❤️🍃
همین که زیر پرچم تو باشم کافیست....
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🔰خطر کرونا بیشتر از سال گذشته است
👈 همه باید به دستورات ستاد ملی مبارزه با #کرونا عمل کنند.
🔻 رهبر انقلاب: سال گذشته مسئولین راجع به کرونا هشدار دادند و مردم در ایّام عید کاملاً ملاحظه کردند. امسال من احساس میکنم که خطر از سال گذشته بیشتر است؛ امسال هم بایستی همه رعایت کنند. هر چه ستاد ملّی کرونا گفت [باید رعایت شود]؛ اگر سفر را ممنوع کردند، [مردم] سفر نروند؛ هر چه را لازم دانستند انجام بدهند. بنده که مثل سال گذشته قطعاً سفر نخواهم رفت؛ و هرچه ستاد ملّی در این زمینه بگوید [رعایت میکنم]
۹۹/۱۲/۱۵
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_چهل_و_هشتم پدر زیر #لایه_سنگین اندیشه پنهان شده و محمد و عبدال
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_چهل_و_نهم
صدای سر میهماندار که ورودمان را به فرودگاه مهرآباد #تهران خوش آمد میگفت، نگاهم را به صفحه موبایلم برد و دیدم ساعت ده صبح است. صبح شنبه 22 تیر ماه سال 92 و چهارم ماه مبارک #رمضان که میتوانست به یُمن این ماه مبارک، شروع یک درمان #موفق برای مادر باشد.
در این چند شب گذشته از ماه رمضان، چقدر #خدا را خوانده و هر #سحر و افطار چقدر اشک ریخته و شفای مادرم را از درگاه پروردگار مهربانم #طلب کرده بودم و حالا با قدم نهادن در این مسیر تازه، چقدر به بازگشت سلامتی اش #دل_بسته بودم.
مادر به کمک من و مجید از پله های کوتاه #هواپیما به سختی پایین می آمد و همین که هوای صبح گاهی به ریه اش وارد شد، باز به #سرفه افتاد. هر بار که دستانش را میگرفتم، احساس میکردم از دفعه قبل استخوانی تر شده و #لاغری بیمار گونه اش را بیشتر به رخم میکشید.
سالن فردگاه به نسبت شلوغ بود و عده زیادی به استقبال یا #بدرقه مسافرانشان آمده بودند. دست مادر را گرفته بودم و همپای قدمهای #ناتوانش پیش میرفتم و مجید هم چمدان کوچک وسایلمان را حمل میکرد که صدای مردی که مجید را به نام میخواند، توجه ما را #جلب کرد.
مرد جوانی با رویی #خندان به سرعت به سمتمان آمد و همین که به مجید رسید، محکم در آغوشش کشید و احوالش را به گرمی پرسید. سپس رو به من و مادر شروع به سلام و احوالپرسی کرد و همزمان مجید #معرفی اش نمود: "آقا مرتضی، پسر عمه فاطمه هستن." و مرد جوان با #خوشرویی دنبال حرف مجید را گرفت: "پسر عمه که چه عرض کنم، ما از بچگی با هم #بزرگ شدیم. دیگه مثل داداشیم."
سپس سرش را به نشانه #احترام خم کرد و با لبخندی صمیمی ادامه داد: "مامانم منو فرستاده و دستور داده که ببرمتون منزل. اگه قابل میدونید تا هر وقت که اینجا هستید، ما در خدمتتون هستیم." و بی معطلی چمدان را از دست مجید گرفت و همانطور که به سمت درب #خروجی میرفت، رو به مجید صدا بلند کرد: "تا شما بیاید، من میرم ماشینو از پارکینگ بیارم جلو در." و با عجله از سالن خارج شد.
مادر همچنانکه با قدمهایی سُست پیش میرفت، از مجید پرسید: "مجید جان! این آقا مرتضی همونی نیس که شب #عروسی هم خیلی زحمت میکشید؟" و چون تأیید مجید را دید، ادامه داد: "اون شب همه زحمت سفارش میوه و شیرینی و شام با این #بنده_خدا بود. خدا خیرش بده!"
مجید خندید و گفت: "آخه واقعاً ما با هم مثل #برادریم. حالا إن شاءالله سر عروسیش جبران میکنم."
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
👥کاربران عراقی در #فضای_مجازی این متن را منتشر کرده اند :
📝آیا پاپ می داند به صدا در آمدن مجدد زنگ کلیساهای عراق مرهون این دست (مجاهدتهای شهید سلیمانی و یارانش) است.
✍ مهدی نصیری
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
▪️کانال شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ در گذشت ناگهانی و حزن انگیز پدر معزز #شهید_حسین_معزغلامی را خدمت خانواده محترم ایشان تسلیت عرض می کند.
برای بازماندگان این عزیز تازه گذشته صبر کثیر را از خداوند خواستاریم.
محشور با پسر معززشان و آقا امام حسین (ع)🌷
دعاگوی جمع باشند اِن شاءالله🌷
✨لازم به ذکر است که ایشان از جانبازان معزز دفاع مقدس هم بودند.
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
التماس دعا✨
شبتون مهدوی🍎
اَللهُمَ لَیِّن قَلبی لِوَلیِّ اَمْرک🦋
❤️🍃
ذکرِ خیرِ تو به هرجا شد و یادت کردیم
دست بر سینه به تو عرضِ ارادت کردیم
پادشاهیِ جهان حاجت ما نیست حسین
به غلامی درِ خانه ات عادت کردیم...
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#شبتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
🕊✨ ▪️معلوم شد امروز خبری از دستههای سینهزنی نیست. به هر که و هرجا که میشناختم زنگ زدم. بالای صد
🕊✨
🔹همانطور رو به قبله نشسته، رو برگرداندم و نگاهی به پشت سرم کردم. باورم نمیشد آن همه جمعیت پشت ما به نماز ایستاده باشند.
‼️در کنار نیروهای بسیج و ناجا، مردم عادی و حتی خانمها با چادر رنگی در انتهای صف نماز دیده میشدند. با دیدن این صحنه نفس راحتی کشیدم.
🍃بین دو نماز یکی از بچهها ایستاد جلوی جمعیت و کمی مداحی کرد. ظهر عاشورا بود و من دلم برای سینهزنی هیات پر میزد، اما آنجا، وسط آن معرکه، داشت برای تکتکمان واقعیترین ظهر عاشورا رقم میخورد. بعد از نماز عصر، سردار رادان را دیدم. خودش را به جمعیت رساند.
🧔🏻گفت: «بهبه به این نماز! توی مسیر که میاومدم، دهتا نماز جماعت دیدم. شماها واقعا نماز ظهر عاشورا رو خوندید.»
ادامه دارد...
#فتنه ۸۸ (۴)
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
#به_روایت_حمید_برادر_شهید
📲جنات فکه
📸تصویر مربوط به روز ذکر شده نیست
📸حاج اصغر از سمت چپ دومین نفر
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم #قسمت_چهل_و_نهم صدای سر میهماندار که ورودمان را به فرودگاه مهرآباد #
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_دوم
#قسمت_پنجاهم
از سالن که خارج شدیم، آقا مرتضی با اشاره دست ما را متوجه خودش کرد. پژوی #نقره_ای رنگش را در همان نزدیکی پارک کرده و درِ عقب را برای سوار شدن #مادر باز گذاشته بود.
با احترام و تعارفهای پی در پی آقا مرتضی، من و مادر عقب نشستیم و مجید هم جلو سوار شد و حرکت کردیم. از محوطه فرودگاه که #خارج شدیم، سر خوش صحبتی آقا مرتضی باز شد و رو به مادر کرد:
"حاج خانم! این آقا مجید رو اینجوری نگاه نکنید که اومده بندر و یادی از ما نمیکنه. یه زمانی ما از صبح تا شب با هم بودیم. با هم سر سفره عزیز چایی شیرین میخوردیم، با هم تو کوچه #فوتبال بازی میکردیم، سر ظهر هم یا مجید خونه ما بود یا من خونه عزیز!" مجید به سمت ما چرخید و برای شرح بیشتر حرفهای آقا مرتضی، توضیح داد: "آخه اون زمانی که من خونه عزیز بودم، #عمه_فاطمه طبقه بالای خونه عزیز زندگی میکردن."
و آقا مرتضی با تکان سر، توضیح مجید را تأیید کرد و باز سر سخن را به دست گرفت: "آره دیگه! کلاً ما با هم بودیم! هر کی هم
میپرسید میگفتیم #داداشیم!"
مجید لبخندی زد و گفت: "خدا رحمت کنه شوهرِ عمه فاطمه رو! واقعاً به گردن من حق #پدری داشتن!" که آقا مرتضی خندید و گفت: "البته حق پدری رو کامل اَدا نکرد! چون #کتک زدنهاش مال من بود و قربون صدقه هاش مال مجید!"
مجید هم کم نیاورد و با خنده جوابش را داد: "خُب تقصیر خودت بود! خیلی #اذیت میکردی!" و آقا مرتضی مثل اینکه با این حرف مجید به یاد شیطنتهایش افتاده باشد، خندید و گفت: "اینو راست میگه! خیلی شَر بودم!" سپس از آینه نگاهی به #مادر کرد و ادامه داد: "عوضش حاج خانم هرچی من شَر بودم، این #دامادتون مظلوم بود! تو مدرسه من همش گوشه کلاس وایساده بودم و شب باید جریمه مینوشتم، اونوقت مجید نمره #انضباطش همیشه بیست بود! نتیجه هم این شد که الان مجید خونه و زن و زندگی داره و
من #همینجوری موندم!"
مادر در جوابش #خندید و گفت: "إن شاءالله شما هم سر و سامون میگیری و خوشبخت میشی پسرم!" و آقا مرتضی با گفتن "إن شاءالله!" آن هم با لحنی پُر از #حسرت و آرزو، صدای #خنده مجید را بلند کرد. طرز حرف زدنش به قدری سرگرم کننده بود که اصلاً متوجه #گذر زمان نشده و طول مسیر طولانی فرودگاه تا منزلشان را احساس نمیکردیم. البته ترافیک مشهور خیابانهای #تهران هم در آن ساعت چندان محسوس نبود و پس از ساعتی به #مقصد رسیدیم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊