🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام
قسمت 7⃣7⃣
شــاهرخ گفت:
" يك جاده بزرگ از ســمت راست ما مياد و به سنگر نفربر مي رســه. يك جاده هم از روبرو مياد و به اينجا ختم مي شــه. اگه تانک هاي دشــمن از ايــن دو محور حمله کنند خيلي راحت به صــورت گازانبري ما رو محاصره مي کنند. "
بعد ادامه داد:
" شــما مجروحيــن و نيروهاي اضافه را از خط خارج کنيد. ما اينجا هستيم. "
سـاعت هشت صبح بود. من و شــاهرخ در كنار نفربر بوديم. دو نفر ديگر از بچه هاي ما بيســت متر آن طرف تر داخل ســنگر بودند. بچه هائي كه ديشب شــجاعانه به خط دشــمن زده بودند دســته دســته از كنار ما عبور مي كردند و با خســتگي بســيار، عقب مي رفتند. ســنگرها و خاكريزهاي تصرف شده امنيت نداشت. نيروي پشــتيباني هم نبود. هر لحظه احتمال داشت كه همگي محاصره شويم.
از نيروهاي پياده عراق خبري نبود. ســاعتي بعد احساس کردم زمين مي لرزد.
بــه اطراف نگاه کردم. رفتم بالاي خاكريز. علت لرزش را پيدا کردم. از انتهاي جاده ی روبرو تانک هاي عراقي به ســمت ما مي آمدند. يکي دو تا سه تا...ده تا قابل شمارش نبود. تا چشم کار مي کرد تانک بود که به سمت ما مي آمد.
به جاده دوم نگاه کردم. آنجا هم همين وضعيت را داشــت. هر دو ســنگر ما روي هم شــش گلوله آرپي جي داشــت اما چند برابر آن تانک مي آمد. معادله ی جالبي بود. هر گلوله براي چند تانک!! نفس در ســينه ام حبس شده بود. خيلي ترسيده بودم.
شاهرخ با آرامش گفت:
" چي شده چرا ترسيدي، خدا بخواد ما پيروز ميشيم. "
بعــد ادامــه داد:
" اينها خيلي مي ترســن کافيه بتونيم تانک هاي اولشــون رو بزنيم، مطمئن باش فرار ميکنــن. از طرفي ما بايد اينجا مقاومت كنيم تا بچه ها بتونن
تو سنگرهاي عقب مستقر بشن. "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام
قسمت 8⃣7⃣
✨وصال
ســاعت نه صبح بود. تانک هاي دشــمن مرتب شــليک مي کردنــد و جلو مي آمدند. از ســنگر کناري ما يکي از بچه ها بلند شــد و اولين گلوله آرپي جي را شــليک کرد. گلوله از کنار تانک رد شد. بلافاصله تانک دشمن شليک کرد و سنگر را منهدم کرد. تانك هائي كه از روبرو مي آمدند بســيار نزديك شده بودند. شاهرخ هم اولين گلوله را شــليك كرد. بلافاصله جاي خودمان را عــوض کرديم. آنها بي امان شــليک مي کردند. شــاهرخ گلوله دوم را زد. گلوله به تانک اصابت کرد و با صداي مهيبي تانک منفجر شد.
تيربار روي تانک ها مرتب شليك مي كردند. ما هنوز در كنار نفربر در درون خاكريز بوديم. فاصله تانك ها با ما كمتر از صد متر بود.
شاهرخ پرسيد:
" نارنجك داري؟ "
گفتم: " آره چطور مگه! "
گفت: " نفربر رو منفجر كن. نبايد دست عراقيا بيفته. "
بعد گفت: " تو اون سنگر گلوله آرپي جي هست برو بيار. "
بعد هم آماده شليك آخرين گلوله شــد. شاهرخ از جا بلند شد و روي خاكريز رفت. من هم دويدم و دو گلولــه آرپي جــي پيدا کردم. هنوز گلوله آخر را شــليک نکرده بود كه صدائي شنيدم!
يكدفعه به سمت شاهرخ برگشتم. چيزي كه مي ديدم باوركردني نبود. گلوله ها را انداختم و دويدم. شاهرخ آرام و آسوده بر دامنه خاكريز افتاده بود. گوئي سالهاست كه به خواب رفته. بر روي سينه اش حفره ائي ايجاد شده بود. خون با شدت از آنجا بيرون ميزد!
گلوله تيربار تانك دقيقاً به سينه اش اصابت كرده بود.
رنگ از چهره ام پريده بود. مات و مبهوت نگاهش مي کردم. زبانم بند آمده بود. کنارش نشســتم. داد مي زدم و صدايش مي كردم. اما هيچ عكس العملي نشــان نمي داد. تانكها به من خيلي نزديك شده بودند. صداي انفجارها و بوي باروت همه جا را گرفته بود. نمي دانســتم چه كنم. نه مي توانستم اورا به عقب منتقل كنم نه توان جنگيدن داشتم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام
قسمت 9⃣7⃣
اســلحه ام را برداشتم تا به سمت عقب حركت كنم. همين كه برگشتم ديدم يك ســرباز عراقي كنار نفربر ايســتاده! نفهميدم از كجا آمده بود. اسلحه را به سمتش گرفتم و سريع تسليم شد.
گفتم: " حركت كن. "
يك نارنجك داخل نفربر انداختم. بعد هم از ميان شيارها به سمت خاکريز خودي حركت كرديم. صد مترعقب تر يك خاكريز كوچك بود. ســريع پشــت آن رفتيم. برگشــتم تا براي آخرين بار شــاهرخ راببينم. با تعجب ديدم چندين عراقي بالاي ســر او رســيده اند. آنها مرتب فرياد مي زدند و دوستانشان را صدا مي كردند. بعد هم در كنار پيكر او از خوشحالي هلهله مي كردند.
دســتان اســير را بســتم. با هم شــروع به دويدن كرديم. در راه هر چه اسلحه جامانده بود روي دوش اسير مي ريختم! در راه يك نارنجك انداز پيدا كردم. داخل آن يك گلوله بود. برداشــتم و ســريع حركت كرديم. هنوز به نيروهاي خودي نرسيده بوديم. لحظه اي از فكر شاهرخ جدا نمي شدم. يك دفعه ســر و كله يك هلي كوپتر عراقي پيدا شــد! همين را كم داشتيم. در داخل چاله اي ســنگر گرفتيم. هلي کوپتر بالاي ســر ما آمد و به سمت خاکريز نيروهاي ما شــليک مي کرد. نمي توانستم حرکتي انجام دهم. ارتفاع هلي کوپتر خيلي پائين بودودرب آن باز بود. حتي پوكه هاي آن روي سرما مي ريخت. فكري به ذهنم رسيد. نارنجک انداز را برداشــتم. با دقت هدف گيري كردم و گلوله را شليك كردم. باور كردني نبود. گلوله دقيقاً به داخل هلي کوپتر رفت. بعد هم تکان شــديدي خورد و به ســمت پائين آمد. دو خلبان دشــمن بيرون پريدند. آنها را به رگبار بستم. هردو خلبان را به هلاکت رساندم. دست اســير را گرفتم و با قدرت تمام به سمت خاکريز دويديم. دقايقي بعد به خاكريز نيروهاي خودي رســيديم. از بچه ها ســراغ آقا سيد را گرفتم.
گفتند:
" مجروح شــده گلوله تيربار دشمن به دستش خورده واستخوان دستش را خرد کرده. "
اســير را تحويــل يكي از فرمانــده ها دادم. به هيچ يك از بچه ها از شــاهرخ حرفي نزدم. بغض گلويم را گرفته بود. عصر بود كه به مقر برگشتيم.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام
قسمت 0⃣8⃣
✨گمنامي
نيروي کمکي نيامد. توپخانه هم حمايــت نکرد. همه نيروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسيديم. آقا سيد را ديدم. درد شديدي داشت. اما تا مرا ديد با لبخندي برلب گفت:
" خســته نباشي دلاور "
بعد مکثي کرد و با تعجب گفت:
" شاهرخ کو!؟ "
بچه ها هم در كنار ما جمع شــده بودند. نفس عميقي کشيدم و چيزي نگفتم. قطرات اشــک از چشمانم سرازير شد. ســيد منتظر جواب بود. اين را از چهره نگرانش مي فهميدم. كسي باورنمي كرد كه شاهرخ ديگر در بين ما نباشد. خيلي ازبچه ها بلند بلند گريه مي کردند. سيد را هم براي مداوا فرستاديم بيمارستان.
روز بعد يکي از دوستانم که راديو تلويزيون عراق را زير نظر داشت سراغ من آمد. نگران و با تعجب گفت:
" شاهرخ شهيد شده؟! "
گفتم: " چطور مگه؟! "
گفت: " الان عراقي ها تصوير جنازه يك شــهيد رو پخش کردند. بدنش پر از تير و ترکش و غرق در خون بود. ســربازاي عراقي هم در کنار پيکرش از خوشــحالي هلهله مي کردند. گوينــده عراقي هم مي گفت:
" ما شاهرخ، جلاد حکومت ايران را کشتيم! "
ديگــر نتوانســتم تحمل كنم. گريه امانــم نمي داد. نمي دانســتم بايد چه کار کنم. بچه هاي گروه پيشــرو هم مثل من بودند. انگار پدر از دســت داده بودند. هيچ کس نمي توانســت جاي خالي او را پر کند. شــاهرخ خيلي خوب بچه هاي گروه را مديريت مي کرد و حالا... !
دوســتم پرســيد:
" چرا پيکرش را نياورديد؟ "
گفتم: " کســي آنجــا نبود. من هم نمي توانستم وزن او را تحمل کنم. عراقي ها هم خيلي نزديک بودند. "
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
15.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب
💫💫💫💫💫
📽 دانلود کلیپ
📝 سد راه امام زمان نباشیم (شخصیت حر)
👤 استاد رائفی_پور
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام رضا علیه السلام:
✍با حلاوت ترین و شیرین ترین
ذکر دنیا و آخرت و افضل اسماء
و اذکار حق تعالی ذکر جد ما
حسین علیهالسلام است.
📚کنز الاحادیث ج ۳ ص ۲۷۰
#حدیث_روز
❇️✨🍃✨❇️
حاج آقا روح الله حسینیان عزیز
یار دیرین رهبری بر اثر بیماری کرونا
به رحمت خدا رفتند
فاتحه ای نثار روح این مجاهد انقلابی عنایت بفرمایید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
حاج آقا روح الله حسینیان عزیز یار دیرین رهبری بر اثر بیماری کرونا به رحمت خدا رفتند فاتحه ای نثار رو
إنالله وإناإليه راجعون.
درگذشت روحانى مبارزدوران انقلاب ؛رزمنده پيشكسوت گردان حبيب بن مظاهر لشكر٢٧در نبردشكوهمندفتح مبين ورئيس سخت كوش مركزاسناد انقلاب اسلامى؛ حجة إلاسلام روح الله حسينيان، بر روحانيت مردمى مدافع اصل مترقى ولايت فقيه، رزمندگان لشكرمحمد رسول الله(ص)، نويسندگان وپژوهش گران تاريخ خونبار انقلاب اسلامى و خانواده ارجمندآن عالم مجاهد،تسليت باد.
نادرطالب زاده-محمد حسن محققى-سعيد قاسمى-محمودامينى-سيدسليم غفورى- احسان محمد حسنى- وهب همدانى- محمد مهدى همت- سيد حسن شكرى- گل على بابايى- حسين بهزاد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ایستادن پای امام زمان خویش
امروز ۴ شهریور سالروز شهادت شهیدان مدافع حرم
#ابراهیم_خلیلی
#احمد_حیاری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تاریخ تولد: ۳شهریور ۱۳۲۱ تربت حیدریه
تاریخ شهادت: ۲۳اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر
محل دفن: بهشت رضا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
تاریخ تولد: ۳شهریور ۱۳۲۱ تربت حیدریه تاریخ شهادت: ۲۳اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر محل دفن: بهشت رضا @sha
پلک شهریور نیمه باز بود که #چشم به #جهان گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، #تربت_حیدریه.
نامت را #عبد_الحسین گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک #عشق بازی هایت.
به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود.
همیشه مراقب نگاهت بودی و این #مراقبت کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به #ناموست ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!!
و چه #امن است شهری که #نگاه مردانش، #آرام و سربه زیر باشد.
کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟
که اجابتش هم صحبتی با حضرت مادر شد؟!
بعید میدانم کسی از #داستان راه گشایی مادر بی خبر باشد؟!
در آن #ظلمت وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر #خاک گذاشتی و ندا از #آسمان به گوشَت رسید که از این سو بروید.
تو خاصی...!
یعنی باید #خاص بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای #کمک بیاید.
مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را #یاری میکنند تنها نمیگذاریم؟
به گمــــانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با حسین(ع) برد.
تو عجین شده با این خانواده ای.
مورد عنایت #خواهر
#گمنام همچو مادر
بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم.
#عاشق رفته رفته شبیه معشوق میشود و تو چه خوب شکل مادر شدی.
سالها گمنامی و بینشانی...
و در آخر سهم ما از تو، یک #پلاک، صفحاتی #قرآن و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته.
سالهاست #هورالعظیم، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست.
کمی با ما راه بیا.، دعایمان کن عبدِ حسین شویم؛ جان برکف برای #حسین(ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم.
رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدمهایت بر سر و روی ما هم بنشیند.
السلام علی الحسین...
به مناسبت تولد #شهید_عبدالحسین_برونسی
هدیه به روح پاکش #پنجصلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم