eitaa logo
خاطرات‌وکرامات شهید عاملو
2.9هزار دنبال‌کننده
913 عکس
342 ویدیو
22 فایل
ادمین : @alirezakalami نویسنده ۱۳ عنوان کتاب از زندگینامه شهدا📚 و سه کتاب از خاطرات #شهید_کاظم_عاملو💖 👈برای دسترسی سریع به مطالب، رجوع کنید به فهرست «سنجاق‌شده» در کانال🖇️ مدیر تبادل: @shahid_gomnam18 ⛔کپی مطالب بدون ذکر آدرس کانال جایز نمی‌باشد⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار بی قرار پدرش می گفت: «مصطفی به مادرش گفته شما دعا کن من موثر باشم، شهید شدم یا نشدم مهم نیست!» در قسمتی از این کتاب آمده است: گویا به پرستارها اعلام کردند که سردار سلیمانی برای دیدار مصطفی آمده. یکی از پرستارها آمد پیش مصطفی و گفت: «من می‌دانم تو شخصیت مهمی هستی!» مصطفی هم با بی‌تفاوتی جواب داد: «من و تو مثل همیم و هیچ فرقی با بقیه نداریم!» پرستار گفت: «ولی می‌دانم که سردار سلیمانی به دیدنت آمده.» مصطفی هم جواب داد: «ایشان هم یکی مثل من و تو.» همیشه همین‌طوری بود. نه فقط آن‌موقع، قبل از آن هم برایش مهم نبود که آدم شناخته‌شده‌ای باشد یا نه. اگر کاری انجام می‌داد اسم و رسم برایش مهم نبود... @shahid_ketabi
4_5850526977991116646.pdf
حجم: 2M
🔰 به مناسبت فرا رسیدن هفته ، کتاب مجموعه بیانات رهبر معظم انقلاب پیرامون دفاع مقدس ◼️ @shahid_ketabi
کتاب «گپ‌وگفت حرفه‌ای»، مجموعه نکات کاربردی برای مصاحبه در انقلاب و دفاع مقدس است. دوران گنجینه تمام نشدنی افتخارات ایران است. یکی از توصیه‌های مستمر و اکید رهبر معظم انقلاب، ثبت و ضبط خاطرات ارزشمند آن دوران است که خود گنجینه‌ای است، از آداب و فرهنگ ایثار و مقاومت و اخلاق و حماسه و عرفان. استخراج این گنج، نیاز به مهارت و تخصص‌های لازم دارد که به دلیل تازه بودن این موضوع، کتاب و یا ابزار آموزشی لازم، در دسترس نیست. اگر دنبال خوبی در زمینه کم و کیف مصاحبه هستید، معطل نکنید و این کتاب خوب را که آن رضا مصطفوی است تهیه کنید. @shahid_ketabi
نوربالا می‌زد ! «خود حضور بسیجی در عرصه‌ی نبرد، به او یک نورانیتی میبخشد. معروف بود در دوران دفاع مقدس میگفتند فلانی نور بالا میزند، روشن است؛ یعنی بزودی شهید خواهد شد. این نورانیتِ حضور بسیجی بود؛ این را من خودم مشاهده کردم؛ نه یک بار و دو بار. یک موردی که مربوط به همین استان شماست، بد نیست عرض کنم. یک سرگرد ارتشی که بعد ما فهمیدیم ایشان اهل آشخانه است -سرگرد رستمی- به میل خود، به صورت بسیجی آمده بود در مجموعه‌ی گروه شهید چمران، آنجا فعالیت میکرد. بنده مکرراً او را میدیدم؛ میآمد، میرفت. یک شبی با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهائی که فردا داشتیم، صحبت میکردیم؛ در باز شد، همین شهید رستمی وارد شد. چند روزی بود من او را ندیده بودم. دیدم سرتاپایش گل‌آلود است؛ این پوتینها گل‌آلود، بدنش خاک‌آلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه میدرخشد؛ نورانی بود. روزهای قبل، من این حالت را در او ندیده بودم. رفته بود در یک منطقه‌ی عملیاتی، آنجا فعالیت زیادی کرده بود؛ حالا آمده بود، میخواست گزارش بدهد. او بعد از چندی هم به شهادت رسید. ارتشی بود، اما آمده بود بسیجی وارد میدان شده بود؛ فعالیت میکرد، مجاهدت میکرد، حضور فداکارانه داشت -در همان مجموعه‌ی بسیجىِ شهید چمران- بعد هم به شهادت رسید. این نورانیت را خیلی‌ها دیدند؛ ما هم دیدیم، دیگران هم بیشتر از ما دیدند. این ناشی از همان حضور فوق‌العاده است.» بیانات در دیدار بسیجیان استان خراسان شمالی ۱۳۹۱/۰۷/۲۴ @shahid_ketabi
‍ دیروز آقا با چشم اشکبار خاطره‌ای از حاج قاسم روایت کرد. جزئیات بیشتر ماجرا از این قرار است؛ مهدی مغفوری از رزمندگان لشکر41 ثارالله بود و در کربلای4 پرکشید. از او 3 فرزند به یادگار ماند. یکی فاطمه که آن زمان 3 ساله بود. فاطمه خانم با علی تهامی-فرزند شهید- ازدواج می‌کند و صاحب دو فرزند می‌شوند؛ زینب و حسین. پدر در ماموریت است و زینب نیاز به عمل جراحی پیدا می‌کند. خبر به حاج قاسم می‌رسد و او سریع خود را به بیمارستان می‌رساند. عمل با موفقیت به پایان می‌رسد و مادر از حاج قاسم تشکر می‌کند و... می‌خواهد برود و به کارش برسد. حاج قاسم می‌گوید؛ «من بابات را به جای خودم فرستادم و حالا به جای او اینجا هستم.» می‌ماند تا دخترک به هوش بیاید و خیالش راحت شود. برای فاطمه خانم پدری می‌کند و برای زینب پدربزرگی. * حاج قاسمی که من می‌شناسم/خاطرات علی شیرازی تکمله؛ شهید عبدالمهدی مغفوری عارف و به نوعی اهل کشف و کرامات بود. دائم الوضو بوده و در قنوت دعای کمیل را می‌خواند. احترام خاص به والدین از دیگر ویژگی‌های او -همچون فرمانده‌اش حاج قاسم-بود. @shahid_ketabi
شهیدان زنده‌اند! ✍ پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت : یکی‌شان آمد به خوابم و گفت : «جنازه‌ی منو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید!» از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: «امیرناصر سلیمانی.» از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.😔 شهید امیرناصر سلیمانی فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ @shahid_ketabi
کتاب «رز آبی» زندگینامه شهید مدافع حرم علیرضا جیلان منتشر شد. کتاب به قلم همسر محترم شهید به رشته تحریر درامده است لینک خرید کتاب با تخفیف https://b2n.ir/jilan @shahid_ketabi
4.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تاحالا دیدید رهبرانقلاب اینطوری با گریه و بغض داستان تعریف کنه؟ من تاحالا ندیده بودم😢 برای تعریف کرد چقدر قشنگ، چقدر زیبا... این کتاب رو که آقا معرفی کرده بنظرم ارزش خریدن داره، چون محصولات درباره حاج قاسم زیاده، آدم گیج میشه کدوم معتبرتر و مطمئن‌تره.. کتاب: «حاج قاسمی که من می‌شناسم» @shahid_ketabi