eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
843 عکس
349 ویدیو
21 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
ش ع ع.mp3
1.89M
در حین صحبت با سرهنگ مسعودیان، مسئول دفتر (جانشین نیروی زمینی سپاه) بابت کتاب جدیدم، به نکته‌ای برخورد کردم که جالب بود. ایشان به نقل از شوشتری می‌گفت: من هر شهادتی رو نمی‌خوام! من اینکه مثلاً-به تعبیر خودشان- از هواپیما بیفتم* و سقوط کنم، خیلی برام لذت‌بخش نیست! زمانی برام لذت داره که رودررو با دشمن بشم و در حالی که مشغول مبارزه هستم به برسم! بقیه رو گوش کنید...😢 ناخودآگاه یاد حرف افتادم که به مادرش می‌گفت : دعا کن شهادتم اثرگذار باشه... . نکته : این روزها که بحث و پیشروی تکفیری‌های نجس مطرح است و بی‌قراریم برای رفتن، از خدا می‌خواهیم موثر در امر ظهور باشیم و خودش شهادتی را نصیب‌مان کند که اثرگذار باشد و «موانع ظهور» را با آن برطرف کند. ان‌شاءالله 🤲 *دلیل این حرف شوشتری را توضیح نمی‌دهم. شاید این باشد که دوستِ نزدیک و یار قدیمی‌اش اینطور به جوار رحمت حق شتافت؛ شاید می‌خواست حتی به این شیوه‌ی شهادت هم قانع نباشد و آن را به بهترین شکل از خدا طلب می‌نمود. ولی عجب نگرشی داشته واقعا 😳 آدم از عظمت بعضی‌ها ناخودآگاه سر تعظیم فرود میاره😔 @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید عباس داودی یکی از دوستانم بود. از کاظم[در حالی که در بود] خواستم از شهید بپرسد که پیام یا حرفی برای ما ندارد؟ ارتباط با شهید برقرار شد و پیام هم گرفته شد. عجیب‌تر اینکه حتی کاظم در آن حالِ بخصوصش با برادر حسن حمزه که در عراق اسیر بود، ارتباط برقرار کرد و حرف‌های[بردار او] را برایش گفت؛ حرف‌ها و اوضاع و شرایط اسارتش را! البته قضیه خلسه شاید در برابر چیزهایی که ما بعدها از کاظم دیدیم چیز کوچکی بود. یک روز در بانه قرار گذاشتیم و با کاظم راه افتادیم و رفتیم به طرف کوه آربابای کوچک. خودش دو جای مسیر به ما گفت: «من آقا را الان دارم می‌بینم...»؛ منظورش امام عصر(ع) بود. می‌گفت: الان فلان جا ایستاده؛ و اشاره می‌کرد به یک نقطه‌ای. دقیقا دو جا این حرف را زد؛ در یک جمع هفت هشت نفره. هیچکدام حتی این احتمال در ذهن‌مان ایجاد نشد که «یعنی راست می‌گوید؟» یقین داشتیم بهش... برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر با اندکی تغییر *عکس شهید در کنار سردار شهید کیومرث نوروزی @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاظم شب قبل از اعزامِ آخر توی پایگاه بسیج به من گفت: «می‌دونم شهید می‌شم.» قشنگ این جمله را یادم هست. انقدر پرده‌ها برایش کنار رفته بود که حتی تاریخ شهادتش را در خواب() بهش گفته بودند؛ یعنی گفته بودند کِی و کجا به شهادت می‌رسد. فایل صوتی این خواب هنوز دست بچه‌ها هست. توی خلسه درباره تاریخ شهادت خودش می‌گوید: «نزدیک عیدِ؟ جبهه غرب؟» بعد با حسرت ادامه می‌دهد که «فقط اون روز بیاد. بقیه‌ش مهم نیست.» و تاریخ شهادتش دقیقاً موقعی بود که به او وعده داده بودند؛ اسفند ۶۶ و در گوجار. یک ماه بعد از شهادت خوابش را دیدم. دیدم آمده توی محل. با هم رفتیم مسجد جهادیه و نماز خواندیم. خیلی سرحال و خوشحال بود. من با اینکه می‌دانستم شهید شده، عکس‌العمل خاصی از خودم نشان ندادم. با هم چرخی زدیم و یکهو بیدار شدم. ولی تعبیرش را نپرسیدم. برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر با اندکی تغییر @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️ پشت آقا را خالی نکنید! ♦️ شهید سردار حاج قاسم سلیمانی: به زودی فتنه‌‌هایی پیش رو خواهید داشت که کل آرزوی حضور به جای شما را خواهند داشت! آن روز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نکنید. @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم‌ها همینطوری جذبش می‌شدند؛ وقتی هم رابطه برقرار می‌شد، انگار پنجاه سال است که می‌شناسیش! خودم بهش می‌گفتم: «تو آهنربا داری سید!» حتی گاهی به شوخی می‌گفتم: «اگه دختر بودی، خودم می‌گرفتمت.» انقدر دلبری می‌کرد! سید همان اوایل، قبل از ورود داعش آمد پیش من و بهم گفت: «برای حرم، هر کاری داشتی فقط به خودم بگو.» گاهی لازم می‌شد شصت هفتاد صندوق بار را برای منبت‌کاریِ داخل حرم حضرت رقیه(س) از مرز رد می‌کردیم و می‌آوردیم دمشق. ولی با وجود او خیالمان تخت بود؛ می‌دانستم که بار، صحیح و سالم به مقصد می‌رسد. یک نفر را در سوریه پیدا نمی‌کردی که اسم سیدرضی را نشنیده باشد. هر جا اسمش را می‌بردیم، بی‌برو برگرد کارت را راه می‌انداختند و نه توی کار نبود. یکبار رفتم پیشش. بهش گفتم ضریح خانم سه ساله آماده شده. سریع پرسید: «تو فقط دستور بده چی میخوای؟ باقیش با من!» راوی : سیدمحمد میری تولیت و خادم آستان بی‌بی سه ساله در دمشق برشی از کتاب در حال نگارش مسئول پشتیبانی و لجستیک سپاه در جبهه مقاومت 👈کپی با ذکر آدرس کانال لطفا 🙏 @shahid_ketabi