برادرشهیدم؛
گاهےنگاهےازپنجرهچشمانت،
برایمڪافیست...
شهداگاهےنگاهے💔
#شهیدعلی_دیلمی 🥀
#شهیدبهرام_دلاورفرد 🥀
#شهیدمحمدحسین_شفیعیفرد 🥀
#شهیدمحمد_فرجی 🥀
🌹 #سالروز_شهادت 🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
_______________________
🔺 کلامی از علما
⭕️ آیتالله حائری شیرازی
❓چه زمانی قساوت قلب اتفاق می افتد؟
#کلام_علما
بسمربالشهددالصدیقین🌟
#شہـودعـشق💫
با یکی از رفقایش به سمت نانوایی محله می رفتند که می بینند چند نفر از اراذل اوباش به
نانوایی حمله کردند و با کتک زدن شاطر میخواهند دخل را خالی کنند.😳
ترس و وحشت عجیبی بین مردم بود 😖و کسی جرئت نداشت کاری کند محمد رضا سریع خودش را وارد معرکه کرد تا کاری کند،
اما یکی از اراذل شیشه نوشابه خالی که آنجا بوده را به زمین کوبیده و با ته بطری شکسته به او حمله و گردن او را می شکافد.😱
زخمی به عمق یک بنده انگشت در بیمارستان سینا جراحی شد و سر و گردنش بیشتر از هجده بخیه خورد.
آن موقع فقط چهارده سالش بود که میخواست امر به معروف کند و جانش را هم به خطر انداخت.🙃💔
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#در_محضر_معصومین
🔰رسول خدا صلی الله علیه وآله:
✍عَلَيْكُمْ بِصَلاةِ اللَّيْلِ وَلَوْرَكْعَةً واحِدَةً، فَاِنَّ صَلاةَ اللَّيْلِ مِنْهاةٌ عَنِ اْلاِثْمِ، وَتُطْفِئُ غَضَبَ الرَّبِّ تَبارَكَ وَ تَعالى، وَتَدْفَعُ عَنْ اَهْلِها حَرَّ النَّارِ يَوْمَ القِيامَةِ
.
🔴 بر شما باد به نماز شب اگرچه يك ركعت باشد، زيرا نماز شب انسان را از گناه باز مى دارد، و خشم پروردگار را (نسبت به انسان) خاموش مى كند و سوزش آتش را در قيامت از انسان دفع مى كند.
📚كنز العمال، ۷/۲۱۴۳۱
#حدیث_روز
🔴 *فرق گذاشتن بین دو «مریم»
وقتی رسانههای* *خارجی مریم میرزاخانی را بولد و مریم کوچکینژاد را بایکوت میکنند به این نتیجه میرسیم که برای آنها نخبگی مهم نیست*
*بلکه نخبه بیحجاب مهم است وگرنه مریم کوچکینژاد هم استاد دانشگاه نورت وسترن آمریکا و دانشآموخته دانشگاه صنعتی شریف جزو ۴۰ دانشمند برتر زیر ۴۰ ساله دنیا است ولی کسی او را نمیشناسد.*
*همچنین خانم دکتر سهیلا سامی شاگرد پروفسور سمیعی که در ۲۸ سالگی ۵۰۰ عمل موفق مغز انجام داده است را کسی نمیشناسد چون اینها حجاب دارند و غرب نمیخواهد زن محجبه را موفق نشان بدهد.*
#پویش_حجاب_فاطمی
🌿⃟ 🌃 شب است و
آنچه دلم کرده آرزو💫
اینجاست...😌
🌿⃟ ⏳ ز عمر نشمُرم
آن ساعتی که⏰
او اینجاست...😘
✍🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خداوندا شکایت داریم از ندیدن امام مهربانمان.......
او که همیشه بوده و هست؛!
خداوندا...!!
اصلا ما از آلودگی قلب ها و چشم هایمان شکایت داریم که او را نمیبینیم.........
پس ما را لایق درک حضور او بگردان.....
#یاایهاالعزیز
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚘﷽⚘
⚘اَلسَّـــــلامُ عَلَیْــکَ یــــا اَباعَبْدِاللهِ الْحُسَیـــْن(؏)⚘
باز هَــم روزِ مـن وعرضِ اَدب مَحضــرِ یـار
با سَــــــــلامے بَـرکٺ یافته روز و شـبم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
میشوم دلتنگ تـــــو،
یادت #خرابم میڪند
بغض خیسم در گلو
آهستہ آبـــم میڪند..
#شهید_مرتضی_عطایی
#صبحتون_شهدایی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
همه مدافع حرمیم...
#کلامشهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
آنچه در این کتاب آمده چکیده و فشردهای از خاطرات دوران اسارتم است. اگرچه کوتاه بود؛ اما پس از گذشت 28 سال هنوز هم سایه سنگین آن دوران را بر روح و جسمم احساس میکنم....
شُنام، خاطرات پاسداری که به دست کومله و دموکرات اسیر شده.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊 🔴 #شُنام 🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب قسمت 1⃣5⃣ - « بله،
قسمتهای ۵۱ تا ۶۰ کتاب بسیار مهیج شُنام
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 1⃣6⃣
اما امان از کومله که همچون غارتگرانِ غریبه به اموال مردم، یورش میبردند. بارهای گردو، کندوهای عسل، بزهای بسته شده در کنج آغل و... همه و همه را چنان میربودند که گویی مغولان به قومی حمله برده باشند.
انگار نه انگار که آنها هم از این آب و خاکاند و در میان همین مردم زیستهاند. برای مردم دردمند کردستان، آنچه میماند انبوهی از آه و حسرت بود.
یک هفته، شبانه روز در حرکت بودیم. بعضی شبها زیر بارانهای سیلآسا روی زمین ناهموار و در سرمای استخوانسوز تا صبح راه میرفتیم.
در طول مسیر با کوچکترین صدا و احساس ناامنی، به دستور نگهبانان، ناچار بودیم خود را توی گودالهای پر آب یا زیر درختها و بوتهها استتار کنیم. هر وقت به محدودهی پایگاه های نظامی دولتی نزدیک میشدیم دستهایمان را میبستند. توی این شرایط حتی حق عطسه کردن هم نداشتیم. هر وقت به بالای قلهها و نوک کوهها میرسیدیم برای آن که نتوانیم جایی را ببینیم و احیاناً محلی را شناسایی کنیم به چشمانمان چشمبند میزدند.
به کناره های سد بوکان رسیده بودیم که اوضاع کاملاً به هم ریخت. از هراس و هشدارهای کومله فهمیدیم به منطقهی نفوذ دموکراتها رسیدهایم. محافظین چند برابر شدند و عملیات تعقیب و گریز آغاز شد. ساعتها بدون توقف حرکت کردیم و دیدهبانانِ دموکرات را پشت سر گذاشتیم. وارد جادهی آسفالتهی سقز - بوکان شدیم. لحظاتی بعد یک کمپرسی از راه رسید. سوار شدیم. به ابتدای شهر بوکان رسیديم اما قبل از ورود به شهر ما را پیاده کرده و پشت وانتی بیحفاظ سوار کردند. وارد شهر شدیم. وانت در طول یک خیابان حرکت میکرد که دستهای موتورسوار به طرف ما آمدند. آنها دور زدند و با سرعت به سمت مرکز شهر رفتند. ناگاه سیل موتورسواران با بوق و فریاد ما را در حلقهی محاصرهی خود گرفتند و به داخل شهر کشاندند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 2⃣6⃣
عذابی کشیدیم که رنج راه را از یادمان بُرد. گروهی فریبخورده و خودفروخته، با شعارهایی کینهتوزانه، حرکت وانت را کُند کردند. اشیایی به سمتمان پرتاب میشد. ما سرمان را بین زانو گذاشته بودیم و آنها روی کمر و شانههایمان میکوفتند تا سرمان را از میان زانو بیرون آوریم. گرداب هولناکی بود. باور نمیکردم توی کشور خودم هستم.
کومله مدتها در شهر بوکان و روستاهای اطراف، تبلیغات گمراهکننده به راه انداخته و به مردم گفته بود، جمعی از مقامات عالی رتبه رژیم را به اسارت گرفته است. آنها که با این کار، قصد داشتند از حضور ما بهرهبرداری سیاسی کنند، تسلط بر اوضاع را از دست داده بودند. مردم عادی با دیدن چهرههای رنگ پریده و لاغر ما، مأیوس و سرخورده از حرکت ناشایست کومله عقب گرد میکردند. ولی اوضاع از جای دیگری خراب بود.
بوکان از مجموعه شهرهای کردستان و آذربایجانغربی، تنها شهری بود که از زمان انقلاب و حمله به پادگانها و تصرف اسلحهخانهها به دست گروهکهای فرصت طلب، همچنان تحت نفوذ و سیطره ی گروهکها باقی مانده بود. گروهکهای سیاسی و ضدانقلاب از هر قماشی، مقری و دفتری، در این شهر ایجاد کرده بودند. این گروههای سرگردان برای دستیابی به حوزهی نفوذ و قلمرو بیشتر، دائم با هم در جنگ و جدال بودند. از آنجا که حضور اسرا تا حدودی به موقعیت کومله برتری میداد، دیگر گروهکها درصدد بودند این برتری نسبی را به نفع خود مصادره کنند و با فرود آوردن ضربهای مهلک بر کومله، اسرا را از آنها بدزدند و ضمن اثبات بیلیاقتی کومله، موقعیت خود را تثبیت کنند. ما در میان این کشمکشها و منازعات گرفتار مانده بودیم.
هر گروهی در تلاش بود به عنوان تفنن طرحی را روی ما آزمایش کند تا به اهدافش برسد. توی این اوضاع، چرخ وانت به سمتی میرفت و خود وانت و سرنشینان به سمتی دیگر. مردم عادی در پیادهروها شاهد سرگشتگی ما بودند ولی کاری از دستشان برنمیآمد. حتی کومله هم به وحشت افتاده در هراس و نگرانی از دست رفتن اسرا در تکاپو بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 3⃣6⃣
سیل تهمت و ناسزا بر سر ما فرود میآمد و ضربههای چوب و مشت بر بدنهای ناتوانمان وارد میشد. با هر پس گردنی به دامن اسیر روبهرو میغلتیدیم و با ضربهای به پَسِ کلهی او به جای قبلی رانده میشدیم. انگار صدای همهمه و فریاد را نمیشنیدیم. در بهت و وحشت و ناباوری فرو رفته بودیم. مثل پرندههایی بیپناه و گرفتار قفس، از دست دیگران به دامن کومله که خود صیاد ما بود پناه میبردیم.
لحظهها به کُندی میگذشتند. ساعتها در این وضعیت اسفبار ماندیم تا با افزایش نیروهای کومله، آرام آرام به مقابل مقر آنها رانده شدیم. رانندهی وانت به ناچار در آن سوی خیابان توقف کرد. کانالی به اندازهی عبور یک نفر از بین جمعیت باز شد و ما با پس گردنی و لگد به درون این کانال هدایت شدیم. عبور از این مسیر کوتاه، دلشیر میخواست.
شاید در آن لحظه، عرض آن خیابان برایم طولانیترین مسیر دنیا بود. مشت و لگد بود که با هتاکی و هجوم و بیحرمتی به پیشم میراند. با ضربهای به صورت، پس میرفتیم و با لگدی به پیش رانده میشدیم. با ضربهای از بغل به درون جمع رانده میشدیم و با هجمهای دوباره به جای اول برمیگشتیم. نمیدانم این وضع چقدر طول کشید. ولی انگار یک قرن بر من و دیگر اسرا گذشته بود که با سر به درون مقر کومله افتادم؛ آی کومله تو چقدر خوبی!!
آخرین نفری بودم که وارد مقر میشد. ترس و وحشتی که در چهرهی دوستانم میدیدم آینهای بود از ترس خودم. همه به صورت من زل زده و با رنگی پریده به من خیره شده بودند. دلیل این همه توجه را نمیفهمیدم. آنها هم مثل من از این گرداب گذشته بودند پس چرا انگار به خودشان بیتوجه بودند و بیش از خودِ من نگران من بودند. نمیتوانستم درک کنم.
دو روز بعد با نخهای نازک پلاستیکی انگشتان شست دستهایمان را از پشت محکم بستند و ما را سوار یک دستگاه خودرو نیسان کردند. حرکت آغاز شد. نیمههای شب، جلوی مدرسهای پیاده شدیم. ما را به یکی از اتاقها بردند و نخهای فرورفته در گوشت انگشتهایمان را بیرون کشیدند. از فرط خستگی به خوابی کابوسوار فرو رفتیم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 4⃣6⃣
🌴 فصل پنجم
دره ی بيداد
مدرسهی بزرگ روستای "تُرجان"¹ به زندان ما تبدیل شده بود. در اتاق مجاور هم گروهی اسیر قدیمی حضور داشتند که حق ارتباط و مصاحبت با آنها را نداشتیم. رئیس زندان، کاک جمال، مردی اخمو و درشت هیکل بود که دائم مشغول بازرسی و بازپرسی بود و به هیچ سؤالی جواب نمیداد. یکی از بدبختیهای جدید ما، هم اتاقی شدن با شخصی بود به نام "قاسم دیوانه". او در یکی از روستاهای بوکان عاشق دختری شده بود و به خاطر بلاهایی که سر آن دختر بیچاره آورده بود از دست خانوادهی دختر گریخته و در پناه کومله قرارگرفته بود. هرگونه برخورد با قاسم، به منزلهی توهین به حس ناسیونالیستی کردی بود. او حتی یک ذره بهداشتِ نداشته را هم رعایت نمیکرد. با دست های کثیف و آلوده، نان را در آب نخود ترید میکرد و میخورد. منِ بیچاره به دلیل کمبود ظرف با او همکاسه شده بودم. قاسم با تف و کف، لقمه برمیداشت و به دهان میبرد. چهرهای وحشتناک داشت و همیشه حریف میطلبید و زور و قدرتش را به رخ دیگران میکشید و حرکات خندهدار و عجیبی نشان میداد.
دو هفته از ورود ما به ترنجان گذشته بود. یک روز کاک جمال به اتاق ما آمد و عکسی را که زمان ثبت نام دبیرستان به مدرسه تحویل داده بودم نشانم داد و گفت:
« شُنام این عکس توئه؟ »
با تعجب و حیرت به عکس زل زده بودم. گفتم:
« بله! »
عکس پروندهی دبیرستان من دست کاک جمال چه میکرد؟ این عکس را چطور به دست آورده بود؟ این سؤال را هزار بار از خودم پرسیدم بدون آنکه جوابی برایش داشته باشم.
_______________________________
۱. از این روستا تا بوکان، سواره یک تا دو ساعت راه بود. روستایی بزرگ بود که در سطحی هموار قرار داشت و مدرسه در ابتدای آن واقع شده بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 5⃣6⃣
توی زندان، روزمرگی، انسان را در خود غرق میکند و وقت، ارزش واقعی خود را از دست میدهد. در این شرایط، کوچکترین مسئلهای میتواند اهمیتی عجیب پیدا کند و تا مدتها ذهن را مشغول کند و نشانهای تلقی شود از اتفاقات بعدی و حالا موضوع این عکس که بیشک از راهی دور رسیده بود مثل خوره، ذهن مرا میکاوید!
خواب بودیم که ناگهان سر و صدای ورود تعداد زیادی اسیر جدید ما را از خواب پراند. آنها را اول توی اتاق دیگری جا دادند؛ اما بعد از چند روز همهی ما را یکجا جمع کردند. ورود به اتاق و فضای جدید و برخورد با افراد تازه از راه رسیده و اسرای باسابقه، خوبیها و بدیهایی داشت. تعداد اسرا یک بار دیگر به ۷۰ نفر رسیده بود. کلاسهای توجیهی و تبلیغاتی کومله هر روز برگزار میشد. کتابهای کمونیستی را در اختیار اسرا قرار میدادند و ما را موظف به درس پس دادن میکردند. مثل مدرسه باید در امتحانات شفاهی شرکت میکردیم و به سؤالات نامربوط استاد، جواب دلخواه او را میدادیم. اسرا که به ندرت از مطالب گنگ و نامفهوم کتابها سر درمیآوردند فقط برای حفظ ظاهر، کتاب.ها را به دست می.گرفتند و غرق خاطرات و یاد خانوادههایشان می.شدند. من همچنان بیشتر وقتم را با محمدرضا عظیمی میگذراندم و از آگاهیهای او بهره میبردم.
آقا "یدالله خداداد مطلق" و "محمدعلی بیان" که اهل قم بودند، به همراه "صفدر محمدی"¹ از طرف آموزش و پرورش برای درس دادن به دانشآموزان کُرد به روستاهای کردستان اعزام شده بودند.
آنها یک سال پیش به اسارت کومله درآمده و جزو قدیمیترین زندانیان به شمار میرفتند. این سه نفر بین اسرا حرمت و اعتبار زیادی داشتند و البته به همان میزان مورد غضب کومله بودند.
______________________________
۱. صفدر محمدی اهل کرمانشاه و معاون آموزش و پرورش کامیاران بود. او به همراه رئیس آموزش و پرورش کامیاران که اگر اشتباه نکنم نامش رستگار بوده، حین مسافرت به کرمانشاه به کمین کومله گرفتار شده بودند. نیروهای کومله آقای رستگار را به شهادت رسانده بودند!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 6⃣6⃣
آنها سال گذشته با تعدادی از اسرا از زندان کومله فرار كرده بودند؛ اما در نزدیکی سردشت به نیروهای دموکرات برخورد کرده به اسارت آن حزب در آمده بودند. در درگیری خونین بین کومله و دموکرات، طرّاح نقشهی فرار یعنی "سرهنگ علی اصغرلو"¹ به دست نیروهای كومله به شهادت رسيده بود.
_________________________________
۱. سرهنگ اصغرلو از زبدگان زمانه بود. او توانست فرار گروه هفت نفره از زندانیان کومله را در سال ۱۳۵۹ طراحی و اجرا کند. آقا یدالله میگفت:
" ایدۀ فرار را جناب سرهنگ مطرح کرد، ۴۰ شب طول کشید تا توانستیم کانالی را حفر کرده و به بستر رودخانه برسانیم و از آنجا فرار کنیم، ولی نزدیکیهای سردشت به رهگذری برخوردیم که ما را لو داد و اینبار گرفتار حزب دموکرات شدیم. نیروهای کومله که در جست و جوی ما بوده و ردمان را گرفته بودند به مقر دموکرات رسیدند و درگیری خونینی آغاز شد. کومله دستور میداد برگردیم و تهدید میکرد در غیر این صورت ما را خواهند کشت. دموکرات میگفت: اگر قدمی به عقب برگردید شما را به رگبار خواهیم بست. بین این آتش بازی گیر کرده بودیم تا اینکه اوضاع کمی آرام شد. یکی از نیروهای کومله که دم از رِفاقت با سرهنگ اصغرلو میزد به ایشان نزدیک شد و گفت: ها سرهنگ بالاخره کار خودتو کردی؟ سرهنگ گفت: فرار حق هر اسیره. نیروی کومله با لبخند و تمسخر لوله اسلحه رو بیخ گوش سرهنگ گذاشت. شلیک کرد و گفت: کشتن هم حق ماست! "
فیلم سینمایی «اتاق یک» براساس خاطرات این فرار ساخته شده است.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 7⃣6⃣
وقتی هواپيماهای عراقی، زندان "دولتوی"¹ دموكرات را بمباران میكنند دو نفر ديگر از اين جمع هفت نفره شهيد میشوند. بالاخره بعد از چند ماه طی مبادلهای چهار نفر از آن هفت نفر مجدداً به زندان كومله برگردانده میشوند. عباس؛ بسيجی اصفهانی را كه يكی از اين چهار تن بوده تیرباران کرده و به شهادت می رسانند. حالا اين سه نفر كه بازماندگان آن حادثهی تلخ بودند در كنار ما روزگار سر میكردند و هيچ اميدی به آزادی نداشتند. آنها بدون هيچ هراس و نگرانی، دائم به عبادت و راز و نياز مشغول بودند. يك روز ظهر كه يدالله درحال نماز بود، هواپيماهای عراقی به اطراف ترجان حمله كردند. اين هواپيماها كه در ارتفاعی پایين پرواز میکردند دیوار صوتی را شکستند. هر لحظه بيم آن میرفت سقف كلاسهای مدرسه بر سرمان آوار شود. آقا يدالله نمازش را ناتمام رها كرد و با ترس و دلهره روی زمين نشست. گفت:
« فكر كردم عراق ميخواد اينجا رو هم مثل زندان دولتوی دموكرات بمباران كنه. خيلی از اسرای اونجا به خاطر بمباران هواپيماهای عراقی شهيد شدن. »
او به ياد دوستان شهيدش سخت گريست.
_________________________________
۱. زندان دولتو که متعلق به حزب دموکرات بود در اطراف سردشت، نزدیک مرز عراق قرار داشت. سال ۱۳۵۹ تعداد زیادی از رزمندگان ایرانی که در این زندان گروگان بودند، به دنبال تبانی حزب دموکرات و رژیم بعث که منجر به حمله هواپیماهای عراقی به این زندان شد، به شهادت رسیدند. آنطور که آقا یدالله میگفت نیم ساعت قبل از حمله هواپیماهای عراقی به زندان، تمام نیروهای نگهبان دموکرات از منطقه دور میشوند و تا چند ساعت بعد از بمباران برنمیگردند. آقا یدالله میگفت: اوضاع طوری بود که من تونستم بعد از بمباران چند کیلومتر از زندان دور بشم. میتونستم فرار کنم ولی وقتی از دور به زندان نگاه کردم، فکر شهادت دوستام قلبم رو درد آورد، نتونستم فرار کنم. برگشتم تا شاید بتونم به مجروحایی که زیر آوار مونده بودن کمک کنم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 8⃣6⃣
كومله اين سه نفر را تهديد كرده و خواسته بود جزئيات آن فرار نافرجام را برای اسرا بازگو نكنند. چيزی كه ما شنيده بوديم كليتی از ماجرا بود. اين سه نفر هم هميشه از اسرا خواهش میكردند در اين باره چيزی نپرسند. كومله مدعی بود كسی نمیتواند از زندان آنها فرار كند. فرار نافرجام اين گروه را هم دليلی بر مدعای خود تلقی میکردند. و البته شنيدن اين تجربهی غمانگيز و نشناختن منطقه، رغبتی برای فرار باقی نمیگذاشت. اسرا چارهای جز اين نداشتند كه به انتظار اعدام يا آزادی روزها را شماره كنند. يك روز زندانبانان ما بزی را سر بريده و غذای آن روز را با گوشت آن بز پختند. بين اسرا چنين پديدهای اميدواركننده بود؛ چرا كه خوراندن غذای گوشتی به اسرا نشانهی آزادی گروهی از آنها بود.
چند روز گذشت بیآنكه از مبادلهی گروگانها خبری برسد؛ اما از آنجا كه تعداد اسرا به حدود ۸۰ نفر رسيده بود، بالاخره كومله مجبور شد دست به يك تصفيهی عمومی بزند. اگرچه اسمم در ليست آزادشدگان نبود و از اين موضوع آزرده بودم؛ اما توانستم شرح حال مختصری از آخرين وضعيتم را برای خانوادهام بنويسم و به دست كسانی بدهم که قرار بود آزاد شوند. دراين نامه بار ديگر به خانواده ام اطلاع دادم از برادرم جدا شدهام و از سرنوشت او خبری ندارم. اگر چه به رسيدن نامهها به دست خانوادههایمان اميدی نداشتيم؛ با اين كار حداقل دلمان را خوش میكرديم. زندانيان كُرد و محلی كه از صبح تا شب مشغول رقص و آوازخوانی و طبل زدن بودند، لحظهای آسايش برای ديگران باقی نمیگذاشتند. آنها هرگونه اعتراض را با بدبينی به كومله منتقل میكردند كه عواقب خطرناكی به دنبال داشت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 9⃣6⃣
ما حتی از داشتن راديو محروم بوديم و از اوضاع و احوال كشور و سرانجام جنگ، بیخبر مانده بوديم. يك شب كاك جمال به داخل اتاق آمد و گفت:
« توجه كنين! همين الان راديو اعلام كرد خمينی مرده و همين روزا رژيم جمهوری اسلامی سقوط میکنه. »
بچه ها به فكر فرو رفته و مغموم شدند؛ اما نمیتوانستند احساسات خود را بروز دهند. روز بعد معلوم شد اين ماجرا ساختگی بوده و به عنوان ترفند و نيرنگی از طرف كومله به كار رفته تا طرفداران واقعی جمهوری اسلامی را از واكنش آنها به اين خبر شناسايی كنند.
روزهای بعد احساس كرديم اوضاع تغيير كرده است. يأس و نگرانی در چهرهی افراد کومله موج میزد. از تحركات و اخبار پراكنده دريافتيم نيروهای سپاه و ارتش، بوكان را از دست گروهكها آزاد كردهاند و روستای ترجان هم در معرض آزادسازی است. اميدوار بوديم با حملهی برقآسای رزمندگان اسلام، زمينهی آزادیمان فراهم شود. ولی همان شب با عجله و شتاب، بار ديگر انگشتهای شَصتمان را از پشت بستند و ما را به درون يك دستگاه کمپرسی انتقال دادند، چادری برزنتی رویمان كشيدند و باز هم به سمتی كه نمیدانستيم كجاست رهسپارمان كردند. نيمههای شب از ماشين پياده شديم. چند ساعتی پيادهروی كرديم تا به روستايی رسيديم. در مسجد روستا، ساعتی استراحت كرديم. صبحانهای مختصر خورديم و دوباره در جادههای باريك و مالرو، كوهها را يكی پس از ديگری پشت سر گذاشتيم. ظهر بود كه به سمت درهای عميق سرازير شديم و به ساختمانهايی مخروبه رسيديم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 اللّهم فُکَّ کُلَّ أسير 🕊
🔴 #شُنام
🌟 خاطرات #کیانوش_گلزار_راغب
قسمت 0⃣7⃣
در اتاقهای گِلی با سقفهای وارفتهی چوبی كه با چادر برزنتی پاره و مچاله شده، فرش، شده بود جای گرفتيم. كثافت از سر و روی اتاقها میباريد. آنجا چنان دلگير و دورافتاده بود كه انگار پرنده هم در آن حوالی پر نمیزند. دهها كيلومتر از روستاهای اطراف فاصله داشتيم. زندان جديد چهار اتاق سه در چهار داشت كه اسرا را تقسیم کرده در آنها جا دادند. راهرويی دو متری مقابل اتاقها بود و در کنار اتاقها انبار بزرگی ساخته بودند که محل ذخیرهی غذای زندانیان و زندانبانان بود.
بعد از در آهنی راهرو، اتاقك نگهبانی در محوطهی باز مستقر بود. طوریكه میشد رفت و آمدهای محوطه و ورود و خروج اسرا را كنترل كرد. پشت بام انبار هم مقر كومله و آسايشگاه نيروهای آنها بود كه برای رسيدن به آن، پلههايی سنگی بر دامنهی كوه تراشيده بودند. اين پلهها مشرف به زندان بودند. پس از آن، محوطهای شيبدار بود که چشمهای در آن میجوشید. برای استفاده از آب چشمه و کنترل آن، حوضی ساخته بودند. آب چشمه بعد از رسيدن به حوض، وارد كانالی میشد و فاضلاب توالتهای رديفی را با خود به درون رودخانه میريخت كه ارتفاعی ده متری با ديوارهی زندان داشت.
دره، درهی بيداد بود در كنار رودخانهای خروشان، ميان جنگلهاب بلوط و درختان وحشی، بدون راهی برای گريز يا اميدی به رهايی. در محوطهی شيبدار بعد از حوض، كورهی آشپزخانه قرار داشت و بالاتر از آن آلونك نانوايی واقع شده بود. محوطهای وسيع با شيبی تند به سمت رودخانه، محل جمعآوری هيزم و كُندههای درخت برای تأمين سوخت زمستان بود. بعد از آن تعدادی اتاقك جدا از هم قرار داشت كه محل اسكان خانوادهی نيروهای كومله و استراحت گروهی از دختران و پسران وابسته به كومله بود.
در فاصلهای ۵۰۰ متری در بالای قلههای متراكم، سنگر ديدهبانی، بیسيم، تيربار و ضدهوايی قرار داشت كه تمام محدوده را پوشش میداد و مسير رودخانه و كوههای اطراف را زير نظر داشت.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
🔴لشکر فیکها علیه مجلس و رسانهها/ تولید ۱۱ هزار محتوا علیه طرح صیانت توسط ۶۶ اکانت!
🔹️داده کاوی ها نشان می دهد، بیش از ۱۱ هزار محتوا در توییتر علیه طرح حمایت از کاربران فضای مجازی را تنها ۶۶ اکانت منتشر کرده اند!
این ربات ها که با هدف القای موج مردمی و عملیات روانی علیه مجلس و رسانه ها و چهره های سیاسی فعال بودند، اکثرا در سال جاری ساخته شده اند!
#طرح_صیانت
#پاسخ_به_شبهاتوشایعات
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 زیارت امام زمان (عج) در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
🎨اینفوگرافیک | ۶ اسفند سالروز شهادت سردار رشید اسلام شهید #حمید_باکری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
امام ما باید فکر کند. ما دستهای امامیم و هر فکری کرد ما باید عمل کنیم.
#شهیدحمیدباکری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
امام ما باید فکر کند. ما دستهای امامیم و هر فکری کرد ما باید عمل کنیم. #شهیدحمیدباکری @shahedane
🍃باکری را همه میشناسند، نامش که برده میشود، #شجاعت و خدمت در پسِ ذهنها نقش میبندد. دو برادر بودند که قلبشان برای #انقلاب میتپید و دوشادوش یکدیگر در راهِ همین انقلابِ نوپا جانفشانی میکردند.
🍃قلم اینبار از حمید بنویسد... #حمید_باکری، مبارزه را از برادر بزرگترشان #علی آموخته بود. اویی که به دست رژیم شاه به #شهادت رسید. قد میکشید اما روح بلندش وَرای گنجایش زمین بود، آنقدر بزرگ که هیچ چیز آرامَش نمیکرد.
🍃به #سوریه و لبنان رفت تا دوره های چریکی را بیاموزد و از آنجا به #آلمان برای ادامه تحصیل اما خبرِ استقرارِ امام در #پاریس، حمید را به آنجا کشاند! تمامِ فکر و ذکرش #خدمت بود. خدمت به مردمی که حالا بانگِ انقلاب سر داده بودند و خونشان را به پایِ این نهالِ نوپا میریختند.
🍃رنگ و بویِ #جبهه را که دید، گویی روحش به #تکامل رسید، خستگی ناپذیر بود و هیچ چیز روحِ بزرگش را آرام نمیکرد. حتی وقتی در #شهرداری مشغول شد، چندی بعد پست و میز و صندلی را رها کرد و به خاکِ جبهه پناه برد. خدمتِ پشتِ میز کارِ حمید نبود...او مرد #جهاد بود و میدان جنگ!
🍃بیوقفه در #تکاپو بود، اصلا انگار متولد شده بود تا خستگی را شکست دهد. شاید هم به قول #حاج_احمد_متوسلیان "استراحت را گذاشته بود بعد از #شهادت"! شهادتی که در #خیبر اتفاق افتاد و پیکری که هیچ گاه از #مجنون بازنگشت اما آنچه حاکم است، #عشقی است به حمید که در دلها مانده...
🍃فرمانده #حمید؛ این روزها به چون تویی نیاز داریم...کسی که خسته نشود و دردِ مردم را بفهمد...درد مردم را درد خودش بداند، به کسی نیاز است که دلبسته به #مقام و منصب و میز نباشد!
🍃از آنجایی که تو هستی تا جایی که ما ایستاده ایم فرسنگها فاصله است؛ برای روحِ زمینگیرمان #فاتحه بخوان...شاید نفسِ تو زنده مان کند!
🍃گرچه شهادت، طلوعِ جاودانگی تو بود اما...
#سالروزِ_شهادتت_مبارک فرمانده
✍️نویسنده : #زهرا_قائمی
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید #حمید_باکری
📅تاریخ تولد : ۱ آذر ۱۳۳۴
📅تاریخ شهادت : ۶ اسفند ۱۳۶۲
🕊محل شهادت : جزیره مجنون، عراق
🥀مزار شهید : #جاوید_الاثر 🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم