💔🍃
خسته ام از همه ی شهر و گرفتارانش
کرمی کن که دلم کرب و بلا می خواهد...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨🕊
👌بالاخره مهاجرت دردسرهای خاص خودش را دارد، وارد یک منطقه با فرهنگ جدید شده بودیم و دوری از خانواده و اینکه اصغر آقا مدام سرکار بودند و خیلی دیر به دیر منزل می آمدند، برای بزرگترها به ویژه پدر و مادر خودشان احترام خاصی قائل بودند و هر چند وقت یکبار که [پدر و مادر اصغر] می آمدند سوریه، سعی می کردند چند شبی را در کنار آنها باشند.
✨اصغر آقا علاقه خاصی به کارشان داشتند، قوت قلب و استقامت بالای کار موجب شده بود هیچوقت احساس خستگی نکنند و سعی کردم در طول آن مدت همیشه در کنارشان باشم و امیدوارم در روز قیامت شفیع من باشند.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#روایت_بانو_ایمانی_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
ظهور رخ خواهد داد؛
امّا مهم این است
که ما کجای ظهور ایستادہایم...!
#کلام_شهید📝
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_دوم همچنانکه #سجاده_ام را می پیچیدم، زیر لب زمزمه کردم
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_سوم
نگاه متعجبش به چشمان #منتظر و مشتاقم خیره ماند تا ادامه دهم: "منم می خوام بیام برای مامان دعا کنم..." از احساسی که در دلم میجوشید، چشمانم به وجد آمد، اشک شوق روی #مژگانم نشست و با صدایی که تارهایش از اشتیاق به #لرزه افتاده بود، زمزمه کردم: "مجید! میخوام امشب شفای مامانم رو از حضرت علی (ع) بگیرم!"
در چشمانش دریای حیرت به #تلاطم افتاده بود و بی آنکه کلامی بگوید، محو حال #شیدایی_ام شده و من با صدایی که میان گریه دست و پا میزد، همچنان ناله می زدم: "مگه نگفتی از ته دل صداشون کنم؟ مگه نگفتی دست رد به سینه کسی نمیزنن؟ مگه نگفتی اونقدر پیش خدا #آبرو دارن که خدا به احترام اونا هم که شده دعامون رو #مستجاب می کنه؟"
و چون چشمانش رنگ تصدیق کلامم را گرفت، میان اشکهای #صادقانه_ام اعتراف کردم: "خُب منم می خوام امشب بیام از ته دلم #صداشون کنم!"
ناباورانه به رویم #خندید و با لحنی لبریز ایمان جواب داد: "مطمئنم حضرت علی (ع) امشب بهت جواب میده! الهه! مطمئنم امشب خدا شفای #مامانو میده!" و با امیدی که در قلبهایمان #جوانه زده بود، دوشادوش هم به راه افتادیم.
احساس میکردم قدمهایم از هم پیشی میگیرند تا زودتر به #شفاخانه ای که او پیش چشمانم #تصویر کرده بود، برسم. به نیمرخ صورتش که از شادی میدرخشید، نگاه کردم و پرسیدم: "مجید جان! برای #احیاء کجا میری؟" لبخندی زد و همچنانکه نگاهش به روبرو بود، پاسخ داد: "امام زاده سیدمظفر (ع)". با شنیدن نام امامزاده #سیدمظفر (ع) که مشهورترین امامزاده بندر بود، تصویر مرقد زیبایش پیش چشمانم مجسم شد که بارها از مقابلش عبور کرده، ولی هیچگاه قدم به صحنش نگذاشته بودم.
مجید نفس بلندی کشید و گفت: "من تو این یه سالی که تو این #شهر بودم، چند بار رفتم اونجا. به #خصوص اون روزهای اولی که اومده بودم بندر، هر وقت دلم میگرفت، میرفتم اونجا!"
سپس نگاهم کرد و مثل اینکه هنوز در تحیر تصمیمی که گرفته بودم، مانده باشد، پرسید: "الهه! چی شد که یه #دفعه اومدی؟" و این بار اشکم را از روی گونه هایم #پاک نکردم تا سند دل سوخته و قلب شکسته ام باشد و جواب دادم: "مجید! حال مامانم خیلی بده! امروز عبدالله هم داشت منو #آماده میکرد تا دیگه ازش دل ببرُم!"
سپس با نگاه منتظر معجزه ام به چشمان #خیسش خیره شدم و با گریه گفتم: "ولی تو گفتی که خیلیها تو این هیئتها حاجت گرفتن! #من امشب دارم به امید میام مجید! من امشب دارم میام که شفای مامانو بگیرم!" که #شیشه بغضم در گلو شکست و هق هق گریه هایم که امشب رنگ امید و آرزو گرفته بود، پرده #سکوت شب را پاره کرد. نگاه مجید در برابر طوفان امیدی که در وجودم به راه افتاده و در و دیوار #جانم را به هم میکوبید، به لرزه افتاده و از چشمانش خوب میخواندم که پریشان #اجابت دعایم شده است!
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱
شهادت یعنے
متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست...
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🥀
#تشییع پیکر شهید در رے، کنار ضریح امامزاده طاهر (ع)🍃
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍃
به تنم دردِ فراقِ حرمت افتاده
هوس گرمی آغوش ضریحت دارم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱💞
در جمع به راحتی ابراز محبت میکرد. معتقد بود با همسر باید رفتار خوبی داشته باشی. اگر کسی هم ملاحظه خانوادهاش را نمیکرد دلخور میشد. حرفهایش تأثیرگذار بود و همین باعث شده بود همه با او احساس راحتی کنند و از او تأثیر بگیرند.
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_بانو_پاشاپور_همسر_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_سوم نگاه متعجبش به چشمان #منتظر و مشتاقم خیره ماند تا
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
خیابان منتهی به #امامزاده از اتومبیلهای پارک شده پر شده بود و سیل جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هاله ای آمیخته به انوار نقره ای و #فیروزه_ای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت #حرم به گوشم میرسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمیدانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم: "مجید! من باید چی کار کنم؟"
و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم: "یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟" سپس به دستان خالی ام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم: "مجید! من با خودم قرآن و کتاب #دعا نیاوردم!"
در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مهر و محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد: "الهه جان! #کتاب که حتما تو حرم هست! منم با خودم #مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری #دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن..."
که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند. صحن از #جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در #مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا مینشستند. مانده بودیم در این #ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجهمان را جلب کرد. چند زن #سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای #نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم.
مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل اینکه #معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانمها با #مهربانی صدایش کرد: "پسرم! بیا بشین! جا زیاده!"
در برابر لحن مادرانه اش، من و مجید دمپاییهایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی #حصیر نشستیم، طوری که من پیش آنها قرار گرفتم و مجید گوشه حصیر نشست.
احساس #عجیبی داشتم که با همه بیگانگی اش، ناخوشایند نبود و شبیه تجربه سختی بود که میخواست به آینده ای #روشن بدل شود. آهسته زیر گوش مجید نجوا کردم: "مجید! دارن چه #دعایی میخونن؟" همچنانکه میان صفحات مفاتیح دنبال دعایی میگشت، پاسخ داد: "دارن #جوشن_کبیر میخونن الهه جان!" و جمله اش به آخر نرسیده بود که دعای مورد نظرش را یافت، مفاتیح را میان دستانش مقابل صورتم گرفت و گفت: "این دعای جوشن کبیره! فرازِ 46".
و با گفتن این جمله #مشغول خواندن؛دعا به همراه #جمعیتی شد که همه با هم زمزمه میکردند و حالا من به عنوان یک سُنی میخواستم هم نوای این جمعیت شیعه، دعای جوشن کبیر بخوانم.
سراسر دعا، #اسامی_الهی بود که میان هر فرازش، از درگاه خدا طلب #نجات از آتش دوزخ میکردند. حالا پس از روزها رنج و محنت، #تکرار اسماء الحسنی خداوند، مرهمی بر زخمهای دلم بود که به قلبم #آرامش میبخشید.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِکَ
دلم اگه بی قراره
چشام اگه هی میباره
ولی دلم غم نداره
آقام دوسم داره....
✋ #به_تو_از_دور_سلام
🌷به یاد محب و محبوب #امام_رضا (ع)، #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید|
🎞 مرور بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در سالهای گذشته درباره حرمت #سلاح_هستهای
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🍃
حسین جان
دل ما لک زده تا
کنج حرم گریه کنیم . . .
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱
همه می پندارند،
که عکس پدرم را
به ديوار خانه ام آويخته ام!
اما نمی دانند
که ديوار خانه ام را،
به عکس پدرم تکيه داده ام...
کاش خودش بود.....
#دلنوشته_ی_فرزند_شهید📝
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🥀
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🇮🇷امروز قرارگاه حسینبنعلی، ایران است.
بدانید #جمهوری_اسلامی حرم💁🏻♂ است و این حرم اگر ماند، دیگر حرمها می مانند.
🚨اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمیماند.
📝کلام شهید|
سپهبد #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📑نشر به مناسبت ۱۲ فروردین، #روز_جمهوری_اسلامی🇮🇷
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_چهارم خیابان منتهی به #امامزاده از اتومبیلهای پارک شده
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
با قرائت فراز صدم، دعای #جوشن_کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد. گوشم به صحبتهایش بود که از توبه و طلب #استغفار میگفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزه ای و پر نقش و نگار #امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا میکردم که امشب به چشمان #خیس و دستهای #خالی_ام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردانَد.
گاهی به #آسمان مینگریستم و در میان ستاره های پر نورش، با کسی #درد دل میکردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس #سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم #عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به #آروزیم برساند.
سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینه زنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر #عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به #گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، #ضجه میزدم. گریه های آرام مجید را میشنیدم و شانه هایش را میدیدم که زیر بار اشکهای مردانه اش به لرزه افتاده و نمیدانستم مراسم در #مصایب امام علی (ع) میخواند، ناله میزند یا از شنیدن از آنچه #مداح گریه های عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک میریزد.
نمیدانم چقدر در آن حال خوش بودم و همان طور که صورت غرق اشکم را به #آسمان سپرده و دل پُر دردم را به دست #خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی (ع) نجوا کردم که متوجه شدم #مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم میزند: "الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!"
پرده ضخیم اشک را از روی #چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآنها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان #گشوده_اند. مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم #غریبه نبود، گرچه اذکار و دعاهایی را که میخواندند، حفظ نبودم و نمیتوانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم.
قرآن را روی #سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از لایه سنگین #بغض را نداشت، خدا را به حقِ خودش سوگند میدادم: "بِک یا الله..." سوگندی که احساس میکردم بازگشتی ندارد و بی هیچ حجابی #دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است.
سوگندی که به #قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم و هم اکنون پیک #اجابت از جانب خدایم میرسد و بعد نام عزیزترینِ انسانها و شریفترینِ پیامبران را به درگاه خدا عرضه داشتم: "بمُحمٍّد ..." همان کسی که بهانه بارش رحمت خدا بر همه #عالم است و حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا میداد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_هفتاد_و_پنجم با قرائت فراز صدم، دعای #جوشن_کبیر خاتمه یافت و ف
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_هفتاد_و_ششم
دیگر آسمان دلم به هم #پیچیده، دریای اشک روی ساحل مژگانم #موج میزد و لبهایم از شدت طوفان #ناله به لرزه افتاده بود و حالا باید کسانی را صدا میزدم که به زعم #شیعه، برترین اولیای خدا بودند و به رأی اهل سنت از بندگان #محبوب درگاه الهی و برای دست کوتاه و چشم امیدوار من، بهترین واسطه #استجابت دعایم! همه باورها و اعتقاداتم را کنار زده و بیتوجه به تاریخ اسلام و عقاید اهل سنت و جماعت، از سویدای دلم صدا میزدم : "بِعلّی... بِفاطمهِ... بالحَسن... بالحُسین"
دیگر فراموش کرده بودم هر آنچه از مباحث اهل سنت آموخته بودم که داشتم میان میدان #عشق_بازی، یک تنه جانبازی میکردم و بی پروا از همه چیز و همه کس، برای بیماری دعا میکردم که همه از زنده ماندنش #قطع امید کرده بودند و حالا من به شفای کاملش دل بسته بودم!
تنم به لرزه افتاده بود از نغمه پر سوز و گداز #دختر اهل سنتی که با طنین هزاران #شیعه یکی شده و تا عرش خدا قد میکشید! زیر #سایه قرآنی که بر سر گرفته و دستی که به تمنا به سوی پروردگارم #گشوده بودم، باور کردم که دعایم به اجابت رسیده و ایمان آوردم اولیایی که میان #هق_هق گریه هایم، نامشان را زمزمه میکنم، مرا به خواسته دلم رسانده و با آبرویی که پیش خدا دارند، در همین لحظه شفای #مادرم را از پیشگاه پروردگار عالم گرفته اند که دیگر نه از آشوب قلبم خبری بود و نه از پریشانی اندیشه ام که #احساس میکردم فرشتگان با پرنیان بالهایشان، گونه هایم را نوازش داده و مژده #اجابت را در گوش جانم زمزمه می کنند.
#قرآن را که از روی سرم برداشتم، دلم به اندازه ای سبک شده بود که بی آنکه بخواهم گل #خنده روی صورتم شکفت و نفسی که این مدت در قفسه سینه ام حبس شده بود، آزادانه در گلویم پرواز کرد و قلبم را از #غل و زنجیر غم رهایی بخشید. مجید با هر دو دستش، #قطرات اشک را از صورتش پاک کرد و با چشمانی که از زلالی گریه، همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید، با لبخند ئشیرینم اوج رضایتم را نشانش دادم.
با دیدن شادی چشمانم که مدتها بود جز #غصه رنگ دیگری به خود نگرفته بود، صورتش از آرامشی #عمیق پوشیده شده و لبهایش به #خنده_ای دلگشا باز شد و این همه نبود جز احساسِ لطیفی که بر اثر مناجات با #خدا، در وجودمان ته نشین شده و چشم امید مان را به انتظار روزی نشانده بود که مادر بار دیگر در میان #خلعت زیبای عافیت به خانه بازگردد.
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید|
🤔شهیدان برای چه به میدان جنگ رفتند؟
‼️وقتی ۱۸۰ درجه خلاف خواسته های شهدا زندگی می کنی و عین خیالت نیست!🤦♂
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💔🌱💔🌱💔 🌱💍 💔 #زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۵۴) 🍃اگرچه همسرم سعی داشت تا من چیزی متوجه نشوم و بیشت
💔🌱💔🌱💔
🌱💍
💔
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۵۵)
✨خیالم با فکر کردن به این موضوع که امکانات پزشکی و درمانی ایران به کمک شناسایی بیماری همسرم میآید کمی راحت شد اما برخلاف تصورم این اتفاق نیفتاد.
🍃یک هفته از رسیدن ما میگذشت و روز عید غدیر بود. با دلشوره برای ملاقات به بیمارستان رفتم. معلوم بود که محمد آقا درد دارد اما به روی خودش نمیآورد.
😢💔اتاق که خلوت شد با گریه از من خواست برای شهادتش دعا کنم...
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💔🌱💍💔🌱💍💔🌱💍💔🌱
التماس دعا✨🌹
شبتون شهدایے☕️🍩
اَللهُمَ لَیِّن قَلبے لِوَلےِّ اَمْرک🦋🌱
❤️🍃
مَنْ عَبَدَاللّهَ حَقَّ عِبادَتِهِ آتاهُ اللّهُ فَوْقَ اَمانيهِ وَكِفايَتِه
هركس خدا را چنان كه حق عبادت اوست، عبادت كند خداوند بيش از آرزوها ونيازش به او عطا مى نمايد.
#امام_حسین (ع)|
بحارالأنوار، ج۷۱، ص۱۸۴📖
🌱✨🌱✨🌱✨🌱
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊