eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
255 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به شهید زهرایی مشهور بود..‌. به فرموده رهبر معظم انقلاب به نظر با حضرت زهرا (س) این شهید ملاقات داشتند صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا🚩 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
غصّه هایتان را با قاف بنویسيد تا هرگز باورشان نکنيد! انگار فقط قصّه است و بس شاد زندگی کنید قدر لحظه ها را بدانيد عصرتون بخیر☕️🍫🍬 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #تو_عین_طهارتی #قسمت_سیزدهم بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم ب
📖 زینب شش هفت ماهه بود، علی رفته بود بیرون داشتم تند تند همه چیز رو تمیز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روی زمین، پشت میز کوچیک چوبیش. چشمم که به کتاب هاش افتاد، یاد گذشته افتادم.... عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته، توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم، حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم. چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش. حالش که بهتر شد با خنده گفت عجب غرقی شده بودی، نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم. منم که دل شکسته؛ همه داستان رو براش تعریف کردم. چهره اش رفت توی هم. همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد، یه نیم نگاهی بهم انداخت. - چرا زودتر نگفتی؟ من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی یهو حالتش جدی شد، سکوت عمیقی کرد. می خوای بازم درس بخونی؟ از خوشحالی گریه ام گرفته بود، باورم نمی شد یه لحظه به خودم اومدم. - اما من بچه دارم، زینب رو چی کارش کنم؟ - نگران زینب نباش، بخوای کمکت می کنم. ایستاده توی در آشپزخونه، ماتم برد. چیزهایی رو که می شنیدم باور نمی کردم‌. گریه ام گرفته بود. برگشتم توی آشپزخونه که علی اشکم رو نبینه. علی همون طور با زینب بازی می کرد و صدای خنده های زینب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پیگر کارهای من شد. بعد از ۳ سال. پرونده ها رو هم که پدرم سوزونده بود. کلی دوندگی کرد تا سوابقم رو از ته بایگانی آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند، هانیه داره برمی گرده مدرسه… 📢 ادامه دارد... ---------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
سلام و عرض ادب خدمت همه عزیزان. اینم دخترم بالای منبر امام زاده صالح. قبل از آمدن محمد حسین پویانفر عزیز ، رفته بالا منبر و من الله توفیق... نائب الازیاره از طرف همه دوستان و درود می‌فرستم به روح شهیدان فخری زاده ها. شهریاریها. پاشاپورها و پورهنگها. و همه شهدایی که جونشون رو برای حفظ، پیشرفت و سربلندی ایران عزیز هدیه کردند به این نظام. ✉️ آقای شهبازی، دوست ----------------- علیکم سلام قبول باشه ازتون خیلی ممنونم که نزد برادر امام رضا (ع) و شهیدان عزیزانمان یاد بنده و دوستانتون هستید‌‌. حاجت روا بشید به حق امام زاده صالح فرزند موسی ابن جعفر (ع). خدا عاقبت بخیر کنه دختر قشنگتون رو🍒 زیر سایه امام زمان (عج) و شما و همسرگرامیتان🌺 ارتباط ناشناس با کانال شهیدان👇 daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
چهارشنبه است و روز زیارتی آقاجانمون امام رضا.... کلا این کانال بیشتر به دلیل مدل شهادت این دوعزیز، رضوی و حسینی است. و البته امام زمانی.‌.. چون این عزیزان و شهدای ما زمینه ساز ظهور عزیزدلها هستند.... اِن شاءالله ما هم به طریقی فیضی ببریم.
کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم ریزه خوار مشرق خوان دوچشمت میشدم کاش یک شب میگذشتم از فراز چشم تو گرم گلگشت خراسان دو چشمت میشدم کاش یک شب میسرودم گنبد زرد تو را فارغ از دنیا غزل خوان دو چشمت میشدم کاش یک شب می نشستم بر ضریح چشم تو باز هم پابند پیمان دو چشمت میشدم صحن و ایوان تو را ای کاش جارو میزدم چون کبوتر ها نگهبان دو چشمت میشدم ضامن آهوست چشمان دو شهد روشنت کاش آهوی بیابان دو چشمت میشدم کاش یک شب معرفت می چیدم از چشمان تو غرق در دریای عرفان دو چشمت میشدم کاش یک شب میشدم خیس نگاه سبز تو شاهد اعجاز باران دو چشمت میشدم کاش یک شب نور مینوشیدم از چشمان تو می درخشیدم،چراغان دو چشمت میشدم سخت شیرین است طعم روشن چشمان تو کاش یک شب باز مهمان دو چشمت میشدم السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جنجال و درگیری در میزگرد فرهنگی پزشکیان؛ فاضلی مشاور آقای پزشکیان از برنامه زنده قهر کرد.... آقای پزشکیان می گویند: همین رفتار نشان میده ما هنوز توی فرهنگ مشکل داریم....!!! فکر کنم برخوردش با جوان اصفهانی رو فراموش کرده.... اون وقت به کارشناس و ... میگه بی فرهنگ. مثلا میزگرد فرهنگی بود که.... @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اینجوری سر جلسات کارشناسی با کارشناس می‌جنگید وای به حال فردا..... احتمالا تکه ی بزرگ منتقد اون موقع گوشش هست😂😂😂😂
اینم شناسه دیگه دولت سوم روحانی.... ✅ مشخصات بخشی از ۴ سال اول دولت اول روحانی: با گذر زمان و تحقق نیافتن وعده‌های دولت یازدهم و دوازدهم، التهاب ادبیات روحانی شدیدتر شد؛ جدی‌تر شدن پرونده برجام به موضوعی تبدیل شد که هرگاه روحانی به سراغ آن می‌رفت، منتقدان و مخالفانش را از دین و انسانیت خارج می‌دانست. او در سخنرانی‌های مختلف آنها را کم‌سواد (۱۵ بهمن ۹۲)، بی شناسنامه (۹ اردیبهشت ۹۳)، هوچی باز (۱۰ اردیبهشت ۹۳)، بزدل سیاسی (۲۰ مرداد ۹۳)، سیاه نما (۱۷ آبان ۹۴)، هتاک (۱۵ آبان ۹۵) و دروغگو (۱۹ فروردین ۹۶) خطاب می‌کرد.
تصمیم گرفتم حالا که داستان شب مورد رضایت دوستان واقع شده، هر شب در حد توان یک داستان شب هم بذارم. شما هم میتونید بفرستید عزیزان شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وقتتون بخیر حتما کانالشون رو بررسی میکنم. چون مخاطب کانال اکثرا بزرگسال هستند البته نمیشه خیلی برای گروه خردسال کار کرد. اما حتما روی نظرتون فکر میکنم و مطالبشون رو بررسی میکنم شاید هم بشه پنج شنبه ها رو برای داستان کودکان عزیزمون انتخاب کرد. ممنونم از توجهتون🌺 مشمول دعای شهدا باشید به حق سیدالشهدا(ع) ارتباط ناشناس باکانال🌹👇 ✉️daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
📌 👥 پادشاهی خدمتکاری داشت که بسیار شاد بود، از او علت را پرسیدند. خدمتکار گفت: قربان همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم. پادشاه موضوع را به وزیر گفت. وزیر هم گفت: قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است. پادشاه پرسید گروه ۹۹دیگر چیست؟! وزیر گفت قربان یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید. پادشاه چنین کرد. خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکه ها بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد. ۹۹ سکه ؟! و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ تا نیست، همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود. او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردابیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند، او از صبح تا شب سخت کار میکرد، و دیگر خوشحال نبود. وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت: قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گروه کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند. خوشبختی در سه جمله است: تجربه از دیروز استفاده از امروز امید به فردا. ولی ما با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنیم: حسرت دیروز اتلاف امروز ترس از فردا @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 چهل‌ و سومین مراسم بزرگداشت دکتر شهید چمران در اطراف چهارراه سیروس تهران برگزار شد. ۱۴۰۳.۰۳.۲۹ پ.ن: همسر شهید پورهنگ گفته بودند که شهید دوست داشت راه را برود. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
بســ🌺ــم رب الشـ🕊ـهدا و الصدیـ🍃ـقین
🍃ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگو 👌زنده برگشتن ز کوی دوست شرط عشق نیست ❤️عاشق دلداده آن باشد که در کوی حبیب 👌تن به خاک سر به نیزه سوی جانانش رود 📸مصطفی الجناحی @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🔺اصل ماجرای فاضلی چی بود؟ پزشکیان ادعاهایی را مطرح کرد و اسفندیاری منطقی سوال کرد. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
🕊 نظر لطف و برادری در حق دوستشان به ، آقای شهبازی 📬 سلام و عرض ادب خدمت همه بزرگواران. از اونجایی که قبلاً هم گفتم همه خاطرات منو اصغر جان البته از طرف من منشوری و از طرف اصغر جان وساطت و قلم عفو بوده... خاطرات و از دورانی شروع میکنم که تو مساجد محله ها عرف بود که برای اذان و اقامه نماز ها برنامه داشتیم که مثلاً نماز ظهر رو یکی می‌گفت عصر رو دیگری مغرب رو یکی عشا رو دیگری انجام میدادن... وقت نماز عشا شد و نوبت من بود تکبیر بگم. شروع به تکبیر گفتن کردم.. .همون لحظه که گفتم تکبیر الاحرام گلاب به روتون احتیاج به دستشویی پیدا کردم. تحمل کردم تا رکعت سوم... واقعاً دیگه نمی‌تونستم رکعت سوم تو رکوع هم گفتم السلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته... میکروفون رو گذاشتم رو منبرو دویدم بیرون. پشت سرمو که نگاه کردم دیدم همه دارن موج مکزیکی میزنن بندگان خدا ... و داستان اینجا شروع شد که فردا که میخواستم وارد مسجد بشم عزیز آقا با عصای معروفشون یه چشم قره رفتن منو. من چند روزی جرات وارد شدن تو مسجدو نداشتم که اصغر رسیدو تو حیاط منو دید دارم قدم میزنم. گفت اینجا چیکار می‌کنی موقع نماز. داستانی تعریف کردم براش. باهام تو حیاط ایستاد تا نماز تموم شدو دست منو گرفت برد تو مسجد وساطت منو پیش عزیز آقا کردو منو دوباره تو مسجد راه دادن. البته این وساطت زیاد دوام نداشتو دوباره به داستان جدید شروع شد که ایشالا بعداً اگر قابل پخش بود تعریف میکنم. ------------------------- پ.ن: عزیز آقا پدر شهید پاشاپور هستند.☺️ ممنونم از اشتراک گذاری خاطرات شهید. ارتباط ناشناس با کانال شهیدان👇🌹 ✉️ daigo.ir/secret/6145971794 @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عصبانیت فاضلی میراث کیست؟! آقای خاتمی به منتقدینشون میگن آدم باشید😅 دستت دردنکنه @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
اسرائیل بیشترین قتل عام زنان و کودکان بی‌دفاع و انجام داده، جنایت جنگی و بشری و انجام داده و اینقدر وقیح اومده داره چنین حرفی و میزنه، چقده اینا وقیحن!! ❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خب بریم مکه ببینیم چه خبره 😊