eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
239 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
1.44M
مسجد سپهسالار حسین (ع) - فرجام مراسم دعای عرفه
904K
بیا برگرد خیمه ای کس و کارم😭 مسجد سپهسالار حسین (ع) - فرجام مراسم روز عرفه
1.39M
مسجد سپهسالار حسین (ع) - فرجام مراسم روز عرفه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام قبول باشه انشاالله . خیلی التماس دعا دارم از شما دل و دین و اقلیمتون آباد. صوت فرستادین الان فکرکنم هنوز تو مراسم هستید التماس دعا دارم ✉️ ----------------------- از شما قبول باشه🌺 دعاگو هستم حتما، چشم. بله هستم. حاجت روا بشید به حق شهدای امروز و به حق امام حسین (ع) ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
امام حسین در به خدا میگه : يا مُمْسِکَ یَدَیْ اِبراٰهیمَ عَنْ ذِبْحِ اِبْنُه یعنی: خدایا ممنونتم به ابراهیم رحم کردی و نذاشتی پسرش جلو چشمش ذبح بشه ولی امان از 😭😭 ✉️ ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
حاجات همه رو بخواهید و ودر راس حاجت امام زمان عج ✉️ ----------------------- حتما دعاگو هستم.💐 ❤️ ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
امام حسین در #دعای_عرفه به خدا میگه : يا مُمْسِکَ یَدَیْ اِبراٰهیمَ عَنْ ذِبْحِ اِبْنُه یعنی: خدایا
مریدِ پیر مغانم زِ من مرنج ای شیخ چرا که وعده تو کردی و او بجا آورد...😔 ✍پ.ن : پیرمغان - حضرت سیدالشهدا (ع) شیخ - حضرت ابراهیم (ع) او به جا آورد - منظور ذبح و قربانی شدن حضرت علی اکبر (ع) مبارکباد🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #دستپخت_معرکه #قسمت_دهم چند لحظه مکث کرد، زل زد توی چشم هام. واسه این ناراحتی، می خ
📖 هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد. لقم اسب سرکش بود و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود. چشمم به دهنش بود، تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم. من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم می ترسیدم ازش چیزی بخوام، علی یه طلبه ساده بود. می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته. چیزی بخوام که شرمنده من بشه. هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت، مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره. تمام توانش همین قدره علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد. دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم، این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی نباید به زن رو داد اگر رو بدی سوارت میشه. اما علی گوشش بدهکار نبود. منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم. منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم… ۹ ماه گذشت، ۹ ماهی که برای من، تمامش شادی بود. اما با شادی تموم نشد. وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد. مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده، اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت لابد به خاطر دختر دخترزات مژدگانی هم می خوای؟ و تلفن رو قطع کرد مادرم پای تلفن خشکش زده بود و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد. ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊