التماس دعا✨
شبتون مهدوی🍎
اَللهُمَ لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمْرک🦋
❤️🍃
ذکرِ خیرِ تو به هرجا شد و یادت کردیم
دست بر سینه به تو عرضِ ارادت کردیم
پادشاهیِ جهان حاجت ما نیست حسین
به غلامی درِ خانه ات عادت کردیم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#شبتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🕊✨ ▪️معلوم شد امروز خبری از دستههای سینهزنی نیست. به هر که و هرجا که میشناختم زنگ زدم. بالای صد
🕊✨
🔹همانطور رو به قبله نشسته، رو برگرداندم و نگاهی به پشت سرم کردم. باورم نمیشد آن همه جمعیت پشت ما به نماز ایستاده باشند.
‼️در کنار نیروهای بسیج و ناجا، مردم عادی و حتی خانمها با چادر رنگی در انتهای صف نماز دیده میشدند. با دیدن این صحنه نفس راحتی کشیدم.
🍃بین دو نماز یکی از بچهها ایستاد جلوی جمعیت و کمی مداحی کرد. ظهر عاشورا بود و من دلم برای سینهزنی هیات پر میزد، اما آنجا، وسط آن معرکه، داشت برای تکتکمان واقعیترین ظهر عاشورا رقم میخورد. بعد از نماز عصر، سردار رادان را دیدم. خودش را به جمعیت رساند.
🧔🏻گفت: «بهبه به این نماز! توی مسیر که میاومدم، دهتا نماز جماعت دیدم. شماها واقعا نماز ظهر عاشورا رو خوندید.»
ادامه دارد...
#فتنه ۸۸ (۴)
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#به_روایت_حمید_برادر_شهید
📲جنات فکه
📸تصویر مربوط به روز ذکر شده نیست
📸حاج اصغر از سمت چپ دومین نفر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_چهل_و_نهم صدای سر میهماندار که ورودمان را به فرودگاه مهرآباد #
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_پنجاهم
از سالن که خارج شدیم، آقا مرتضی با اشاره دست ما را متوجه خودش کرد. پژوی #نقره_ای رنگش را در همان نزدیکی پارک کرده و درِ عقب را برای سوار شدن #مادر باز گذاشته بود.
با احترام و تعارفهای پی در پی آقا مرتضی، من و مادر عقب نشستیم و مجید هم جلو سوار شد و حرکت کردیم. از محوطه فرودگاه که #خارج شدیم، سر خوش صحبتی آقا مرتضی باز شد و رو به مادر کرد:
"حاج خانم! این آقا مجید رو اینجوری نگاه نکنید که اومده بندر و یادی از ما نمیکنه. یه زمانی ما از صبح تا شب با هم بودیم. با هم سر سفره عزیز چایی شیرین میخوردیم، با هم تو کوچه #فوتبال بازی میکردیم، سر ظهر هم یا مجید خونه ما بود یا من خونه عزیز!" مجید به سمت ما چرخید و برای شرح بیشتر حرفهای آقا مرتضی، توضیح داد: "آخه اون زمانی که من خونه عزیز بودم، #عمه_فاطمه طبقه بالای خونه عزیز زندگی میکردن."
و آقا مرتضی با تکان سر، توضیح مجید را تأیید کرد و باز سر سخن را به دست گرفت: "آره دیگه! کلاً ما با هم بودیم! هر کی هم
میپرسید میگفتیم #داداشیم!"
مجید لبخندی زد و گفت: "خدا رحمت کنه شوهرِ عمه فاطمه رو! واقعاً به گردن من حق #پدری داشتن!" که آقا مرتضی خندید و گفت: "البته حق پدری رو کامل اَدا نکرد! چون #کتک زدنهاش مال من بود و قربون صدقه هاش مال مجید!"
مجید هم کم نیاورد و با خنده جوابش را داد: "خُب تقصیر خودت بود! خیلی #اذیت میکردی!" و آقا مرتضی مثل اینکه با این حرف مجید به یاد شیطنتهایش افتاده باشد، خندید و گفت: "اینو راست میگه! خیلی شَر بودم!" سپس از آینه نگاهی به #مادر کرد و ادامه داد: "عوضش حاج خانم هرچی من شَر بودم، این #دامادتون مظلوم بود! تو مدرسه من همش گوشه کلاس وایساده بودم و شب باید جریمه مینوشتم، اونوقت مجید نمره #انضباطش همیشه بیست بود! نتیجه هم این شد که الان مجید خونه و زن و زندگی داره و
من #همینجوری موندم!"
مادر در جوابش #خندید و گفت: "إن شاءالله شما هم سر و سامون میگیری و خوشبخت میشی پسرم!" و آقا مرتضی با گفتن "إن شاءالله!" آن هم با لحنی پُر از #حسرت و آرزو، صدای #خنده مجید را بلند کرد. طرز حرف زدنش به قدری سرگرم کننده بود که اصلاً متوجه #گذر زمان نشده و طول مسیر طولانی فرودگاه تا منزلشان را احساس نمیکردیم. البته ترافیک مشهور خیابانهای #تهران هم در آن ساعت چندان محسوس نبود و پس از ساعتی به #مقصد رسیدیم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃
این خون
تا قیامت جاریست
من و شما
باید مواظب باشیم
تا حرمتِ
چنین خون هایی نشکند...
#تلنگرانهــ✨
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور🥀
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ🦋
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌙شب را در دانشگاه ملی سنندج خوابیدیم. صبح با صدای اذان جناب سرهنگ آقایی بلند شدیم و روز پنجشنبه را با نماز جماعت صبح، به امامت حاجآقا برزگری شروع کردیم.
📋برنامه امروز، رفت و برگشت به بانه است. ۸:۵۵ از سنندج بیرون زدیم. یکی دوساعت بعد به دیواندره رسیدیم. دیواندره شهری قشنگ با موقعیتی استراتژیک است.
🏢ساختمانهای اینجا شبیه ابیانه است، البته نه با رنگ سرخ.
🛤طول مسیر شبیه جاده هراز، پرپیچوخم بود. بعد از ۵:۳۰ ساعت، به بانه رسیدیم. در بین راه با خودم به شهدا و نام و یادشان فکر میکردم. چرا کوچههایمان را به نامشان کردیم؟
😓با خودم کلنجار میرفتم که اگر میدانستیم زیر اسم شهیدی که بر تابلو آدرس کوچه میدرخشد، گناهانی نابخشودنی میکنیم، آیا باز هم نام شهید را بر کوچههایمان میگذاشتیم؟
آیا بهتر نبود نام شهید را بر کوچههای قلبمان مینگاشتیم تا آدرس قلبهایمان خدایی گردد؟
🤭دوباره فکر کردم منصفانه نیست اینهمه آثار ارزشمند نام شهدا را نادیده بگیریم. چرا که هرگاه نشانی منزلمان را میدهیم، باید بدانیم از گذرگاه کدام شهید با آرامش به خانه میرسیم و این دست اشاره شهدا ما را از خیلی گناهان بازداشته است....
🌷اگر شهادت و شهدا نبودند، چه اتفاقاتی که رخ نمیداد. زندگی برای بعضیها خواب گرانی است به ارزانی عمر!
📖 کتاب الی الحبیب، برشی از سفرنامه بازدید از مناطق جنگی؛ به قلم #شهید_علیرضا_بابایی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
❤️🍃
دست ادب به سینه پس از هر نماز صبح
گویم به شور و حال : سلام علی الحسین
✍کمیل کاشانی
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💞🌱💞🌱💞 🌱💍 💞 #زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۴۷) 🔹از همان زمان ورود متوجه برخورد دوگانه سوریها شدم
💞🌱💞🌱💞
🌱💍
💞
#زندگی_کوتاه_اما_شیرینِ_ته_تغاری (۴۸)
🔹درباره شرایط جنگی باید بگویم قبل از رفتن فکر میکردم احتمالاً امکانات رفاهی و خدماتی سوریه باید حداقلی باشد اما با وجود تأثیر جنگ بر زندگی مردم، چرخ اقتصاد و زندگی مردم نخوابیده بود و روال عادی در شهر جریان داشت.
🤔مثلاً در روستای "اصلنفه" که ما ساکن آن بودیم ماشینهای نظافتی رأس ساعت برای بردن زبالهها حاضر میشدند و یا شبکههای اینترنت حتی در روستاها در دسترس بود.
✔️البته این وضعیت شهرهای امن و دور از جنگ مانده بود وگرنه بعضی روستاها و شهرها با خاک یکسان شده بودند و حتی نشانهای از حیات در آنها دیده نمیشد. بین تمام این مسائل، امنیت قابل توجه ترین مسألهای بود که به چشم میآمد.
✨یکی دو باری که به زیارت رفتیم دیدم چطور قبل از تاریکی هوا شهر به سرعت خلوت میشود. حتی در روستاها گاهی مردم حس اعتماد به هم را از دست داده بودند. به هر حال جنگ به منازل کشیده شده بود و بعضی از مردم به دلایل مختلف از جمله مشکلات مالی و شغلی در ازای دریافت پول به جبهه دشمن کمک میکردند.
👌فکر میکنم این عدم تشخیص راحت دوست از دشمن یکی از بزرگترین نگرانیهای مردم بود.
ادامه دارد...
🦋روایت همسر #شهید_حاج_محمد_پورهنگ
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💞🌱💍💞🌱💍💞🌱💍💞🌱
6.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روایت تکان دهنده #حاج_قاسمـــ از شهادت #شهید_همتـــ🌷
شهیدے که بر ترک موتور، ناشناس شهید شد...
#سالروز_شهادت : ۶۲.۱۲.۱۷
🔹ما چون حسین (ع) وارد شدیم، چون حسین (ع) هم باید شهید شویم...
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊