💌دعوت نامه شهدا💌
به مناسبت #هفته_دفاع_مقدس و فرارسیدن #اربعین، مراسمی شهدایی باحضور و روایتگری مادر معزز شهید نوید صفری طلابری شهیدِ اربعین حسینی و خواهر بزرگوار شهید حاج اصغر پاشاپور برقرار است :
زمان : جمعه ۱۴۰۰.۰۷.۰۲، ساعت ۱۶:۳۰ الی ۱۸:۳۰
مکان : فلکه چهارم تهرانپارس، بوستان پلیس، مزار شهدای گمنام هشت سال #دفاع_مقدس
🍃به همراه بازدید از نمایشگاه جنگ افزار
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴زیارت آقاعلی ابن موسی الرضا در شب #اربعین حسینی
✉️ارسالی از جانباز معزز #دفاع_مقدس در خراسان رضوی/یکشنبه شب
۱۴۰۰.۰۷.۰۴
@shahid_hajasghar_pashapoor 🥀🕊
🏴
پیاده روی #اربعین_حسینی از میدان امام حسین (ع) تا حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنی (ع)، ری
قبول باشه🌷
ارسالی از جانباز معزز #دفاع_مقدس برادر مالمیر - ری✉️
@shahid_hajasghar_pashapoor 🥀🕊
9.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴شفا گرفتن یک دختر خانم فلج در حرم آقا علی ابن موسی الرضا
✉️ارسالی از جانباز معزز #دفاع_مقدس در خراسان رضوی/شب #اربعین
۱۴۰۰.۰۷.۰۴
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
🍂🍁
📩وقتی نامه به خط مقدم میآمد، معمولاً ثابت و ثاقب غیبشان میزد! یکبار یکی از رزمندهها متوجه شد وقتی همه گرم نامه خواندن هستند و خبر سلامتی خانواده و عکسهایشان را با وجد نگاه میکنند، دوقلوها دست در گردن هم در کنج سنگر، گریه میکنند.
😔بعدها که موضوع را جویا شدم، فهمیدم آنها بیسرپرست هستند و هر بار دلشان میشکند که کسی آنسوی جبهه چشم انتظارشان نیست. آنها فقط عکسهای کودکی و زنبیل قرمزی که در آن سر راه گذاشته شدهاند را بغل کرده گریه میکنند...
#دفاع_مقدس
#جانبازان_شیمیایی
#شهید_ثاقب_شهابی_نشاط
#شهید_ثابت_شهابی_نشاط
#روایت_همرزم_شهید
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
✨🌸🍃
حاج محمود که از پدر مرحوم خود و حاج محمد یاد میکند، احساس میکنی از پسری که سر سفره چنین پدری بزرگ شود، نمیتوانی انتظار دیگری داشته باشی:
«وقتی در خیابان شهید محمدیان زندگی میکردیم، خانه ما حیاط خلوت کوچکی داشت که مسقف نبود. شخصی از پشتبام خانه دوچرخهای دزدید. کمی که دور شد، پلیس دستگیرش کرد و با دوچرخه به در منزل ما آورد اما پدرم به پلیس گفت من خودم دوچرخه را به این مرد فروختم. پدرم هم آبروی او را پیش اهل محل نگه داشت و هم مانع زندان رفتنش شد. همان بنده خدا حالا یک کاسب آبرومند بازار است.»
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
#روایت_برادر_معزز_شهید
پ.ن : حاج محمود برادر شهید؛ از آزادگان #دفاع_مقدس هستند.
دفاع پرس📲
@shahid_hajasghar_pashapoor🕊🌹
10.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 با خون خویش رقم زدند |
کلیپ گرامیداشت #هفته_دفاع_مقدس و رزمندگان جان برکف #دفاع_مقدس
@shahid_hajasghar_pashapoor 🕊🌹
📖 #بدون_تو_هرگز
🍃 #قسمت_اول
همیشه از پدرم متنفر بودم…
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه. آدم عصبی و بی حوصله ای بود. اما بد اخلاقیش به کنار… می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟
نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا ۱۴ سالگی بیشتر درس بخونه. دو سال بعد هم عروسش کرد. اما من، فرق داشتم. من عاشق درس خوندن بودم. بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد. می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم. مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم...
چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی. شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود. یه ارتشی(۱) بداخلاق و بی قید و بند. دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره. مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد.
این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود!!!
مردها همه شون بدخُلق (۲) هستن هرگز ازدواج نکن. هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید روزی که پدرم گفت هر چی درس خوندی، کافیه....
ادامه دارد....
----------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی از زبان همسر و دختر شهید
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
۱) منظورشون ارتش شاهنشاهی است.
۲) هم معنی لغت رو برای نشر در کانال قرار دادم.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
20.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 دلیل و نحوه شهادت #شهید_حاج_محمد_پورهنگ از زبان همسر گرامی شهید
سالروز شهادت : ۹۵.۰۶.۳۱، مصادف با سالگرد آغاز جنگ تحمیلی، #دفاع_مقدس و #عید_غدیر
نحوه شهادت: مسمویت با زهر دشمن
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز 🍃 #قسمت_اول همیشه از پدرم متنفر بودم… مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم ر
📖 #بدون_تو_هرگز
#ترک_تحصیل
#قسمت_دوم
بالاخره اون روز از راه رسید. موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایین بود با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت هانیه دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه!
تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم. وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم. بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود. به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم : ولی من هنوز دبیرستان...
خوابوند توی گوشم، برق از سرم پرید. هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد.
- همین که من میگم دهنت رو می بندی، میگی چشم. درسم درسم. تا همین جاشم زیادی درس خوندی.
از جاش بلند شد. با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت. اشک توی چشم هام حلقه زده بود. اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که به این راحتی عقب نشینی کنم. از خونه که رفت بیرون منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه. مادرم دنبالم دوید توی خیابون …
- هانیه جان، مادر تو رو قرآن نرو، پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه. برای هر دومون شر میشه مادر بیا بریم خونه.
اما من گوشم بدهکار نبود. من اهل تسلیم شدن و زور شنیدن نبودم به هیچ قیمتی...
ادامه دارد....
----------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
پ.ن: متاسفانه برخی از پدران (برخی آقایان قدیم) خانواده قبل از انقلاب رفتار شدید و تندی داشتن حالا برحسب اون جامعه قدیم و برخی طرز فکرها که به برکت انقلاب اسلامی و خون شهیدان و همینطور آگاه شدن خانواده ها بخصوص پدران عزیز، الان خیلی این رفتارها کمتر شده است.
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊
شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
📖 #بدون_تو_هرگز #ترک_تحصیل #قسمت_دوم بالاخره اون روز از راه رسید. موقع خوردن صبحانه، همون طور که سر
📖 #بدون_تو_هرگز
#آتش
#قسمت_سوم
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه. پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام. می رفتم و سریع برمی گشتم. مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد تا اینکه اون روز، پدرم زودتر برگشت. با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد بهم زل زده بود.
همون وسط خیابون حمله کرد سمتم موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو. اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز نمی تونستم درست راه برم. حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه. به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی مدرسه بشینم.
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم. چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم. اما عقب نشینی هرگز جزء صفات من نبود. بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت وسط حیاط آتیشش زد. هر چقدر التماس کردم نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت.
هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم اما این دفعه فرق داشت اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند. تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب رو هم نداشتم خیلی داغون بودم.
بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد اما هر خواستگاری میومد جواب من، نه بود و بعدش باز یه کتک مفصل علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر خوشش می اومد ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم. ترجیح می دادم بمیرم اما ازدواج نکنم. تا اینکه مادر علی زنگ زد.
ادامه دارد....
----------------------------
✍زندگی شهید #دفاع_مقدس #طلبه_شهید_سیدعلی_حسینی
به قلم سید طاها ایمانی (اسم مستعار - شهید مدافع حرم)
@shahid_hajasghar_pashapoor🌹🕊