👆تنها عکسی از شهید که در حال #خلسه از او گرفته شده است.
میدان اصلی شهر #بانه
سال ۱۳۶۲
حالات کاظم در خلسه را به سختی میتوان به زبان راند و توصیف نمود؛ بدنش لرزه داشت و چشمها پس از بیداری سرخ شده بود! در همان حال(خلسه) چهرهاش برافروخته و جذاب میشد و حالت ملکوتی پیدا میکرد. تن صدا لرزش داشت و گاه جملات تکرار میشد و بیشتر اوقات حالت گریه پیدا میکرد و گاهی حتی در خلسه اشک میریخت. صدا گرم و دلنشینتر میشد و از عمق وجود در میآمد و خواهش و التماس داشت.
اگر کسی حتی یک بار شاهد این صحنه بود، شک از وجودش رخت بر میبست و یقین میکرد که خبرهایی هست.
در خلسه، وقتی صحبت و گفتگو با شهدا و سپس اهل بیت علیهمالسلام شروع شد، دیگر در طول روز رفتار و حرکات و سکناتش به کلی فرق کرده بود و حتی مکروهات هم برایش حکم محرمات را پیدا کرده بود.
دقت در مستحبات را هم که نگو؛
باید با او حشر و نشر میداشتی تا ببینی در چه عالمی سیر میکند.
دیگر مجسمه ورع و تقوا شده بود... .
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_است
@shahid_ketabi
14000110_41623_192k.mp3
4.6M
ما در حوادث روزمرّهی زندگی، سرگرمیهای گوناگون ضروری و غیر ضروریای که ما را احاطه کرده و همین طور جاذبههای مختلفی که به اینجا و آنجا میکشاند، احتیاج داریم که پیام شهیدان را بشنویم.
#فرزنداوری
#آقا
#حجاب
#امام_زمان
#شهید_آوینی
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا تعجب داره...
این #شهدا چی دیده بودند و چی فهمیده بودند که اینطور حرف میزدند؟
من حال ندارم نمازشب بخونم... تو راحتطلبی خودم گیر کردم. ولی این شهید چه حرفهایی میزنه...!
ببینید 😭
#ویژه
#پست_موقت
@shahid_ketabi
کاظم جبهه بود.
توی نامه برایش نوشتیم که حال مادربزرگت خوش نیست؛ بیا ببینش.
زمستان بود و برف میآمد. آمد مرخصی. تا نشست بالا سر مریض همه زدیم زیر گریه. مادربزرگم واقعاً رو به قبله بود. چند دقیقه که نشست کنارش، بلند شُد و نگاهی بهمان کرد و گفت: «پاشید بابا! پاشید! این هیچچیش نمیشه. نترسید، ده سال دیگه زنده است.»
بعد از آن حالِ ننه بهتر شد و کلاً خوب شد؛ جالب این بود که پیشبینی کاظم درست از آب درآمد و دقیقاً تا ده سال در قید حیات بود و بعد به رحمت رفت.
مادرم موقع #شهادت او میزد توی سر خودش و میگفت: «خاک بر سرم! نگو این گریهها برای خود کاظم بوده.»
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#امام_زمان
#حجاب
#جمعه
#خبرای_خوب
#شهدا
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_است
@shahid_ketabi
برشی از کتاب #سه_ماه_رویایی خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#هدیه
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
خاطرات و کرامات شهید عاملو
واقعا تعجب داره... این #شهدا چی دیده بودند و چی فهمیده بودند که اینطور حرف میزدند؟ من حال ندارم ن
در ابتدای دیدار رهبر انقلاب با خانوادههای شهدای خراسان شمالی، خانم صدیقه بهاری فرزند شهید متنی خواند و در آن اشاره کرد به حرف شهید باکری که بازماندگان جنگ سه دسته میشوند؛
اول پشیمانها، دوم بی تفاوتها و سوم کسانی که پایبند آرمانها میمانند و مجبورند از غصه دق کنند.
به گزارش مشرق، رهبر انقلاب در صحبتهایشان به این حرف دختر شهید بهاری اشاره کردند و گفتند:
من جملهی آخر آن حرف (حرف #شهید_حمید_باکری) را قبول ندارم، آنهایی که پایبند آرمانها و ارزشها میمانند، شاهد به ثمر نشستن و تناور شدن این نهال خواهند بود.😍🤲
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر انقلاب:
امام (رضوان الله علیه) فرمود خرّمشهر را خدا آزاد کرد؛ این همه جوانها آنجا مجاهدت کردند، شهید شدند، کار کردند، [امام فرمود] خدا آزاد کرد؛ این درست است؛ خدا آزاد کرد. میتوانستند همین قدر #شهید بدهند و هیچ اتّفاقی هم نیفتد. در عملیّات رمضان، -در جنگی که همان وقتها انجام گرفت- خدا نخواست ما فتح کنیم امّا در خرّمشهر اتّفاق افتاد؛ این ارادهی الهی بود. ۹۷/۱۲/۲۳
#امنیت_اتفاقی_نیست
#شهدا
#حجاب
#آقا
#امام_زمان
@shahid_ketabi
(👆عکس #شهید_کاظم_عاملو در کنار یکی از دوستان صمیمیاش #شهید_سعیدرضا_عربی)
#کاظم به چهار پنج نفر گفته بود کجا و کی شهید میشوند.
وقتی «مجید رضاکاظمی» ازش پرسیده بود: «من شهید میشم یا نه؟» گفته بود: «آره». جایش را هم به او گفته بود. (و مجیدرضا در همان تاریخ #شهید شد)
به بعضی خصوصی و به بعضی دیگر توی جمع میگفت که کی و کجا شهید میشوند.
سعیدرضا هم از شهدایی بود که تاریخ شهادتش را گفت و من شنیدم.
وقتِ اعزام رفتم توی اتوبوس تا ازش خداحافظی کنم. تا دیدمش پیشگویی کاظم را به یادش انداختم و ازش حلالیت طلبیدم. خودش هم فراموش کرده بود. وقتی گفتم، رنگ و رویش باز شد و قبراق رفت. بهش گفتم سلاممان را به همه دوستان سفر کرده برسان و ما را از یاد نبر.
سعیدرضا در عملیات کربلای۱ و آزادسازی مهران به شهادت رسید؛ سال ۶۵
#خاطرات
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#کپی_با_ذکر_لینک_است
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵صوت مکالمه بی سیمی شهید #احمد_کاظمی در لحظات پر شور آزادی خرمشهر
🔊شهید کاظمی:خدا خرمشهر رو آزاد کرد.
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنامه «رویداد»
شبکه استانی
معرفی کتاب خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
#کلیپ
#قرار_جمعه
#مصاحبه_و_دیدگاهها
#کپی_فقط_با_ذکر_منبع_مجاز_است
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای #حاج_محمدرضا_طاهری
درباره #شهید_کاظم_عاملو
و معرفی کتاب #سه_ماه_رویایی که #حقیر در سال ۱۳۹۷ آن را به چاپ رساندم
شب شانزدهم ماه رمضان ۱۴۴۴
دانلود فیلم با کیفیت اصلی
#قرار_جمعه
#از_زبان_شخصیتها
#کلیپ
@shahid_ketabi
✳️ آخرین شبی که حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) بودیم، حاج احمد اصلا توی حال خودش نبود.
🔻 مثل یک تعزیهخوان دور حرم میچرخید و بلند بلند گریه میکرد و با جملههای کوتاه و ساده اینگونه میخواند:
«این جا رأس حسین (ع) را به نیزده زدند.😭 عمه سادات را به اسیری آوردند. شامیها با اهلبیت حسین(ع) کاری کردند که روی ظالم ها عالم سفید شد».
بعد از روضه، یک گوشه حرم نشست و تا صبح نماز خواند و مناجات کرد.
🔸 نزدیک اذان صبح، آمد و سراغ یک پاسدار با لباس سبز سپاه را گرفت. ما که ندیده بودیمش. اصرار کردیم که قضیه چیست؟
گفت: یاد شهید محمد توسلی کرده بودم؛ خیلی دلم گرفت. به حضرت زینب (س) متوسل شدم. پاسداری را دیدم که آمد و گفت:
«فردا روز موعود است. دیگر انتظار تمام شد».
🌷 فرداحاج احمد عازم لبنان شد
و این رفتن دیگر بازگشتی نداشت.
📚 یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان
نویسنده: زهرا رجبی متین
نشر روایت فتح
#شهید_حاج_احمد_متوسلیان
#شهیدانه
#خرمشهر
#سوم_خرداد
#امنیت_اتفاقی_نیست
#حجاب
#امام_زمان
@shahid_ketabi
دو سه روز اول خرداد بود و در خانه مشغول به کار بودم.
در مدت کوتاهی یک ننو برای دوقلوها دوختم و منتظر بودم تا علیاصغر برگردد تا چوبش را تهیه کند و با آن جای خوابِ بچهها را سرپا کنیم.
یک شب قبل از #سوم_خرداد خواب دیدم.
دیدم علیاصغر آمده و جلوی در خانه دراز کشیده است. تا دیدمش ذوق زده گفتم: «خودتی علیاصغر؟ اومدی؟» آرام گفت: «آره! اومدم. ناراحت نباش.» چشمم افتاد به پیشانیاش؛ دیدم سوراخ شده و خونی است! وحشت کردم. سریع گفت: «نترس! تیر خوردم.» از خواب پریدم.
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و زیر لب گفتم: «حتماً خبری شده.»
چند روز بعد بود که خبر شهادت رسید، فکرهایم درباره ننو و زندگی نقش بر آب شد!
چهارم پنجم خرداد مادر «شهید محمدحسن دولتی» و چند نفر دیگر به خانه ما آمدند. دیدم این پا آن پا میکنند و حرفشان را نمیزنند. خودم هم تا حدودی با دیدن آن خواب، بوهایی برده بودم. وقتی حرفزدنشان را دیدم دیگر طاقت نیاوردم و قسمشان دادم که اگر اتفاقی افتاده، بهم بگویند. اولش گفتند: «برادرت زخمی شده.» ولی من باور نکردم. گفتم: «راستشو بگید! علیاصغر #شهید شده؛ نه؟!» وقتی دیدند خودم یک راست رفتم سراغش، اول گفتند زخمی شده است. این دقیقاً موقعی بود که برادرم هم وارد خانهمان شد. همین لحظه بود که دیگر شصتم خبردار شد که علیاصغر در این دنیا نیست و روحش پر کشیده است. بدتر از آن، تازه فهمیدم همه خبر دارند شهید شده، جز منِ بینوا.
زدم توی سرم و دیگر نفهمیدم چه شد.. .
برشی از کتاب #سایه_گذرا
خاطرات شهید علیاصغر کلامی از زبان همسر که سال ۱۴۰۰ با همکاری #موسسه_مرصاد به چاپ رساندم.
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
نوار* را داده بودم به آقای شفیعی. ازم پرسید اجازه دارد آن را تکثیر کند یا نه، گفتم: «نمیشود.» ولی او بدون اینکه به من چیزی بگوید، یواشکی آن را ضبط کرد و اصلش را آورد.
من هم بیخبر از همه جا.
چند وقت بعد خودش یک شب تماس گرفت و گفت حتماً میخواهم ببینمت. قرار گذاشتیم. تا دیدمش، یک سیدی داد دستم. نگاهش کردم. دیدم خیلی دَمَق و گرفته است. با تعجب پرسیدم: «چی شده؟ این چیه؟» بهم گفت راستش بدون اینکه تو بدانی، از روی نوار کپی زدم. اخمهایم رفت تو هم. ولی وقتی گفت چه خوابی دیده، مو به تنم سیخ شد.
میگفت دیشب دیدم من را کشانکشان دارند به طرف جهنم میبرند! گوشهایم را تیز کردم. میگفت وحشت سراپایم را گرفته بود و هوار میکشیدم. بهم گفتند چرا نوار را بیاجازه ضبط کردی؟! هنوز صحنه خواب جلوی چشمش بود و به سختی ازش حرف میزد. خودم هم مانده بودم چه بگویم. فکر کردم همان مجازاتی که دیده بود، کفایت میکرد!
این را گفت و سیدی را داد به من و رفت.
شفیعی خودش از بچههای با سلیقه رسانه بود و از صوت و تصویر زیاد سر درمیآورْد. وقتی صوت میکس شده را بردم خانه و گوش کردم، دیدم کار قشنگی از آب درآمده؛ چیزی شبیه صدای «#شهید_آوینی» در «#روایت_فتح» شده بود. ولی بعد از مدتی سیدی هم گُم شد و اثری ازش نماند.
نمیدانم چه سِرّی داشت.
برشی از کتاب #رویای_بانه خاطرات بینظیر #شهید_کاظم_عاملو
*نواری از صدای یکی از خلسههای شهید کاظم عاملو که توسط راوی نگهداری میشد. اصل متن این #خلسه در کتاب #رویای_بانه آمده است.
#امام_زمان
#حجاب
#فتح_خرمشهر
#سوم_خرداد
#خاطرات
#کپی_با_ذکر_لینک_است
@shahid_ketabi
🌹#شهــید_محمودرضا_بیضــایی :
برای شهیـد شــدن باید شهـادت را آرزو ڪرد. من خــودم بـە این یقین رسیده و با اطمینان میگویم : هرکس شهید شده خواستہ ڪہ شهید بشود. شهادتِ شهید فقط دســت خـــودش است.
#شهادت
#شهدا
#دهه_کرامت
#حجاب
➫ @shahid_ketabi
🔻.. پرسیدم: «علی آقا، شنیدم بچههای لشکر انصار، شما رو خیلی دوست دارن. میگن شما از توی زندانیا، جرم بالاها و اعدامیا رو میبرید جبهه و اونقدر روشون کار میکنید که یه آدم دیگهای
میشن!»
على
آقا لبخندی زد و پرسید: «از کی شنیدی؟»
با افتخار و غرور جواب دادم: «خُب شنیدم دیگه.» بعد خیلی با ادب مثل گزارشگرها پرسیدم: «این آدما خطرناک نیستن؟ تا بحال مشکلی براتون پیش نیاوردن؟».
🔸 علی آقا با اطمینان گفت: «نه؛ اصلاً و ابداً. من به نیروهام همیشه میگم....» لبخندی زد و ادامه داد: «به شما هم میگم زهرا خانم؛ #اخلاق تو جامعه حرف اول رو میزنه. اگه ما روی اخلاقیات خوب کار کنیم، جامعه ایده آلی داریم. اگه اخلاق افراد جامعه،اسلامی و درست باشه؛ کشور مدینه فاضله میشه. ما باید وارد قلب و دل مردم جامعه بشیم تا مملکت در مسیر الهی قرار بگیره. من سعی میکنم با نیروهام اینطوری باشم و تنها چیزی هم که تو زندگی خیلی خوشحالم میکنه، اینه که یه آدمی که راه اشتباه میرفته، بیارم تو مسیر اصلی و الهی.
امام فرمودند: «جبهه، دانشگاه آدم سازیه.» اگه ما پیرو خط امامیم، باید عامل
به فرمایشهای امام باشیم ..».
📚 برگرفته از کتاب «گلستان یازدهم »
بقلم بهناز ضرابی زاده/ نشر سوره مهر
خاطرات همسر شهید
#شهید_علی_چیت_سازیان
#امام_رضا
#دهه_کرامت
#حجاب
#امام_زمان
@shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به "شهید زهرایی"معروف است.
🍃 وقتی نام مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها را بر زبان میآورند، قدرت تکلم را از دست میدهند...
✨امام خامنه ای(حفظه الله تعالی):
بگو که با او در ارتباط بودی..
چرا حرف نمیزنی...؟😭
🌷شهید #محمد_اسلامی_نسب
@shahid_ketabi
.. زمین گِلی و خیلی لیز بود.
هر چند قدم دو یا چند نفر نشسته بودند و ما را به سمت جلو راهنمایی میکردند: «بروید جلو، ماشاالله، عراقیها فرار کردند.»
🔸 چند قدم که رفتیم، از روی بدنی رد شدم که در حال جان دادن بود؛ جانم فشرده شد. اولینبار بود که چنین لحظهای را مشاهده میکردم چه حالی به من دست داد. ۲-۳ متر آن طرفتر نوجوان کم سن و سالی آه و ناله میکرد و کمی آن طرفتر؛ دو نفر، یکی را که ترکش خمپاره خورده بود میبستند ولی هیچ کدام را در تاریکی نمیشناختم.
🔸 ناگهان به خود آمدم؛ خدایا چه میبینم؟ خدایا چه دردناک و چه مظلومانه، بچهها درون خاک و گِل و خون میغلتند. دلم خدا را صدا کرد و قلبم فشرده میشد. خدایا این بچهها، به چه جرمی مظلومانه و چطور در این جزیرهی دورافتاده جان میدهند ؟
کجایند مادرانشان ؟
اشک میخواست فوران کند که با خود گفتم؛
آیا الآن وقت گریه و زاری است؟
آیا باید سست شد؟
یا حسینِ مظلوم ع، الآن دیگر وقت رزم است و الان باید مقاوم بود؛
گریه به جای خودش ..
📚 خاطرات #شهید_اسدالله_قاضی
برگرفته از کتاب «عملیات فریب» نوشته مرتضی قاضی(پسرخاله عزیز)
نوشتهها مربوط به دفترچهای است که #شهید آن را در حین عملیات والفجر ۸ به نگارش درآورده است.
#امام_زمان
#حجاب
#دهه_کرامت
#امام_رضا
@shahid_ketabi
🔆 بعد از پیروزی انقلاب، رئیس مجلس اعلای شیعه لبنان هواپیمایی اجاره کرد و حدود هشتاد نفر از شخصیتهای لبنانی را آورد ایران. افرادی که وزیر و وکیل و چهرههای سیاسی بودند.
رفتیم ساختمان نخست وزیری. وقتی موقع خواب شد، گفتند: کجا بخوابیم؟
🔻 عرف این بود که اقلا باید در هتلی پنج ستاره اسکانشان میدادند. چمران خیلی راحت گفت: صندلیها را جمع کنید و همین جا روی زمین بخوابید !!
حسابی تعجب کرده بودند. برای اعتراض به محمد شمسالدین مراجعه کردند.
👈 دکتر وقتی متوجه اعتراضها شد، گفت: کشور ما کشور انقلاب است و هتل هم میانهای با انقلاب ندارد. یا همین جا بخوابید و یا اگر هتل میخواهید بدانید انقلابی نیستید.
🔸 بالاخره همه آن شب در همان ساختمان و روی زمین خوابیدند.
راوی: سید محمد غروی
📚 برگرفته از کتاب #چمران_مظلوم_بود
ناشر: یا زهرا (س)
صفحه ۲۵
#امام_رضا
#میلاد_امام_رضا
#دهه_کرامت
#شهدا
@shahid_ketabi
میثم مطیعی، مداح اهل بیت در صفحه اینستاگرام خود در معرفی کتاب #حقیر با عنوان «#من_مقلد_امامم» نوشت : 👇👇👇
#از_زبان_شخصیتها
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi
#میثم_مطیعی، مداح اهل بیت در صفحه اینستاگرام خود در معرفی کتاب #حقیر با عنوان «#من_مقلد_امامم» نوشت:
بچهتر که بودم، قبل از اینکه مدرسه بروم، وقتی خواب بود با عجله میرفتم جلوی آیینه و عمامهاش را میگذاشتم روی سرم و خودم را برانداز میکردم. اما زود سرجایش میگذاشتم و در میرفتم. چون هر وقت میخوابید یک چشم شیشه ای داشت که همیشه باز بود و من فکر میکردم وقت خواب هم ما را میبیند. در همان کودکی از او میپرسیدم: "چرا وقتی میخوابی یک چشمت بازه؟" میخندید و میگفت: "چون من همه آدمارو به یک چشم میبینم."
بزرگتر که شدم هم معنای حرفش را متوجه شدم و هم فهمیدم یک چشمش را در جبهههای جنوب به یادگار گذاشته است.
پدر مرحومم عاشقانه دوستش داشت؛ ما هم همینطور. از آن طلبههایی بود که خیلی خوب با جوانترها میجوشید؛ هنوز هم اینچنین است.
بعد از جنگ، قم بود و ممحّض در درس و بحث و پژوهش و تبلیغ. دبیرستانی که شدم هر وقت من و برادرم میخواستیم ببینیمش، طوری تنظیم میکرد که قبل از اینکه برویم به خانهشان، یا به نماز آقای بهجت برسیم یا بعد از درس خارج فقه آیت الله بهجت ملاقاتش کنیم. خودش نزدیک بیست سال به طور مستمر از محضر آیتالله العظمی بهجت بهره بُرد و با این شیوه ما را عاشق مسجد فاطمیه و آقای بهجت کرد. بعدها هم که دانشجو شدیم به هربهانه به قم میرفتیم. کجا؟ نماز آقای بهجت
چه لذتبخش است کتابی دستت برسد که تا نخوانی و تمامش نکنی ارادهای برای زمین گذاشتنش نداشته باشی.
#من_مقلد_امامم از آن دسته کتابهاست. کتاب خاطرات خودگفتهی رزمندهای است که از اوایل جنگ تا عملیات مرصاد در جبهه مانده است. این کتاب به یاد و نام شهدای زیادی معطر است.
راوی کتاب و روحیاتش را خیلی خوب میشناسم. اینکه راضی شده خاطراتش را بگوید خوشحالم کرد. همیشه فراری از دیده شدن و متواضع بوده؛ البته نه آن مدل شعاریاش.
خاطرههای قشنگ از راوی این کتاب زیاد دارم. راستش را بخواهید این چند خط را هم با کمی دلهره نوشتم چون میدانم اگر به گوشش برسد، خاطرش را مکدّر خواهد کرد.
شک نکنید اگر حاج مرتضی مطیعی، عموی من نبود، بیشتر از او برایتان میگفتم. خدا امثال او را در حوزههای علمیه زیاد کند.
نظر #میثم_مطیعی عزیز درباره کتاب #حقیر و معرفی آن به خوانندگان
#از_زبان_شخصیتها
#سایر_تالیفات
@shahid_ketabi