امروز یکشنبه متعلق به بهترین و برترین زوج جهان بشریت حضرت علی و فاطمه سلام الله علیهما میباشد.
°🦋|••
•
.
•.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
•.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨
.
•.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.•
.
•.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•`
.
⇅♥️🌙🌱°^
『 @shahid_hadi98.• 』
💠حدیث روز💠
🌸رَوَى جَابِر عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السّلام قَالَ: قَالَ النَّبِی [صلّى اللَّه علیه و آله]
إِذَا كَانَ أَوَّلُ یوْمٍ مِنْ شَوَّالٍ نَادَى مُنَادٍ: یا أَیهَا الْمُۆْمِنُونَ اغْدُوا إِلَى جَوَائِزِكُمْ
🌸جابر از امام باقر علیه السّلام روایت كرده كه آن حضرت فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود:
چون روز اول شوّال فرا مى رسد منادیى ندا مى كند: اى مۆمنان در این صبحگاه بشتابید براى جوائزتان .[كه به پاداش عبادات رمضان میدهند]
📚من لا یحضره الفقیه جلد1 صفحه511 حدیث1478
@shahid_hadi99
#آسمانےشو 🕊
↶ مهربانےابراهیم ✧
از توے ڪوچه رد مےشد. بچه ها داشتند فوتبال بازے مےڪردند.
يڪدفعه توپ را شوت ڪردند و محڪم به صورت ابراهيم خورد. آنچنان ضربه شديد بود ڪه صورتش سرخ شد.
ابراهیم ڪمے نشست. بچه ها از ترس فرار ڪردند. ابراهيم دست ڪرد داخل ساڪ دستے و مقدارے خوراڪے بيرون آورد و
گفت ڪجا رفتيد؟ بياييد! براتون خوراڪے آوردم!
خوراڪے را ڪنار دروازه گذاشت و رفت.
او مصداق ڪلام نوراني خداست ڪه مےفرمايد:
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ۚ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ
✨ بدے را به بهترین راه و روش دفع ڪن (و پاسخ بدے را به نیڪے بده)
ما به آنچه توصیف مى ڪنند داناتریم.
(مؤمنون/96)
➣ @Shahid_hadi99
رفقای جان سلام علیڪم 🙃🌱
خوبین ڪه الحمدالله!؟
عیدتون مبرڪاااااا😍🌙
آخرین رمضان قــرن بود ، نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق ان شاء الله
امیدوارم توی این یڪ ماه توانسته باشیم به خوبی بندگی حضرت عشق رو ڪرده باشیم ان شاءالله
و امیدوارم برنامه های ویژه رمضان خادمین باب میلتون بوده باشه🌿.•
↭عید آمد عید آمد
صد شڪر ڪه این امد
صد حیف ڪه آن رفت
و در آخر ان شاءالله که آخرین رمضان عمرتون نبوده باشه به حق حجت بن الحسن 🤲🏻🥀
التماس دعا 💚
#مدیرتون✌️🏻
سلامٺےاوݩآقایےڪه...
ظهرٺوداݩشگاهپشٺڪفشاشوخممےڪنه...
وآستیݩاشباݪاوآبمےچڪه...
جوراباشمازجیباشآویزوݩه...
مهمݩیسٺدخٺراےجفنگ داݩشگاهمسخرشکننمهم زودرسیدݩبهحسیݩیهاسٺ...
#ز_تبار_علے
➣@Shahid_hadi99
#خنده تاخاڪریز😉
اسیر شده بود!
مأمور عراقے پرسید: اسمت چیه؟!
- عباس
اهل ڪجایے؟!
- بندر عباس
اسم پدرت چیه؟!
- بهش میگن حاج عباس
ڪجا اسیر شدے؟!
- دشت عباس!
افسر عراقے ڪه ڪم ڪم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمے خواهد
حرف بزند محڪم به ساق پاے او زد و گفت: دروغ مے گویے!
او ڪه خود را به مظلومیت زده بود گفت:
- نه به حضرت عباس (ع) !!😂😂😂
↯📿🌙
@shahid_hadi99
🔔
#تـــݪنگـــرانه
نوشته پشت یک اتوبوس در اروپا :
چاقو اسماعیل را نکشت...
آتش ابراهیم را نسوزاند...
نهنگ یونس را نخورد...
دریا موسی را نبلعید...
با خدا باش تا نگهبانت باشد...💙
@Shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتپانزدهم همان سال 1358با نورعلے رفتیم روستاۍ سید
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتشانزدهم
ڪاپشن مشڪےاش را مےپوشید ڪه آقا جانعلے پرسید:
_کجا؟
_مےروم براۍ شام خرید ڪنم.
آقا جانعلے فرز از جا بلند شد:
_من هم مےآیم.
ناگهان صداۍ گریه معصومه بلند شد.آقا جامعلے بغلش ڪرد و نازش ڪشید اما ساڪت نشد.آقا جانعلے گفت:
_گریه نڪن دختر خوشگلم.اصلا من همراه عمو نمےروم.پیشت مےمانم
معصومه بریده بریده بین حرفهایش گفت:
_عمو!من مےخواهم همراه عمو بروم.
آقا جانعلے فهمید ڪه گریه معصومه بخاطر نورعلے است.گفت:
_لباس بپوش بیا.
و سه تایے از خانه بیرون رفتند.
وقتے به خانه برگشتند دستهاۍ نورعلے پر بود.وسایل و خوراڪے ها را یڪے یڪے از دستش گرفتم و توۍ آشپزخانه گذاشتم.با تعجب پرسیدم:
_تو ڪه مےگفتے پول ندارۍ.پس اینهمه وسلیه از ڪجا آمد؟
_جانعلے نگذاشت دست به جیب شوم
مقدار نسبتا زیادۍ پول از جیبش بیرون آورد و ادامه داد:
_تازه این پول ها را داد براۍ خرجےخانه.
نمیدانستم بخندم یا از خوشحالے گریه ڪنم...
--------------------
نورعلے درست در روزۍ ڪه عراق رسما به ایران حمله ڪرد توانست گواهےنامه پایهۍ دوم رانندگےاش را بگیرد.گواهے نامهاش را به من نشان داد و گفت:
_بفرما این گواهےنامه..فعلا خدمت شما باشد تا ماشیناش را بعدا تقدیم ڪنم!
خندیدم و گفتم:
_گو نخریه بادیه ره نقد ڪانده(گاو نخریده.بادیه را آماده مےڪنے)
_خدا داداش را براۍ ما نگه دارد.گواهےاش با من،ماشین از داداش.
البته قبل از داشتن گواهےنامه پشت رُل ماشین جانعلے مےنشست،اما همیشه نگران بود و از تصادف مےترسید.اما از آن روز خیالش راحت شد و با خاطر جمعے ماشین جانعلے را قرض مےگرفت و به ڪارهایش مےرسید.
ادامھدارد...
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارتشانزدهم ڪاپشن مشڪےاش را مےپوشید ڪه آقا جانعل
#یڪ_ورق_زندگے.•
براے خداحافظے بر میگردمـ↻•°
#پارتهفدهام
از خانه ماندن خسته شده بودم.آمدن آقا جانعلے و زن و بچههایش بهانهای بود تا خانه را به آن ها بسپریم و با نورعلے راهے سیدابوصالح شویم.
هیچوقت نشده بود ڪه از نورعلے تقاضایے ڪنم و رویم را زمین بیاندازد.هر دو آماده شدیم و با آقا جانعلے و خانمش"حجابه"خانم خداحافظے ڪردیم.
معصومه ڪوچولو دختر آقا جانعلے توۍ یڪے از اتاق ها مشغول بازۍ با عروسڪهایش بود. با شنیدن صداۍ نورعلے عروسڪاش را پرت ڪرد و دوید طرف ما:
_عمو....عمو....!
پاهاۍ نورعلے را با دو دست ڪوچڪاش محڪم چسبید.خواهش و التماس از چشمهاۍ زلالش مےبارید.
نورعلے خم شد.صورتش را بوسید و گفت:
_تو پیش بابا و مامان باش.ما زود برمےگردیم.
انگار ڪارد به جگر معصومه ڪشیده باشند.لب برچید و جیغ ڪشید و گریه ڪرد.مادرش بغلش ڪرد و براۍ اینڪه گریه نڪند او را با خودش به اتاق دیگر برد، اما وعده و وعید نتوانست جلوۍ گریه معصومه را بگیرد.لجبازۍ معصومه، مادرش را مجبور ڪرد دستهاۍ معصومه را ببندد به پایهۍ ڪمد و از اتاق بیرون بیاید.گفت:
_شما بروید.دستاش را بستم.دیگر نمےتواند بیاید.چند دقیقهۍ دیگر آرام.....
هنوز صحبتهایش تمام نشده بود ڪه معصومه ڪوچولو با صورت خیس اشڪ از اتاق بیرون آمد و به سمت نورعلے دوید.مادرش با تعجب به معصومه نگاه ڪرد و گفت:
_چه جورۍ دستهاش رو باز ڪرد؟
معصومه خودش را به نورعلے چسباند و یڪ ریز گریه مےڪرد.لابهلاۍ گریههایش بریده بریده مےگفت:
_عمو....عمو.....عمو....!
دلمسوخت.بگذار با ما بیاید مَله.
نورعلے با ڪف دستاش روی صورت معصومه ڪشید.بوساش ڪرد و گفت:
_باشد عمو جان!گریه نڪن.تو را هم مےبریم.بیا بغل عمو.
گل از گل معصومه شڪفت.دستهاش را به گردن نورعلے گره زد.لبهایش را به لُپ نورعلے چسباند و ماچش ڪرد.صورت نورعلے هم از اشڪ و آببینے معصومه خیش شد.
ادامھدارد...
📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے یونسے
|° کپی به شرط دعای خیر
↝•°@shahid_hadi99
سَلـٰامبَـرابراهـیم❀.•
#به_روز_باشیم 😉
﹝⫷ رنج مقدس یک ⫸﹞
ِ❦ دنبال یڪ بےنهایت هستم؛ خسته شدهام از هرچیزے ڪه یڪ زمانے تمام مےشود. به هرڪدام از بودهاے دوروبرم ڪه دلبستهام، بعد از مدتے ڪوچڪےشان افسرده و دلمردهام ڪرده است.
❦ عالم و آدم نمےتواند دلخواهم بشود.
بین گل سرهایم چشم مےچرخانم. بیشترشان را پدرِ همیشهغایبم خریده است.
❦ چقدر با هدیههایش به دنیای دخترانهام سرڪ مےڪشید! گل سرها را یڪےیڪے بر مےدارم و نگاهشان مےڪنم. چرا هر بار ڪنار هر هدیهاے ڪه مےخرید، حتماً یڪ گل سر هم بود؟!
❦ خندهام مےگیرد از جوابهایے ڪه دارد به ذهنم مےرسد. بےخیال مےشوم و با آخرین گل سرےڪه آورده بود، موهایم را مےبندم.
📚نویسنده∶خانم نرجس شکوریان فرد
#معرفےڪتاب
↯🌹🌙
@shahid_hadi99
🌙🌼..
اللَّھمَّ صَـلِّ عَلَے عَلِے بْنِ مُوسَے الرِّضَا الْمُرْتَضَے الْـإِمَامِ التَّقِے النَّقِے
وَ حُجَّتِڪ عَلَے مَـنْ فَـوْقَ الْـأَرْضِ وَ مَـنْ تَحـتَ الثَّرَے الصِّـدِّيقِ الشَّھيدِ
صَلـاَةً ڪثِيرَةً تَامَّـةً زَاڪيَةً مُتَوَاصِـلَةً مُتَـوَاتِرَةً مُتَرَادِفَـةً ڪأَفْضَـلِ مَـا صَلَّيْتَ عَلَے أَحَـدٍ مِـنْ أَوْلِيَائِڪ♥️.•
.
#السلـامعلیڪیاعلےابنموسےالـرضا^•
『 @shahid_hadi99 』
#بیوخاص
خوشبخت آن ڪسے ست ڪه همین لحظه ڪربلاست...♥️
/ʝסíꪀ➘
|❥ @shahid_hadi99
❀.•خاطره ای از شهید هادی ذوالفقاری
🌱.•عاشق مقام معظم رهبری بود
نسبت به آقای خامنه ای خیلی حساس بود و در فتنه ۸۸ اسپری تهیه ڪرد و اگر جایی شعاری علیه نظام بر روی دیوار ها می دید پاڪ می ڪرد .
یڪی از دوستان شهید این ماجرا را اینگونه روایت می ڪند:
یڪ بار یڪ شعاری را در یڪی از خیابان ها علیه نظام دیده بود و به من اطلاع داد ڪه یڪ شعار را در فلان جا فلان قسمت آن گوشه نوشته اند و من دارم می روم ڪه پاڪش ڪنم…
گفتم آخه تو از ڪجا دیدی ڪه اونجا شعار نوشته اند ؟
گفت : من هر شب چڪ می ڪنم ، نباید چیزی باشه ، ڪسی نباید چیزی بنویسد، حالا ڪه همه مردم پای انقلاب ایستاده اند ما نباید به ضد انقلاب اجازه جولان دادن و عرض اندام بدهیم…
خیلی روی آقا حساس بود یڪ بار به او گفتم اگر شعاری ضد حڪومت روی دیوار هست و ما برویم و حذفش ڪنیم ، چه سودی دارد ، چرا این همه وقت می گذاری تا شعار پاڪ ڪنی ؟ این همه پاڪ می ڪنی ، خوب دوباره می نویسند ! گفت : نه ، من آن قدر پاڪ می کنم تا دیگر ننوسیند …
این از اخلاقیاتی است ڪه شاید در خیلی از بچه های انقلابی هم نباشد.
ما می گوییم :اگر درگیری پیش بیاید ، اگر نظام و اسلام و انقلاب ڪشور نیاز به جان ما داشته باشد ، ما حاضریم هستی خود را فدا ڪنیم ، اما اینڪه علیه حڪومت شعار بنویسند و راه بیفتیم پاڪ ڪنیم ، این شاید خیلی برایمان قابل هضم نبود.
#بهـ_وقتـ_شهادت🕊
↳|• @shahid_hadi99 •|❥