطلاع دادند که محمدرضا در ارودگاه شهر موصل، بعد از 10 روز اسارت به شهادت می رسد و جنازه او را در قبرستان الکخ مابین دو شهر سامرا و کاظمین دفن کرده اند . بعدها دوستی داشت به نام محسن میرزایی از مشهد که با هم زخمی شده و اسیر شده بودند و او بعدها آزاد شد، او می گفت: محمدرضا ترکش توی شکمش خورده بود، زخمی داخل کانال افتاده بودیم، قرار بود بعد از چند ساعت ما را به عقبه منتقل کنند ولی زودتر از نیروهای کمکی، عراقیها رسیدند و ما اسیر شدیم. ما را به ارودگاه اسرا در شهر موصل منتقل کردند هر دو حالمان وخیم بود، ولی محمدرضا به خاطر زخم عمیق شکمش خیلی اذیت می شد، در روزهای اول از او خواسته بودند، به امام خمینی(رحمت الله علیه) و انقلاب فحش بدهد و ناسزا بگوید ولی محمدرضا در مقابل همه درجه داران و افسران عراقی به صدام فحش و ناسزا گفته بود. بعد زده بودند توی دهنش که یکی از دندانهایش شکسته بود. پزشکان دستور داده بودند به خاطر زخم عمیقی که داشت به هیچ وجه آب به او ندهیم. روز آخر خیلی تشنه اش بود، به من می گفت: محسن من مطمئنم شهید می شوم، ان شاءالله ما پیروز می شویم و تو آزاد می شوی بر می گردی کنار خانواده ات، تو با این نام و نشان به خانه ما می روی و می گویی من خودم دیدم محمدرضا شهید شد، دیگر چشم به راهش نباشند، بعدها که برادر میرزایی بعد از 4 سال آزاد شد، به منزل ما آمد و از لحظه شهادت محمدرضا برایمان تعریف کرد. روز آخر خیلی تشنه اش بود، یک لگن آب لب تاقچه گذاشته بودند. خودش را روی زمین می کشید تا آب بنوشد در بین راه افتاد و به شهادت رسید به لطف خدا و عنایت اهل بیت (علیهم السلام) در همان لحظه صلیب سرخ برای بازدید از اردوگاه آمده بودند. با این صحنه که مواجه شدند از جنازه عکس گرفتند و شماره زدند او را برای تدفین بردند. این برادر می گفت: لحظه های آخر خیلی دلم آتش گرفت محمدرضا داد می زد، فریاد می زد جگرم می سوزد ولی من نمی توانستم به او آب بدهم. آخرین جمله را گفت و رفت: فدای لب تشنه ات یا اباعبدالله (علیه السلام)حالا آمدم بگویم اگر در خواب او را دیدید به او بگویید حلالم کند و از من راضی باشد . 🔵🌴🌴🌴🌴 🔵🌺🌺🌺🌺 🔵🌀🌀🌀🌀 🔵🌼🌼🌼🌼 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊#نحـــوه_شهـــادت 🌷در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۹۴ بعد از نماز صبح عملیات شروع مـیشه ڪه ساعت ده صبح دونفر از نیروهاش ڪـه اتفاقا از بچه محلی هاش بودند به شهــادت می رسند و ساعت دوازده ظهر ڪه تعداد شهدا به دوازده نفر رسید و آقامرتضی ڪه ڪلا بهم ریخته بود درخواست ماشین میڪنه تا شهدا رو به عقب ببرند بعد از اومدن ماشین تویوتا به محل عملیات راننده تویوتا با شلیڪ تڪ تیرانداز به شهادت میرسه آقا مرتضی هم از ناحیه دست و پهلو تیر خورده بود ضعف داشت و خون زیادی ازش رفته بود با مشقت زیاد توی اون بارون موشڪ و خمپاره شهدا رو داخل تویوتا میزاره و میخواد سوار بشه و ماشین روبه حرڪت در بیاره با اصابت مستقیم موشڪ ڪرونت به شهادت میرسه 😭 و تعداد شهدا آقا مرتضی به سیزده نفر میرسه و جاویدالاثر در یادها زنده می ماند و بعد از ۶ سال انتظار در تاریخ ۱۶ شهریورماه ۱۴۰۰ پیکر پاک مطهر شهید مرتضی کریمی برگشت #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🔶🍁🔶🍁🔶🍁🔶 🍃🔶🍃🔶🍃🔶 🔶🍁🔶🍁🔶 🍃🔶🍃🔶 🔶🍁🔶 🍃🔶 🔶 روزی که آقاحجت به شهادت رسید از صبح استرس عجیبی داشتم و فکرم خیلی درگیر بود، انگار روحم از کالبد جسمم بیرون رفته بود ..برای رفع استرسم و درست شدن کار آقا حجت در سوریه در یکی از گروه‌های تلگرام ختم 5000 ذکر یا قاضی الحاجات گذاشتم و خودم نزدیک به 2000 ذکر گفتم، با هر ذکری که می‌گفتم بند دلم پاره می‌شد. بعد شهادت آقاحجت دوستشون تعریف می‌کرد که در تماس تلفنی که به شهید گفته بودم برایش ذکر گفته‌ام لبخند ملیحی زده و ابراز خوشحالی کرده بود. روز شهادتشان تا اذان ظهر جواب پیام‌های من را می‌داد اما بعدش هر چه پیام دادم جوابی نداد ، در پیام آخر برایش نوشتم که دیگه از من دل کندید که جواب پیامم را نمی‌دهید، وقتی جوابی نداد خودم نیز سعی کردم از شهید دل بکنم ..در همان روز بود که خواهر شوهرم تماس گرفت تا از آقا حجت خبری بگیرد با دلهره عجیبی گفتم آقا حجت دیگر برنمی‌گردد! طبق گفته دوستش در سوریه آقاحجت ساعت چهار و نیم به شهادت رسیده بود و سوریه تا ایران دو ساعت فاصله زمانی تفاوت دارد، زمان نماز مغرب رسیده بود که نمازم را خواندم و وسط نماز عشا پاهام سست شد و نشستم، زنگ تلفن به صدا درآمد و خبر شهادتش را دادند، آقاحجت دوم اسفندماه به شهادت رسید. دوست شهید که در سوریه باهم بودند تعریف می‌کرد؛ اتاقشان به حرم خیلی نزدیک بود و آقا حجت رو به حرم حضرت زینب(سلام الله علیهد ) ایستاده بود و رو به خانم گفته بود من 15 سال برای شما نوکری کردم یکی را قبول کنید تا خداوند شهادت را نصیب من کند. آقا حجت در عملیات انتحاری که در نزدیکی حرم صورت گرفته بود از ناحیه پهلو و بازوی چپش صدمه دید ، حدود 40 ساچمه در شکمش مانده و صورتش هم کبود شده بود ..هنوز شهادت آقاحجت را باور نمی‌کنم، هنوز هم هر شب بهش پیام می‌دهم و منتظرم پیام‌هایم تیک بخورد، عکس شهادتش را هر روز نگاه می‌کنم تا شهادتش باورم شود اما ...خبر شهادت آقا حجت را خیلی مستقیم به من گفتند، تلفن خانه زنگ زد خواهر بزرگم بود، از من سوال کرد آقا حجت کجاست؟ چون همسرم از من خواسته بود کسی متوجه رفتن وی به سوریه نشود در جواب خواهرم گفتم رفته کربلا، اما خواهرم خیلی رک برگشت به من گفت، شنیده آقاحجت در سوریه شهید شده است .. با شنیدن این حرف از خواهرم مطمئن شدم که همسرم شهید شده است .. شهید هیچ صله‌ای از دیگران بابت مداحی دریافت نمی‌کرد و می‌گفتند صله من رو باید آقا بدهد، روز تولد خانم حضرت زینب(سلام الله علیها) سوریه بود و روز شهادت نیز آنجا حضور داشت و نزدیک حرم خانم هم شهید شد، اینها هم صله آقا حجت بود .. اولین باری که بعد از شهادتش چهره آقاحجت را دیدم خیلی نورانی و زیبا شده بود، خیلی دوست داشتم یک ساعت با همسرم خلوت کنم، هماهنگی کردم نزدیک به 20 دقیقه با ایشان تنهایی صحبت کردم .. به آقاحجت گفتم مرا هم شفاعت کرده و در تربیت فرزندان کمکم کند تا فرزندانم نیز بتوانند راه پدرشان را ادامه دهند ..امروز مطمئنم آقا حجت بیشتر از زمانی که زنده بود من را در این راه کمک می‌کند، حضورش را در زندگی حس می‌کنم .. یک روز مجتبی هنگام دیدن فیلم پدرش گریه می‌کرد و می‌گفت من بابامو می‌خوام، خیلی مستاصل شدم از طرف دیگه محمد حسین پسر کوچک شروع کرد به گریه کردن، نمی‌دانستم چه کار باید کنم؟به عکس آقا حجت نگاه کردم و گفتم خودت یه کاری کن این بچه‌ها آرام شوند، چند دقیقه بعد دیدم دوتا پسرام آرام شده و خوابیدند. آقا حجت سریع الاجابه بود و خیلی زود به خواسته‌هاش رسید .. آقا حجت خیلی تاکید بر اقامه نماز داشت و می‌گفت تنها راه نجات جوانان ما نماز است، به جوان‌ها خرده نگیرید و خودش زیاد بر جوانان سخت نمی‌گرفت و می‍‌گفت کاری کنید که جوان‌ها حتما نماز بخوانند، نماز خودش این جوان‌ها را نجات می دهد .. 🔶🍁🍁🔶🍁🍁🔶 🔶🍃🍃🔶 🔶🍁🔶 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀 🍀🌸🌸🍀🍀🍀🌸🌸🍀 🌸🍀🍀🌸 🌸 🍀🍀 🌸 🍀🍀🌸🍀 🌸🍀🍀 🍀🌸🌸🌸🌸🌸🌸🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 زمان درگیری 15 دقیقه  تمام شده بود  ، 3 دقیقه بعد متوجه شدم که نیروهای عراقی پچ و پچ می کنند و تک و توکی هم تیراندازی در همین لحظه شهید عبدالاحد مسرور ایستاده و آرپی جی به  دوش و می خواهد شلیک کند و در همین حال عراقی ها به او شلیک کردند من هم تفنگ کمکی خود را برداشته و هرچه فشنگ در خشاب بود به طرف عراقی ها خالی کردم همه اینها در یک لحظه انجام گرفت ، احد مسرور موشک را شلیک کرد ولی باور کنید شاید کمتر از 30 گلوله به او نخورده بود ولی  هنوز زنده بود و یک دفعه کوله پشتی اوکه خرج آرپجی درآن بود  آتش گرفت و او با مجروحیت شدید سوخت شاید حدود نیم ساعت در حال سوختن و جان دادن بود . (شادی روح پاکش صلوات) 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🌸🌸🌸🌸🌸🍀 🍀🌸🌸 🌸🌸🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌺🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺 🍁🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁 🌺🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺 🍁🌺🔸🔸🍁🌺🍁🌺🍁 🌺🔸🔸🍁🌺 🔸🔸🍁🌺🍁 🔸🍁🌺🍁🌺 🍁🌺🍁🌺🍁 گرفتن «تل قرین» که اهمیت فوق العاده‌ای در از بین بردن کمربند حائل رژیم صهیونیستی در بلندی‌های جولان داشت با غیرت حیدری بچه های "فاطمیون" میسر شد و این پیروزی آسان بدست نیامد ؛ جنگ بچه‌ها خاکریز به خاکریز نبود ، بلکه تن به تن با تکفیری‌ها گلاویز شده و بچه‌های خط شکن به فرماندهی شهید "مهدی صابری" سینه به سینه تکفیری‌ها زد و خورد می‌کردند ؛ تکفیری‌ها که پاتک شدیدی را برای پس گرفتن تل قرین شروع کرده بودند از آسمان و زمین آتش سنگینی می‌ریختند و بچه های "فاطمیون" از بس با دوشکا و سلاح‌های سنگین 23 شلیک کرده بودند که این سلاح‌ها هم از کار افتاده بود .سختی و شدت جنگ ، توان بچه های "فاطمیون" را بریده بود و بدتر از همه نداشتن مهمات و از کارافتادگی سلاح‌ها ، دشمن را امیدوار کرده بود . تنها اسلحه‌ای که با آن نفرات دشمن را به درک می‌فرستادند کلاش بود که با پایان یافتن آخرین گلوله‌های بچه های "فاطمیون" عملا آن را هم از دست داده بودند اما آن طرف مجهز بود به آخرین سلاح‌های مدرن هدیه اسرائیل ؛ در این میان شهید "مهدی صابری" هم فرماندهی می‌کرد و هم به جهت اینکه آشنایی کاملی به مهارتهای پزشکی و پرستاری داشت به مداوای مجروحین می‌پرداخت و یکجا بند نمی‌شد . همه بخاطر تمام شدن مهمات‌مان در اوج ناامیدی بودند، که ناگهان دیدند، که "شهیدفاتح معاون سردارشهیدتوسلی" یک چفیه پر از نارنجک برایشان آورد هدیه‌ای بود از طرف «ابوحامد(توسلی) و در آن شرایط سخت خدا می‌داند که این هدیه چه اندازه شور و شعف در دل "میرزامهدی" و بچه‌های خط شکن ایجاد کرد؛ از آنجا که بچه های "فاطمیون" نسبت به تکفیری‌ها در موضع بالاتری قرار داشتند و آنها هم در چندمتری آنها در پایین تپه در حال بالا آمدن بودند ؛ گویا فهمیده بودند مهمات‌ نیروها به پایان رسیده و کار بچه ها تمام است ؛ بچه ها معطل نکردند و شروع کردند به انداختن نارنجک‌ها ؛ با هر نارنجکی که بچه ها پرتاپ می‌کردن ؛ جمعی از آنها راهی دوزخ می‌شدند، اما انگار تعدادشان کم نمی‌شد ، بیش از صد نفر از تروریست ها را بچه های "فاطمیون" به هلاکت رسونده بودن؛ اما مثل مور و ملخ زیاد می‌شدند و بالا می‌آمدند آنها اهمیت تپه را می‌دانستند و نمی‌خواستند شکست را قبول کنند ؛ در همین حین از جناح دیگری دشمن قصد نفوذ و قیچی بچه‌ها را داشت که شهید "مهدی صابری" این شیرمرد با تیزهوشی فهمید و در حالی که بقیه افراد از او بی خبر بودند به همراه یکی دیگر از نیروها غریبانه در مقابل وحشی‌های تکفیری صف آرایی می‌کرد و جنگ نفر به نفر شروع می‌شود . شهید "میرزا مهدی" "علی اکبر" گونه جنگ شدیدی را آغاز می‌کند دشمن که عقب‌نشینی کرده و تنها راه چاره را انداختن خمپاره می‌داند که در این بین ترکش خمپاره مهدی را زخمی می‌کند؛ بچه های "فاطمیون" در صحنه نبرد بودند که دیدند "میرزا مهدی" خودش را با تن مجروح به آنها رساند تا نگاه فرمانده به "میرزا مهدی" می افتد؛ می بیند لبهایش از شدت تشنگی خشک شده و دریغ از یک قطره آب برای آرام شدن او؛ میگوید : "مهدی جان" شما دیگر برگرد عقب بچه‌ها هستند و شما هم زخمی شده‌اید ، خون زیادی از شما رفته و توان شما را گرفته است ؛ مهدی با حالتی مظلومانه می گوید : نـــــه برگشتن من در این شرایط سخت ، عین نامردی است ، فرمانده اش که میبیند زیر بار نمی‌رود نگاهش را برگرداند، که یک دفعه دید یکی از بچه‌ها فریاد کشید "مهدی، مهدی" را زدند تا نگاه "فرمانده" مجددا به مهدی افتاد دید ؛ مهدی با صورت به زمین خورد سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد ؛ ایام فاطمیه بود و سالگرد شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) که مهدی مهمان مادر شد ، شهید "میرزامهدی" در فاطمیه زهرایی شد؛جوان برومندی که عاشق حضرت علی اکبر علیه السلام بود و با لب تشنه به "علی اکبر لیلا" پیوست و به آرزوی دیرینش رسید . 🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺 🍁🌺🔸 🔸🌺🍁 🌺🍁🌺🔸🔸🌺🍁🌺 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸💚💚🌸🌸🌸 🌸🌸 💚 🌸🌸 🌸♦️ ♦️🌸 💚 💚 مرتضی قربانی که استعداد بی نظیر و فرماندهی خوب و مدیریت عالی سردار شهید سیدغلامعباس حسینی را به خوبی درک کرده بود اورا از قرارگاه با اصرار زیاد بعنوان فرمانده عملیات لشکر ویژه ۲۵ کربلا انتخاب کرد و با حضور لشکر ۲۵ در منطقه عمومی مهران عملیات کربلا ی یک کلید خورد .... در همین عملیات بود که سکوی پرواز سید غلامعباس به دیار ملکوت قرب و دوستان شهیدش فراهم شد و در همان عملیات بوسه های چند ترکش گلوله توپ بر پشت سر غلامعباس اورا از ما گرفت و این چنین در گلزار شهدای اهواز مدفن بزرگ مرد دیگراز اسلام رسول خدا شهیدی دیگر را پذیرفت . 🌸🌸♦️💚💚♦️🌸🌸 🌸♦️♦️ ♦️♦️🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◾️🔮🔮🔮◾️🔮◾️ 🔮▪️◾️ ▪️▪️▪️ 🔮◾️🔮◾️ 🔮 ◾️▪️ ◾️▪️ 🔮▪️ ◾️▪️ شانزده روز ازماه آذرمی گذشت شهرحلب میزبان درگیریهای پی درپی وعجیبی بود کنارتانک کمین کرده بود ؛ مبارزه لحظه به لحظه سخت ترمیشد تااینکه یکدفعه تانک بایک شلیک منفجرشدودراثراصابت ترکشهایی سیدیحیی مجروح شد باکمک بچه هاسریع اورابه بیمارستان دمشق بردیم امادرحالی که ذکر (علیه السلام) برلب داشت به آسمان عروج کرد ◾️◾️🔮▪️🔮◾️◾️ ◾️▪️ ▪️◾️ 🔮 🔮 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🌹🌼🌹🌼🌹🌼🌹 🌹🌼🌹🕊🕊🌹🌼🌹 🌼🌹 🌹🌼 🕊🕊 🕊🕊 🌹🌼 🌼🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 درعملیات والفجرهشت درآزادسازی،شهرفاو درقایق دراروندرودبودندکه تیربه قلبش وسینه اش می خورد وشهیدمی شود وداخل آب می افتد اماهمرزمان وهمراهان شهید او راازآب بیرون میاورند.و روح بلندش در دنیا نمی گنجد و لبیک گویان لقاء حضرت دوست را در آغوش می کشد تا برای همیشه گرد وجود بی مثالش تا قیامت طواف عشق نماید.وبا روی سفید مادر سادات را ملاقات نماید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. پسری،که نذرکرده؛ بخوره تیر توی پهلوش؛ سینشوبگیره ترکش؛ مثل زهرابشه بازوش 🌹🌹🕊🌼🕊🌹🌹 🕊🌹🌼🌹🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔶⚜🌸🌸🌸🌸🌸⚜ ⚜⚜▫️     🌸🔶🌸 🌸 ▫️🕊▫️🌸 🌸     ▫️⚜🌸 🌸🌸🌸🌸⚜       🌸🔶 🌸🌸 ⚜ وقتی با دوستان  در محل شهادت ایشان در بلندی های مشرف به روستای طاموره  حاضر شدیم و چگونگی شهادتشان مورد نقد و بررسی قرار گرفت، متوجه شدیم که کمتر از ۲۰ متر با سنگر دشمن که اتفاقا روی ارتفاع هم بودند فاصله داشت، از ۳ زاویه به سمت ایشان تیراندازی شده بود و علیرغم فاصله کمتر از ۲۰ متر، دشمن نتوانسته بود به پیکر مبارکش دسترسی پیدا کند... هر چند بعد از چند شبانه روز بظاهر پیکر مطهرش به میهن اسلامی منتقل و در جوار همرزمان شهیدش آرام گرفت اما  روح ملکوتی  آن شهید در ارتفاعات  طاموره مشرف به شهرهای نبل و الزهرا تا ابد شاهد و نگهبان نوامیس مسلمین و شیعیان آن دیار خواهد بود تا نسلهای بعد، جهاد حاج قربان وهمرزمان شهیدش  مسعود اکبری و... را در گوش کودکان زمزمه کنند ، تا ثابت کنند که در هر جای دنیا صدای مظلومی بگوش برسد پاسداران خمینی (ره) و  خامنه ای در آنجا حاضر و ولو با نثار جان خود نخواهند گذاشت مظلومی بی دفاع و پشتوانه بماند... روحمان با یادشان شادباد. سرهنگ پاسدار علی نجفوند؛ فرمانده تیپ سوم لشکر ۷ ولی عصر (عجل الله تعالی فرج) ⚜🔸⚜🌸🌸🌸⚜ 🌸  🕊   🌸🌸  🔸 🌸🌸 ⚜🔸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ 🕊🖤 ‍🕊﷽ شهید حسین همتی تاریخ تولد : 1369/04/22 محل تولد : صفادشت - تهران تاریخ شهادت : 1395/01/31 محل شهادت : حلب - سوریه وضعیت تاهل : مجرد محل مزار شهید : تهران - صفادشت - گلزار شهداے امامزاده همزه (ع) خلاصه شهید همتے اولین فرزند خانواده و متولد 22 تیرماه 1369 بود. خدا بعد از 15 سال او را به خانواده‌اش هدیه‌ داد و بعد از 26 سال امانتی‌اش را پس گرفت. اوهدیه‌اے الهے بود نه تنها براے خانواده‌ بلكه براے ایرانی‌ها كه چنین رزمندگان مخلصے نیروهاے نظامے كشورمان را تشكیل می‌دهند. او از ڪودڪے علاقه شدید به شهدا و جنگ و رزمنده ها داشت وقتے مادرش گفت برو پیش دانشگاهیت رو تمون ڪن و وڪیل شو گفت نه چون این شغل ڪار هر ڪسے نیست... سرانجام حسین از تیپ 65 نیروهاے ویژه هوابرد ارتش جمهورے اسلامے ایران در دفاع از حرم حضرت زینب(س) و حین مبارزه با تروریست‌هاے تڪفیرے به شهادت رسیدند... به مناسبت شادے روحش قرائت فاتحه صلوات+وعجل فرجهم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
الگو برداری از شهداء گوشه ای از خصوصیت اخلاقی مدافع حرم 🔻"كظم غيظ" مسلم مثال زدنى بود. به یاد ندارم که عصبانی شده باشد. هر حرفى كه مى‌خواست بزند، هر وقت با هم به گلزار شهدا مى‌رفتيم، مدت زيادى ميان مزار شهدا مى‌ماند و از عطر وجودشان بهره مى‌برد. هر وقت تلویزیون مستند شهدا را پخش می کرد، آرام آرام زیر لب زمزمه می‌کرد شهیدان زنده اند الله اکبر. 🔸تا می توانست نماز را به جماعت می‌خواند و نماز شبش هم ترک نمی شد حتی در سفرها و یا مأموریت هایش. در جمع آرام و ساکت بود، اما در منزل خودمان شلوغ و شوخ‌طبع بود. :۵۹/۶/۲ :۹۴/۷/۳۰ : : •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🕊 🌷روز شهادت علی آقا شنيديم يكی از رزمنده‌های افغانی تيپ فاطميون مجروح شده است. بنده خدا جايی افتاده بود كه امكان دسترسی به آنجا سخت بود، اما علی يك آرپي جی بر می دارد و به دو نفر ديگر از دوستانش می گويد من دشمن را مشغول می‌كنم شما مجروح را بياوريد. می‌رود و آرپی جی را هم شليك می‌كند، اما موقع برگشت مورد اصابت قرار مي‌گيرد و به شهادت مي‌رسد. ۱۶ مرداد ۹۵ كه شهيد شد پيكرش را دو روز بعد به جهرم آوردند. ✍راوی:همرزم شهید 🌹🕊 ......🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم