eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#فلش_نشانه_شهید_مهدی_عزیزی 🌸💠🌸💠🌸💠🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸💠🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 🥀 قسمت 6⃣1⃣ مرداد امسال بعد از مراسم سومین سالگرد شهید در فرهنگسرای خاوران، شهید مهدی عزیزی به خواب بنده مسوول برنامه ی فوق آمدند و با ذکر دقیق نام یکی از افراد بسیج دانشجویی گفتند؛ "فلانی سر مراسم ما خرج کرده، پولشو بدید بهش" بنده یادم بود که این فرد روز مراسم از جیب خودشون خرج کردند ولی فکر می کردم مقدارش خیلی کم هست. وقتی بهشون گفتم متوجه شدم که مقدار زیادی خرج کرده بودند و روشون نشده بود بگن که به لطف خدا و مدد این شهید بهشون برگردانده شد . (خواهر جلیلی) 🌸 🌸🌸 🌸🌸 🌸💠🌸🌸 🌸🌸💠🌸 🌸🌸🌸💠🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
علاقه وارادت شهید مدافع حرم مهدی عزیزی به شهیددفاع مقدس ابراهیم هادی 🌸 🌸💠🌸🌸 🌸🌸💠🌸 🌸🌸🌸💠🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸💠🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 🥀 قسمت 7⃣1⃣ ▪️مادر معزز شهید: 🌷گذشته را كه مرور مي كنم از همان زمان بارداري تا شهادتش متوجه روحيات خاص مهدي مي شوم. دخترم هميشه سر به سرم مي گذاشت و مي گفت مامان ترك ها پسردوست هستند. به خاطر آن است كه مهدي را آنقدر دوست داري؟! هيچگاه نتوانستم مهدي را يك دل سير نگاه كنم كلاس سوم بود كه من دو جفت كفش گرفته بودم. براي خودم و خواهرش. از من پرسيد مادر جان اين كفش ها را مي خواهيد در بيرون از خانه استفاده كنيد؟ گفتم چطور مگه؟! گفت: مامان اين ها را بيرون نپوشيد! چيزي كه قشنگي به پا مي دهد، باعث جلب توجه مي شود و حرام است. هيچگاه از مال دنيا براي خودش چيزي نخواست. مي گفتم تو آينده نميخواهي؟ همه را نبخش. مي گفت: اينها را كه مي دهم براي خودم مي ماند. 🌸 🌸🌸 🌸🌸 🌸💠🌸🌸 🌸🌸💠🌸 🌸🌸🌸💠🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💐خــدا خــوبـهـا را بـرد پیـش ِ خــودش تا ما طعم زندگیِ بی خــوبـهــا را تجربه کنیم ...🍃 🌹 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸💠🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 🥀 قسمت 8⃣1⃣ هر وقت هم كه از مأموريت مي آمد مي گفت: مامان شرمنده ساك خاكي را برايت آورده ام. در آخرين مأموريتش قلبم داشت از سينه ام بيرون مي زد. هيچ كاري نمي توانستم بكنم. خواهرش آمد و ساك مهدي را آماده كرد. هر چي در ساكش مي گذاشتيم برمي داشت. نمي توانستم به همه بگويم اين آخرين ديدار ما است. من در اتاق پناه گرفته بودم مي خواستم رفتنش را نبينم. هر كاري كرد من از اتاق بيرون نيامدم تا بغض هاي من را ببيند. وقتي داشت از در بيرون مي رفت صدايم كرد و گفت مامان من دارم مي روم، بغضم را قورت دادم، آمدم از اتاق بيرون. گفتم با خواهرزاده ات عكس نداري، يك عكس بنداز. با دستان لرزانم عكس گرفتم. دخترم از زير قرآن ردش كرد. مهدي برگشت و به چشمانم نگاه كرد. گفت مامان چي شده، بغض كردي؟! گفتم نه مگه آدم پشت مسافر گريه مي كند؟ گفت: خيالم راحت. گفتم: آره برو... رفت و كمي بعد خبر شهادتش بود كه من را به سجده شكر انداخت و فدايي زينب(س) را به حضرت زهرا(س) هديه كردم. 🌸 🌸🌸 🌸🌸 🌸💠🌸🌸 🌸🌸💠🌸 🌸🌸🌸💠🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دستنوشته های شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸💠🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 🥀 قسمت 9⃣1⃣ 🌷وقتی موتورش را جلوی بیمارستان طرفه به سرقت بردند، ناراحتی اش برای این بود که وسیله ی کمک رسانی و هیئت رفتنش را برده اند. مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد "دایی ! من رفتم. دستمال اشکهام روبا کمی تربت کربلا گذاشته ام لای قرآن روی طاقچه. اگه یه وقت طوری شد، آنها بگذارید کنارم. " پنجشنبه دهم مرداد ماه بود که زنگ زد به برادرش و گفت سال خمسی ام رسیده. یه ماشین دربست بگیر و برو قم خمس من رو بده و برگرد …. ۳۰۰تومن هم به نونوایی لواشی بدهکارم اونم پرداخت کنید 🌸 🌸🌸 🌸🌸 🌸💠🌸🌸 🌸🌸💠🌸 🌸🌸🌸💠🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه وداع با پیکر مطهرشهید گرامی مدافع حرم #شهید_مهدی_عزیزی در معراج 🌸 🌸💠🌸🌸 🌸🌸💠🌸 🌸🌸🌸💠🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸💠🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💠 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸💠🌸 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌸 🥀 قسمت 0⃣2⃣ پارسال عکسش را بردم برای هیئت مدرسه ی یاسین در شهرک رضویه و زدم روی دیوار. امسال داشتند دیوارها را تعمیر می کردند.عکس گرد و خاکی شده بود. برداشتمش و بردم توی کلاس 7/1 و گذاشتم روی کمد دیواری کنار تخته . آن روز یادم رفت عکس را بردارم.عکس یک هفته ماند در کلاس. چند هفته ای گذشت. یک روز نگاهم به مهدی افتاد رو به دانش آموزانم کردم و گفتم : بچه ها! می بخشید! امروز می خواهم عکس مهدی را با خودم ببرم. سکوت فضای کلاس را پر کرد. قاب عکس را برداشتم. یک دفعه صدای بغض آلود یکی از بچه های ردیف کنار پنجره بلند شد: آقا ! تو رو خدا نبریدش ما تازه با مهدی دوست شده ایم. بچه ها با چشمان اشک آلودشان حرف دوست شان را تایید می کردند. قاب را گذاشتم سر جایش . بچه ها لبخند زدند.دوباره آن بالا روی کمد کوچک دیواری ، عکسی نشست که پایین آن نوشته شده بود: (نسیم) 🌸 🌸🌸 🌸🌸 🌸💠🌸🌸 🌸🌸💠🌸 🌸🌸🌸💠🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم