eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
244 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
5 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
به نظر میاد صدا و سیما کلا یادش رفته امروز میلاد امام موسی کاظم هست.... خسته نباشی دلاور خداقوت
🍃احمد آقا کمتر از ۱۵ سال داشته است که به جبهه می رود، شناسنامه اش را دستکاری می کند تا بتواند به جبهه برود. او در عملیات مرصاد و در ۱۷ سالگی به شهادت می رسد. یکی از ویژگی هایش این بود که خیلی لوطی بودند هر کاری از دستش برای کسی برمی آمد انجام می داد. 🍃محمد آقا پنج سال از من بزرگتر بودند و از ایشان خاطرات بیشتری در ذهنم هست. هیچ گاه دست از ولایت برنمی داشت و کسی جرات نداشت جلوی او از حضرت آقا حرف بزند. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
💎 سخن گفتن (ع) به تمام زبان ها ابوبصیر نقل کرده است: روزی به (ع) عرض کردم که امام زمان(عج) را چگونه می توان شناخت؟ امام فرمود: امام زمان(عج) را به چند چیز می توان شناخت. یکی از آنها سخن گفتن امام به هر زبانی است. در حال صحبت بودیم که مردی از جانب خراسان آمد و پس از سلام شروع به صحبت کردن به زبان عربی کرد. و حضرت پاسخ او را به زبان خراسانی داد. مرد خراسانی گفت به خدا سوگند من به این جهت با شما به زبان عربی صحبت کردم که تصور می کردم شما زبان خراسانی نمی دانید. اکنون می بینم که شما فصیح تر از من به زبان خراسانی صحبت می کنید. حضرت فرمود: اگر من این زبان را بهتر از تو ندانم پس فضیلت و علم من بر تو چگونه است و چگونه مستحق خلافت و امامت هستم؟ سپس امام فرمود: کلام و زبان هیچ قبیله ای بر ما پوشیده نیست. @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قالیباف: جبهه انقلاب تا پیش از ۸ تیر به یک نامزد واحد می‌رسد دوستان عزیز! لطفا تا می توانید این پیام دکتر قالیباف رو نشر بدید، تا نیروهای انقلاب همدیگر رو تخریب نکنند @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
8.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگ | امام کاظم علیه‌السلام و مبارزه با زره تقیّه 🌷 ۲۰ذی‌الحجه، سالروز ولادت (علیه‌السلام) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📢 انتشار نخستین‌بار 📸 تصویر منتشرنشده‌ای از حضور شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدابراهیم رئیسی به عنوان عضو ستاد نظارت بر انتخابات؛ در جریان مراسم اخذ رأی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی در انتخابات پنجمین دوره مجلس شورای اسلامی در حسینیه امام خمینی در تاریخ ۱۳۷۴/۱۲/۱۸ 🍃انتشار همزمان با چهلمین روز شهادت رئیس جمهور شهید و همراهان گرامی ایشان و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #علی_زنده_است #قسمت_بیست_و_دوم ثانیه ها به اندازه یک روز و روزها به اندازه یک قرن ط
📖 .... شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود. اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه. منم از فرصت استفاده کردم با قدرت و تمام توان درس می خوندم. ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد. التهاب مبارزه اون روزها، شیرینی فرار شاه، با آزادی علی همراه شده بود. صدای زنگ در بلند شد، در رو که باز کردم علی بود … علی ۲۶ ساله من، مثل یه مرد چهل ساله شده بود. چهره شکسته، بدن پوست به استخوان چسبیده. با موهایی که می شد تارهای سفید رو بینشون دید و پایی که می لنگید. زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود‌. حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود و مریم به شدت با علی غریبی می کرد، می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود. من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم، نمی فهمیدم باید چه کار کنم، به زحمت خودم رو کنترل می کردم، دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو. - بچه ها بیاید، یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم، ببینید بابا اومده، بابایی برگشته خونه. علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوممون دختره. خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم، مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید، چرخیدم سمت مریم... - مریم مامان، بابایی اومده علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم. چشم ها و لب هاش می لرزید. دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم. چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم، صورتم رو چرخوندم و بلند شدم. - میرم برات شربت بیارم علی جان. چند قدم دور نشده بودم که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی، بغض علی هم شکست، محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد. من پای در آشپزخونه، زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان شادترین لحظات اون سال هام به سخت ترین شکل می گذشت. بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد. پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن. مادرش با اشتیاق و شتاب علی گویان دوید داخل، تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت... علی من، پیر شده بود…💔 ادامه دارد... --------------------------- ✍زندگی شهید به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم) @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاباب الحوائج اباالرضا ابا معصومه.... ادرکنا.... تولدت مبارک آقاجان غریب..‌.❤️ @shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا