eitaa logo
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
211 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
حاج اصغر : ت ۱۳۵۸.۰۶.۳۱، ش ۱۳۹۸.۱۱.۱۳ - حلب رجعت پیکر حاج اصغر به تهران: ۱۳۹۸.۱۲.۰۴ حاج محمد (همسر خواهر حاج اصغر) : ت ۱۳۵۶.۰۶.۱۵، ش ۱۳۹۵.۰۶.۳۱، مسمومیت بر اثر زهر دشمنان 🕊ساکن قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران ناشناس پیام بده👇🌹 ✉️daigo.ir/secret/6145971794
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 بعضی ها ما را سرزنش میکنند که چرا دم از کربلا میزنند و از عاشورا؛ آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است.. که آن رابه تعداد شهدایمان فتح کردیم؛ نه یک بار نه دوبار... به تعداد شهدایمان... 📝 ☘️ @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
💢شرط حاج‌اصغر برای بازگشت به ایران پنج سال از حضور حاج‌اصغر در سوریه می‌گذشت که به سوریه رفتم و به او گفتم: بیا برگردیم بس است دیگر؛ الان پنج سال است اینجا هستی. گفت باشد برمی گردم، فقط یک شرط دارد. گفتم چه شرطی؟ گفت: فردای قیامت جواب بی‌بی زینب (س) را شما می‌دهی؟ اگر جواب می‌دهی من برمی‌گردم. گفتم: نه من نمی‌توانم جواب بی‌بی زینب (س) را بدهم؛ پس بمان. @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_سی_و_چهارم میشنیدم که مجید پریشان حال من و #زیبای کوچکی که به
💠 | هوای گرفته و پر گرد و غبار این روزهای رفته از ماه سال 1392، چهره را حسابی کدر کرده و دلم میخواست آبی به سر و رویش بزنم، ولی از کمر دردم میترسیدم که بلاخره دل به دریا زدم و قدم به حیاط گذاشتم. حیاط از خاک پوشیده شده و شاخه های نخلها با هر تکانی که در دل باد میخوردند، گرد و نشسته در لابلای برگهایشان را به هوا میفرستادند. و پدر که کاری به این کارها نداشتند و از زمان آغاز بارداری ام، هر بار خود حیاط را میشست. خجالت میکشیدم که با این کار سختی که در پالایشگاه داشت، شب هم که به باز میگشت، در انجام کارهای خانه میکرد و هفته ای یکبار، صبح قبل از رفتن به محل کارش، حیاط را هم میشست و دوست داشتم قدری کمکش کنم که دستی بافته شده از شاخه های نخل را از گوشه حیاط برداشتم، تمام سطح زیبای خانه مان را جارو زدم و به نوازش پا ک و زلال آب، تن خاک گرفته اش را شستم و بوی آب و خاک، چه عطر دل انگیزی به پا کرده بود! هر چند به همین مقدار کار، باز آشنای این مدت در کمرم چنگ انداخته و دوباره نفسم به تنگ آمده بود، ولی حال و هوای با نخلستان کوچک خانه، که یادگار حضور در همین حیاط دلباز و بود، حالم را به قدری خوش کرده بود که این ناخوشی گذرا را داشت. را جمع کردم و پای حوض دور لوله شیر آب پیچیدم، جاروی را کنار حیاط پای دیوار گذاشتم و خودم به تماشای کوچکی که حالا با این شست و شوی ، طراوتی دیگر پیدا کرده بود، روی تخت کنار حیاط نشستم. کم رمق بعد از ظهر زمستان بندر، که دیگر جانی برای آتش بازی های نداشت، فرصت خوبی مهیا کرده بود تا مدتی طولانی در آرامش مطبوعش، بگیرم. همانطور که تخته پشتم را صاف نگه داشته بودم تا نفسم جا بیاید و درد کمرم قرار بگیرد، با نگاهم به شاخه های با شکوه نخلها رفته بودم، ولی این خلوت خوش عطر هم چندان طولانی نشد که در با صدای باز شد و نوریه قدم به حیاط گذاشت. با قدمهای کوتاهش به سمت آمد و مثل همیشه لب از لب باز نکرد تا من مقابل برخاسته و سلام کنم. سلامم را داد و با غروری که از صورتش محو نمیشد، گفت: "خوب شد حیاط رو شستی! اونقدر خاک گرفته بود که نمیتونستم پام رو از بیرون بذارم." از این همه بی اخلاقی اش، گرچه کرده بودم، ولی باز هم دلم گرفت و تنها کمرنگی نشانش دادم، ولی نیش و کنایه هایش تمامی نداشت که نگاهم کرد و پرسید: "تو چرا هیچ وقت نمیای پایین؟ من الان که اینجام، ولی تو یه سر هم نیومدی خونه من. از من خوشت ؟" ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_سی_و_پنجم هوای گرفته و پر گرد و غبار این روزهای رفته از #دی م
💠 | از اعتراض بی مقدمه اش جا خوردم و پیش از آنکه فرصت کنم جوابش را بدهم، با همان حالت ادامه داد: "نکنه از من خوشش نمیاد؟ آخه هر وقت تو حیاط هم من رو ، خیلی سنگین برخورد میکنه." از توصیفی که از رفتار میکرد، ترسیدم و خواستم به گونه ای کنم که باز هم امان نداد و با لحنی شک و تردید پرسید: "عبدالرحمن میگفت از اهل تهرانه، آره؟" و من نمیخواستم پدر را تأیید کنم و میترسیدم نوریه شک کند که جواب دادم: "آره، تهرانیه، اینجا تو پالایشگاه کار میکنه..." و برای اینکه فکرش را از مجید کنم، با لبخندی ادامه دادم: "حالا امشب مزاحمتون میشیم!" در برابر جمله خالی از ، او هم لبخند سردی تحویلم داد و بدون آنکه لحظه ای بنشیند، به سمت باغچه حیاط رفت و من که نمیتوانستم لحظه ای حضورش را تحمل کنم، به سمت ساختمان برگشتم که صدایم زد: "الهه! عبدالرحمن عادت داره شبها زود بخوابه. اگه خواستی بیای، زود بیا که نشی!" از عصبانیت گونه هایم گرفت که با دو ماه زندگی در این ، خودش را بیش از من همه چیز پدرم میدانست و باز هم نگفتم و وارد ساختمان شدم. حالا از بغض رفتار نوریه، سردرد هم به حالم اضافه شده و با سینه ای که از غم پُر شده و دیگر جایی برای کشیدن نداشت، پله ها را یکی یکی طی میکردم تا به خانه خودمان رسیدم. خودم طاقت دیدن را در خانه مادرم نداشتم و حالا می بایست را هم راضی میکردم که در این میهمانی پُر رنج و همراهی ام کند که اگر این وضعیت پیدا میکرد، آتش غیظ و غضب دامن زندگیمان را میگرفت... ✍️نویسنده: @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
❤️🍃 باز آینه و آب و سینیِ چای و نبات باز پنج شنبه و یاد شهدا با صلوات 🌷مزار مطهر و در قطعه ۴۰ بهشت زهرا (س) تهران @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
💠 #جان_شیعه_اهل_سنت| #فصل_سوم #قسمت_سی_و_ششم از اعتراض بی مقدمه اش جا خوردم و پیش از آنکه فرصت کنم
پ.ن : بحث اهل سنت و وهابیت از هم جداست و در این موضوع هیچ شکی نیست. سنی و شیعه با هم خواهر و برادرند. و در حقیقت تعداد بسیاری از عزیزان سنی به دست همین وهابیت ملعون به شهادت رسیده اند. وهابیت همدست صهیونیست و آمریکای جنایتکار است تا میان مسلمین فاصله بیندازند و داعش گونه بر جوامع بشری حکومت کنند. در تاریخ ثبت شده و خواهد شد که با فتواهای احمقانه و دور از شرافت چه بر سر مردم آوردند و طفلی پست همچون داعش را پروراندند تا به نقشه های شوم خود رنگی تازه بدهند. و خواهیم دید که وعده ی خدا حق است و به زودی پرچم اسلام حقیقی بر فراز عربستان نقش خواهد بست... اِن شاءالله ▪️ سالروز تخریب قبور به دستور وهابیت ملعون را تسلیت عرض میکنیم. @shahid_hajasghar_pashapoor
التماس دعا دارمـ🌸🌱 شبتون حسینے🍎🦋🌱
🍃🌺بسم رب الشهدا و الصدیقین
❤️🍃 تنهاترین! به ذکر مصیبت چه حاجت است؟ ما را نسیم نام تو دیوانه می‌کند... @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🦋🌱 محمدجان عزیزم من تو را از خدا برای خودم نخواستم، از خدا خواستم فرزندی به من دهد که سرباز امام زمان (عج) بشود. 📝فرازی از وصیت نامه @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🌸🍃 می‌خواهم مثل او باشم... می‌خواهم در برابر اتفاقات پیرامونم بی‌تفاوت نباشم می‌خواهم آمر به معروف و ناهی از منکر باشم می‌خواهم مثل او باشم... 🌸🍃 @shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊