❤️🍃
در سرت داری اگر سودای عشق و عاشقی...
عشق شیرین است اگر معشوقِ تو باشد حسین
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#روزتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
2.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱❤️
🕊تا این روزی که احمد شهید شد، نمیدانستیم که احمد اینقدر مجروح شده، والله یک بار احمد نگفت که ترکش به سرم خورده، به صورتم خورده، یک بار نیامد بگوید که مجروح شدم. من که نزدیکترین فرد به احمد بودم، نمیدانستم احمد اینقدر زخمی شده، هیچ وقت نگفت، خدا شاهد است که هیچ وقت بر زبان جاری نکرد.
🌷احمد خیلی خصلتها داشت، همیشه از بریدگی از دنیا میگفت واقعاً انسان عجیبی بود یعنی هرچه آدم از او فاصله میگیرد، احساس میکند که احمد یک قلهای بود، واقعاً یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعاً خلاصهای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی.
⁉️فکر میکنید ما هر ۲۰۰ سال یک کسی مثل احمد را میتوانیم داشته باشیم؟ امکان ندارد که شما فکر کنید دانشگاههای ما، دانشکدههای ما بتوانند چنین افرادی را تحویل جامعه بدهند، نه! احمد عصاره یک شخص بود و آن شخص هم هر چند قرن یک بار میآید، او آمد و یک چنین دستاوردی داشت، تمام شد و رفت.
✍روایت #حاج_قاسم از #شهید_احمد_کاظمی/بیتابی و گریه های حاج قاسم در فراق حاج احمد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_چهل_و_ششم جواب محمد در عین سادگی آنچنان دندانشکن بود که زبان ا
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول
#قسمت_چهل_و_هفتم
به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیر
منتهی به ساحل کج کرد. با تعجب پرسیدم: "مگه نمیخوای #هدیه بخری؟" سرش را به نشانه تأیید تکان داد و با لبخندی مهربان گفت: "چرا! ولی حالا عجله ای نیس! راستش اینجوری گفتم که با هم بیایم بیرون، باهات #حرف بزنم! حالا موقع #برگشت میریم یه چیزی میخریم."
میدانستم که میخواهد در مورد آقای عادلی و #تصمیمی که باید در موردش بگیرم، صحبت کند، اما در سکوت قدم میزد و هیچ نمیگفت. شاید نمیدانست از کجا شروع کند و من هم نمیخواستم شروع کنم تا مبادا از #آهنگ صدایم به تعلق خاطری که در دلم شکوفه زده بود، پی ببرد. در انتهای مسیر، آبیِ خلیج فارس نمایان شد و با بلند شدن بوی آشنای دریا، عبدالله هم مایل به سبز شروع کرد: "الهه! فکراتو کردی؟" و چون #سکوتم را دید، خندید و گفت: "دیگه واسه من ناز نکن! ما که با هم رودرواسی نداریم! با من راحت حرف بزن!"
از حرفش من هم #خندیدم ولی باز هم چیزی نگفتم. با نگاه عمیقش به روبرو، جایی که دریا خودش را روی ساحل میکشید، خیره شد و ادامه داد: "الهه جان! مجید پسر #خیلی_خوبیه! من خودم قبولش دارم! تو این چند ماهه جز خوبی و نجابت چیزی ازش ندیدم! مرد آروم و صبوریه! اهل کار و زندگیه!"
هرچه عبدالله بر زبان می آورد، برای من حقیقتی بود که با تمام وجود احساس کرده بودم، هرچند شنیدن دوباره این نغمه #گوش نواز، برایم لذت بخش بود و ساکت سر به زیر انداخته بودم تا باز هم برایم بگوید: "الهه! وقتی اون #روز تو خواستگاری داشت با بابا حرف میزد، من از چشماش میخوندم که مرد و مردونه پای تو میمونه!" از شنیدن کلام آخرش، غروری شیرین در دلم دوید و صورتم را به لبخندی #فاتحانه باز کرد که با دست اشاره کرد تا روی نیمکت کنار ساحل بنشینم.
کنار هم نشستیم و او با لحنی برادرانه ادامه داد: "اینا رو گفتم که بدونی من به مجید ایمان دارم! ولی اینا #هیچ کدوم دلیل نمیشه که تو یه سری از مسائل رو نادیده بگیری!"
و در برابر نگاه #پرسشگرم، با حالتی منطقی آغاز کرد: "الهه! منم قبول دارم که اونم مثل ما مسلمونه! منم میدونم خیلی از مصیبتهایی که الان داره کشورهای اسلامی رو تضعیف میکنه، از تفرقه ریشه میگیره! #منم میدونم که رمز عزت امت اسلامی، اتحاده! اما دلم میخواد تو هم یه چیزایی رو خوب بدونی! تو باید بدونی که اون مثل تو نماز نمیخونه! مثل تو #وضو نمیگیره! شاید یه روز به یه مناسبتی لباس مشکی بپوشه و بخواد عزاداری کنه، یه روز هم جشن بگیره! شاید یه روز بخواد کلی #هزینه کنه تا بره زیارت و بخواد تو هم باهاش بری و هزار تا مسئله ریز و درشت دیگه که اگه از قبل خودتو آماده نکرده باشی، خیلی اذیت میشی!"
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
5e51737950c70a4aa3ba510e_7543815852062755692.mp3
زمان:
حجم:
8.92M
🌱
اون روزی که، تو کوچه محشری به پا شد
فاطمه یار مرتضی شد،
برای رهبرش فدا شد...
#پیشنهاد_دانلود| حاج مهدی سلحشور
▪️ #فاطمیه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌱❤️🌱❤️🌱
❤️🥀
🌱
#از_عشق_تا_عشق (۲۶)
💔دوست داشتم اصغر را دوباره ببینم. انگار دل او هم #تنگ شده بود که زنگ زد و من و پدرش را هم دعوت کرد که برویم سوريه.
😢تا حالا نرفته بودم حرم حضرت زینب(س). دلم هم برای #اصغر تنگ شده بود. با حاجعزیز رفتیم سوریه.
🌷اصغر و حاجمحمد آمدند استقبالمان و بردندمان #هتل. اصغر گفته بود کلی لباس گرم مردانه و زنانه و بچگانه با خودم ببرم. سفارش هم کرده بود که به قدر ده پانزده نفر برایشان #قیمه درست کنم، با کلی سیبزمینی سرخ کرده.
🍲غذاها را #يخزده کردم و بردم. خيلي اصرار کردم که خودشان هم بخورند ولي غذا را گرفتند و راهیمان کردند سمت حرم.
ادامه دارد...
✍در محضر مادر معزز #شهید_حاج_اصغر_پاشاپور
🖥جنات فکه
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🥀🌱❤️🌱
❤️🍃
السلام ای همه ی دار و ندار دل من
باز شد صبحِ من و عشق تو ارباب شروع
#به_تو_از_دور_سلام✋
#السَلامُعَلَيَڪيااباعَبدالله
#صبحتون_حسینی
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
🦋🌱
💞رابطه پدر و فرزندی با #حاج_قاسم
شهید پاشاپور از همرزمان و از افراد مورد اطمینان حاج قاسم سلیمانی بود. رابطه میان این سرباز و فرمانده یک رابطه عاطفی و دلی بود. میتوان گفت رابطه بین این دو رابطه پدر و فرزندی بود.
✨این دو یک روح در دو بدن بودند. حاج اصغر فرمانده محوری بود و حاج قاسم حساب ویژهای روی او باز کرده بود...
👌اصغرآقا رسم رفاقت به جا آورد و مانند یار دیرینش بیسر به سوی معبودش پر کشید و آسمانی شد.
😔پس از شهادت قاسم سلیمانی، اصغر به طور کلی حال و هوایش عوض شد و بارها گریه بسیار نمود و بعد از آن هم دیگر کسی خنده روی لبهایش ندید. او دوست و یار صمیمی حاج قاسم بود و بعد از شهادت او دیگر میلی به ماندن نداشت.
#شهید_حاج_اصغر_پاشاپور به روایت دوست و همرزم شهید| پیج رسمی
فرمانده پایگاه کوثر (مسجد حضرتولیعصر عج)
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول #قسمت_چهل_و_هفتم به سرِ خیابان که رسیدیم، راهش را به سمت مسیرمنتهی
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_اول
#قسمت_چهل_و_هشتم
همچنانکه با نوک پایم #ماسه_های لطیف ساحل را به بازی گرفته بودم، گوشم به حرفهای عبدالله بود که مثل طعم تلخ و گَسی در مذاق جانم نقش میبست که سکوتِ غمگینم، دلش را به درد آورد و گفت:
"الهه جان! من اینا رو نگفتم که دل تو رو از مجید سرد کنم! گفتم که بدونی داری چه مسیر سختی رو شروع میکنی! من #اطمینان دارم که اگه بتونی با این مسائل کنار بیای، دیگه هیچ مشکلی بین شما وجود نداره و کنار هم #خوشبخت میشید! این حرفا رو به تو میزنم، چون خیالم از مجید راحته! چون اون روز وقتی به بابا قول داد که هیچ وقت بخاطر اختلافات مذهبی تو رو ناراحت نکنه، حرفش رو باور کردم. چون معلوم بود که نه #شعار میده، نه میخواد ما رو گول بزنه! ولی میخوام تو هم حداقل به خودت قول بدی که هیچ وقت اجازه ندی تفاوت های مذهبی، اختلاف زندگی تون بشه!"
نگاهم را از زمین ماسه ای #ساحل برداشتم و به چشمان نگران و مهربانش دوختم: "عبدالله! اما حرف دل من یه چیز دیگه اس!" از #جواب غیر منتظره ام جا خورد و من در مقابل نگاه کنجکاوش با صدایی که از عمق اعتقادم بر می آمد، ادامه دادم :
"عبدالله! من همون شبی که اجازه دادم تا بیاد #خواستگاری، به خودم قول دادم که اجازه ندم این تفاوت #مذهبی باعث ذره ای دلخوری تو زندگی مون بشه. چون میدونم اگه این اتفاق بیفته، قبل از خودم یا اون، خدا و پیغمبر (ص) رو ناراحت کردم. چون خوب میدونم هر چیزی که مایه اختلاف دو تا مسلمون بشه، وسوسه #شیطونه و در عوض اون چیزی که دل خدا و پیغمبر (ص) رو شاد میکنه، اتحاد بین مسلمون هاس! اما من از خدا خواستم کمک کنه تا اونم به سمت مذهب اهل #تسنن هدایت بشه!"
سپس در برابر چشمان حیرت زده اش، نگاهم را به افق شناور روی دریا دوختم و مثل اینکه آینده را در آیینه آب ببینم، با لحنی #لبریز ایمان و یقین پیش بینی کردم: 'عبدالله! من مطمئنم که این اتفاق می افته! میدونم که خدا به هردومون کمک میکنه تا بتونیم راه #سعادت رو طی کنیم!"
با صدایی که حالا بیشتر رنگ شک و تردید گرفته بود تا #نصیحت و خیرخواهی، پرسید: "الهه! تو میخوای چی کار کنی؟" لبخندی زدم و با آرامشی که در قلبم موج میزد، پاسخ دادم : "من فقط دعا میکنم! دعا میکنم تا دلش به سمت #سنت_پیامبر (ص) هدایت شه و مذهب اهل سنت رو قبول کنه! دعا میکنم که به خدا نزدیکتر شه! میدونم که الان هم یه مسلمون معتقده، ولی دعا میکنم که بهتر از این شه!" و پاسخم برایش اگرچه #غافلگیرکننده، اما آنقدر پُر صلابت بود که دیگر هیچ نگفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊