eitaa logo
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
527 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
86 فایل
"﷽" رفیق‌من،آرزو‌نڪـن‌شھید‌بشۍ؛ آرزوڪن، مثل‌شھـدا‌زندگۍڪنۍ♡:) ڪانال‌ِدیگمون: #نحوه‌آشنایےوعنایاٺ‌شھید @shahidhadi_61 تبادل: @shahidhadi_tb1 ڪُپے‌ڪردۍ‌دعاۍ‌فرج‌بخون 🕊 مطالب‌‌رگباری‌ڪپے‌نشه‌دوست‌عزیز🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
هی علی العاشقی☺️
❀.•زندگی نامه مختصر شهید هادی ذوالفقاری 🌿.• سال ۱۳۶۷ بود ڪهـ محمدهادی یا همان هادی بهـ دنیا آمد.او در شب جمعه و چند روز بعد از ایام فاطمیه به دنیا آمد. وقتی تقویم را ڪه می بینند درست مصادف است با شهادت امام هادی "ع" بر همین اساس نام او را محمدهادی می گذارند. عجیب است ڪه او عاشق و دلداده امام هادی "ع" شد و در این راه و در شهر امام هادی "ع" یعنی سامراء به شهادت رسید. خانواده‌ هادی می گویند : هادی اذیتی برای ما نداشت. آنچه می خواست را خودش به دست می آورد. از همان ڪودڪی روی پای خودش بود. مستقل بار آمد و این، در آینده زندگی او خیلی تأثیر داشت. هادی از اول یڪ جور دیگری بود. حال و هوا و خواسته‌هایش مثل جوانان هم‌ سن و سالش نبود. دغدغه‌مندتر و جهادی‌تر از جوانان دیگر بود. او ویژگی های خاصی داشت : همیشه دائم الوضو بود. مداحی می ڪرد. اڪثر اوقات ذڪر سینه زنی هیئت را می گفت. اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر ڪسی از او تعریف می ڪرد، خیلی بدش می آمد. وقتی ڪه شخصی از زحمات او تشڪر می ڪرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد ڪرد، یعنی ما ڪاری نڪرده ایم. همه ڪاره خداست و همه ڪارها برای خداست. هادی علاقه ی زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یڪ عڪس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت.ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیڪ ڪرده بود. از خصوصیات بارز هادی ڪمڪ پنهانی به نیازمندان چه در ایران و چه در عراق بوده است ڪه این از اظهارات بعضی نیازمندان بعد از شهادتش روشن شد. انرژی‌اش را وقف بسیج و ڪار فرهنگی و هیئت ڪرده بود و بیشتر وقتش در مسجد محله و پایگاه در ڪنار دوست صمیمی و استادش زنده یاد همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی و انجام ڪارهای فرهنگی می گذشت. پس از پرواز ناگهانی سید علیرضا در تابستان سال ۸۸ هادی آرام و قرار نداشت و بسیار غمگین بود. زیرا نزدیڪ ترین دوست خود را در مسجد از دست داده بود. سال بعد از عروج آقا سید علیرضا همه ی دوستان را جمع ڪرد و تلاش نمود تا ڪتاب خاطرات سیدعلیرضا مصطفوی چاپ شود. او همه ی ڪارها را انجام می داد اما می گفت: راضی نیستم اسمی از من به میان آید و ڪتاب همسفرشهدا منتشر شد. هادی بعد از پایان خدمت، چندین ڪار مختلف را تجربه ڪرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد.زیرا راهی جز طلبگی در نجف پاسخگوی غوغای درون هادی نبود و در نهایت شهادت چه زیبا او را برگزید. و هادی فدای امام هادی "ع" شد. 🕊 →|° @shahid_hadi99
🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹🌺 عید سعید فطر بر مومنان و روزه داران مبارک باد 💛❤️💛 @shahid_hadi99
سایت رسمی آیت الله العظمی سیستانی(حفظه الله)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز یکشنبه متعلق به بهترین و برترین زوج جهان بشریت حضرت علی و فاطمه سلام الله علیهما می‌باشد.
°🦋|•• • . •.❀به نیّت دوست شهیدم میخوانم . ••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم» . •.✾اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛✨ . •.✾شایسته میباشد در قسمت پایانی دعا به احترام امام زمان (علیه آلافُ التحیةوالثناء)بایستیم و بخوانیم🌿.• . •.✾يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ.❧•` . ⇅♥️🌙🌱°^ 『 @shahid_hadi98.• 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠حدیث روز💠 🌸رَوَى جَابِر عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السّلام قَالَ: قَالَ النَّبِی [صلّى اللَّه علیه و آله] إِذَا كَانَ أَوَّلُ یوْمٍ مِنْ شَوَّالٍ نَادَى مُنَادٍ: یا أَیهَا الْمُۆْمِنُونَ اغْدُوا إِلَى جَوَائِزِكُمْ 🌸جابر از امام باقر علیه السّلام روایت كرده‏ كه آن حضرت فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: چون روز اول شوّال فرا مى ‏رسد منادیى ندا مى‏ كند: اى مۆمنان در این صبحگاه بشتابید براى جوائزتان .[كه به پاداش عبادات رمضان می‏دهند] 📚من لا یحضره الفقیه جلد‏1 صفحه511  حدیث1478 @shahid_hadi99
🕊 ↶ مهربانے‌ابراهیم ✧ از توے ڪوچه رد مےشد. بچه ها داشتند فوتبال بازے مےڪردند. يڪدفعه توپ را شوت ڪردند و محڪم به صورت ابراهيم خورد. آنچنان ضربه شديد بود ڪه صورتش سرخ شد. ابراهیم ڪمے نشست. بچه ها از ترس فرار ڪردند. ابراهيم دست ڪرد داخل ساڪ دستے و مقدارے خوراڪے بيرون آورد و گفت ڪجا رفتيد؟ بياييد! براتون خوراڪے آوردم! خوراڪے را ڪنار دروازه گذاشت و رفت. او مصداق ڪلام نوراني خداست ڪه مےفرمايد: ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ۚ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ ✨ بدے را به بهترین راه و روش دفع ڪن (و پاسخ بدے را به نیڪے بده) ما به آنچه توصیف مى ڪنند داناتریم. (مؤمنون/96) ➣ @Shahid_hadi99
رفقای جان سلام علیڪم 🙃🌱 خوبین ڪه الحمدالله!؟ عیدتون مبرڪاااااا😍🌙 آخرین رمضان قــرن بود ، نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق ان شاء الله امیدوارم توی این یڪ ماه توانسته باشیم به خوبی بندگی حضرت عشق رو ڪرده باشیم ان شاءالله و امیدوارم برنامه های ویژه رمضان خادمین باب میلتون بوده باشه🌿.• ↭عید آمد عید آمد صد شڪر ڪه این امد صد حیف ڪه آن رفت و در آخر ان شاءالله که آخرین رمضان عمرتون نبوده باشه به حق حجت بن الحسن 🤲🏻🥀 التماس دعا 💚 ✌️🏻
ڪلیڪ ڪن تا سوپرایز بشی 🌺 عیدڪــم مــبــروڪ 🎊🎉 http://goo.gl/etzE38 ✌️🏻
سلامٺےاوݩ‌آقایےڪه... ظهرٺوداݩشگاه‌پشٺ‌ڪفشاشوخم‌مےڪنه... وآستیݩاش‌باݪاوآب‌مےچڪه... جوراباشم‌ازجیباش‌آویزوݩه... مهم‌ݩیسٺ‌دخٺراےجفنگ‌ داݩشگاه‌مسخرش‌کنن‌مهم‌ زودرسیدݩ‌به‌حسیݩیه‌اسٺ... @Shahid_hadi99
عید سعید فطر 🎉 مــبــروڪ♥️ 👇🏻👇🏻
تاخاڪریز😉 اسیر شده بود! مأمور عراقے پرسید: اسمت چیه؟! - عباس اهل ڪجایے؟! - بندر عباس اسم پدرت چیه؟! - بهش میگن حاج عباس ڪجا اسیر شدے؟! - دشت عباس! افسر عراقے ڪه ڪم ڪم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمے خواهد حرف بزند محڪم به ساق پاے او زد و گفت: دروغ مے گویے! او ڪه خود را به مظلومیت زده بود گفت: - نه به حضرت عباس (ع) !!😂😂😂 ↯📿🌙 @shahid_hadi99
🔔 نوشته پشت یک اتوبوس در اروپا : چاقو اسماعیل را نکشت... آتش ابراهیم را نسوزاند... نهنگ یونس را نخورد... دریا موسی را نبلعید... با خدا باش تا نگهبانت باشد...💙 @Shahid_hadi99
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارت‌پانزدهم همان سال 1358با نورعلے رفتیم روستاۍ سید
.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° ڪاپشن مشڪے‌اش را مےپوشید ڪه آقا جان‌علے پرسید: _کجا؟ _مےروم براۍ شام خرید ڪنم. آقا جان‌علے فرز از جا بلند شد: _من هم مےآیم. ناگهان صداۍ گریه معصومه بلند شد.آقا جام‌علے بغلش‌ ڪرد و نازش ڪشید اما ساڪت نشد.آقا جان‌علے گفت: _گریه نڪن دختر خوشگلم.اصلا من همراه عمو نمےروم.پیشت مےمانم معصومه بریده بریده بین حرف‌هایش گفت: _عمو!من مےخواهم همراه عمو بروم. آقا جان‌علے فهمید ڪه گریه معصومه بخاطر نورعلے است.گفت: _لباس بپوش بیا. و سه تایے از خانه بیرون رفتند. وقتے به خانه برگشتند دست‌هاۍ نورعلے پر بود.وسایل و خوراڪے ها را یڪے یڪے از دستش گرفتم و توۍ آشپزخانه گذاشتم.با تعجب پرسیدم: _تو ڪه مےگفتے پول ندارۍ.پس این‌همه‌ وسلیه از ڪجا آمد؟ _جان‌علے نگذاشت دست به جیب شوم مقدار نسبتا زیادۍ پول از جیبش بیرون آورد و ادامه داد: _تازه این پول ها را داد براۍ خرجے‌خانه. نمیدانستم بخندم یا از خوشحالے گریه ڪنم... -------------------- نورعلے درست در روزۍ ڪه عراق رسما به ایران حمله ڪرد توانست گواهے‌نامه پایه‌ۍ دوم رانندگے‌اش را بگیرد.گواهے نامه‌اش را به من نشان داد و گفت: _بفرما این گواهے‌نامه..فعلا خدمت شما باشد تا ماشین‌اش را بعدا تقدیم ڪنم! خندیدم و گفتم: _گو نخریه بادیه ره نقد ڪانده(گاو نخریده.بادیه را آماده مےڪنے) _خدا داداش را براۍ ما نگه دارد.گواهےاش با من،ماشین از داداش. البته قبل از داشتن گواهےنامه پشت رُل ماشین جان‌علے مےنشست،اما همیشه نگران بود و از تصادف مےترسید.اما از آن روز خیالش راحت شد و با خاطر جمعے ماشین جان‌علے را قرض مےگرفت و به ڪارهایش مےرسید. ادامھ‌دارد... |° کپی به شرط دعای خیر ↝•°@shahid_hadi99
سَلـٰام‌بَـرابراهـیم❀.•
#یڪ_ورق_زندگے.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° #پارت‌شانزدهم ڪاپشن مشڪے‌اش را مےپوشید ڪه آقا جان‌عل
.• براے خداحافظے بر میگردمـ↻•° از خانه ماندن خسته شده‌ بودم.آمدن آقا جان‌علے و زن و بچه‌هایش بهانه‌ای بود تا خانه را به آن ها بسپریم و با نورعلے راهے سیدابوصالح شویم. هیچوقت نشده بود ڪه از نورعلے تقاضایے ڪنم و رویم را زمین بیاندازد.هر دو آماده شدیم و با آقا جان‌علے و خانمش"حجابه"خانم خداحافظے ڪردیم. معصومه ڪوچولو دختر آقا جان‌علے توۍ یڪے از اتاق ها مشغول بازۍ با عروسڪ‌هایش بود. با شنیدن صداۍ نورعلے عروسڪ‌اش را پرت ڪرد و دوید طرف ما: _عمو....عمو....! پاهاۍ نورعلے را با دو دست ڪوچڪ‌اش محڪم چسبید.خواهش و التماس از چشم‌هاۍ زلالش مےبارید. نورعلے خم شد.صورتش را بوسید و گفت: _تو پیش بابا و مامان باش.ما زود برمےگردیم. انگار ڪارد به جگر معصومه ڪشیده باشند.لب برچید و جیغ ڪشید و گریه ڪرد.مادرش بغلش ڪرد و براۍ اینڪه گریه نڪند او را با خودش به اتاق دیگر برد، اما وعده و وعید نتوانست جلوۍ گریه معصومه را بگیرد.لجبازۍ معصومه، مادرش را مجبور ڪرد دست‌هاۍ معصومه را ببندد به پایه‌ۍ ڪمد و از اتاق بیرون بیاید.گفت: _شما بروید.دست‌اش را بستم.دیگر نمےتواند بیاید.چند دقیقه‌ۍ دیگر آرام..... هنوز صحبت‌هایش تمام نشده‌ بود ڪه معصومه ڪوچولو با صورت خیس اشڪ از اتاق بیرون آمد و به سمت نورعلے دوید.مادرش با تعجب به معصومه نگاه ڪرد و گفت: _چه جورۍ دست‌هاش رو باز ڪرد؟ معصومه خودش را به نورعلے چسباند و یڪ ریز گریه مےڪرد.لا‌به‌لاۍ گریه‌هایش بریده بریده مےگفت: _عمو....عمو.....عمو....! دلم‌سوخت.بگذار با ما بیاید مَله. نورعلے با ڪف دست‌اش روی صورت معصومه ڪشید.بوس‌اش ڪرد و گفت: _باشد عمو جان!گریه نڪن.تو را هم مےبریم.بیا بغل عمو. گل از گل معصومه شڪفت.دست‌هاش را به گردن نورعلے گره زد.لب‌هایش را به لُپ نورعلے چسباند و ماچش ڪرد.صورت نورعلے هم از اشڪ و آب‌بینے معصومه خیش شد. ادامھ‌دارد... 📚بر اساس خاطراتے از سڪینھ عبدۍ همسر سردار شھید نورعلے‌ یونسے |° کپی به شرط دعای خیر ↝•°@shahid_hadi99