eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
191 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدا شمع محفݪ بشریت هستند...🌹 💔 .. روز تاسوعا قرار بود یه تو سوریه انجام بشه ماخوب میدونستیم یه عملیات یعنی: 💔 شدن 😔یه گروهی از بچه های و... داشتم زینب رو میبردم هیئت.. _زینب بریم؟!😊 _بله من حاضرم بریم..😇 نزدیک هیئت بودیم که گوشیم📲زنگ خورد از .... _سلام ........_ _باشه من تا یک ساعت دیگه زینب:داداشی چیشده؟!!😢 چرا گریه میکنی؟!😭 _چندتا از بچه های یگان 💔شدن باید برم یگان😔😭 زینب:وای😱😔 _تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت زینب:من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش😊😢 _نه عزیزم😊 وقتی رسیدم یگان حال همه بچه ها داغون بود😔😢💔 شهید از ایران🇮🇷تقدیم بی بی زینب.س. شده بود که هفت تن از این عزیزان از بودن 👇👇 1⃣شهیدمدافع حرم محمدظهیری 2⃣شهیدمدافع حرم ابوذر امجدیان 3⃣شهیدمدافع حرم سید سجادطاهرنیا 4⃣شهیدمدافع حرم سیدروح الله عمادی 5⃣شهیدمدافع حرم پویا ایزدی 6⃣شهیدمدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی 7⃣شهیدمدافع حرم مصطفی صدرزاده 8⃣شهیدمدافع حرم محمدجمالی 9⃣شهیدمدافع حرم حجت اصغری 🔟شهیدمدافع حرم امین کریمی 1⃣1⃣شهیدمدافع حرم روح الله طالبی اقدم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند.. برای مراسمات زینب رو بردم وداع💔 وقتی زینب فهمید شهیدمیردوستی عاشق ❤️ بوده وحالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد😞😔 شهید دهه هفتادی که یه پسر سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود💔😔 یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت. وارد اتاق شدم.. _زینبم چته عزیزبرادر؟😍❤️😢 پشتشوبهم کرد و گفت: توهم میخوای شهیدبشی؟😢😔💔 _زینبم مرگ مال همه است و چه بسا بهترین مرگهاست..وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه 💔 دومی سختتره عزیزدلم😊😍 عصرکربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب 😔 اسارت سخته جانبازی هم همینطور😔 میدونی یعنی چی؟ یعنی یه جوون صحیح و سالم میره ناقص میشه😔 وبقیه عمرشم که چقدر باید حرف بشنوه....😔💔 ... ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
💔 خانواده عطایی فرد دور هم نشسته بودند مادر: حسین جان پسرم😊 حسین:جانم مادر😊😍 مادر:حسین جان بهمن ان شاءالله 25سالت میشه ❤️ حسین:خب!! مادر:اگه نظرت برم خواستگاری فاطمه سادات😍😊 غذا پرید توگلوحسین😳 حسین: نه مادر من !!من اصلا ده روزه دیگه عازمم اجازه بدید برم اگه صحیح و سالم برگشتم چشم😊 زینب: مگه قراره نیایی داداش😢 حسین: بالاخره جنگه دیگه..😊 زینب دیگه ناهار نخورد. حسین بعد از ناهار از خونه زد بیرون. اول یه تابلو گرفت شماره خانم...گرفت حسین: سلام خواهر بله من نیم ساعت دیگه پیش شمام نیم ساعت بعد به محل قرار که 💔بود رسید. همه بچه هابودن.با تک تکشون خدافظی کرد😔. اما باخانم ...کاری داشت.. _سلام اخوی!زینب خوبه؟ حسین: براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم اینم یه ✉️و تابلو شماره شماروهم نوشتم که اگه یا شدم باهاتون تماس📲بگیرن😊. خواهرم جان شما و جان زینب❤️🙏دوست دارم خیلی مراقبش باشید😔💔.. _ان شاءالله شهید بشی🙏 حسین: از دل کندم💔ولی نگرانشم..😢😔 ... دارد ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
💔 نامه💌رو بازکردم باهمون خط اول اشکم دراومد😭 (((بسم رب الشہدا والصدیقین🌹 چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند☘ وتماشاےتو زیباس😍اگربگذارند من از اظهار نظرهاے دݪم فهمیدم ❤️هم صاحب فتواست اگر بگذارند دل سرگشته من!این همه بیهوده مگر خانه دوست🌹همینجاست اگر بگذارند.. سندعقل مشاء است همه میدانند غضب آلود😡نگاهم نکنید ای مردم!🙈 من مال شماست اگر بگذارند..💔 سلام زینب قشنگم❤️😍 این نامه رو درحالی مینویسم ڪه یکی دوساعت⏱به مونده😊 وتو اورا زمانی میخوانی که یا 🌹💔شدم وامیوارم باشد چرا که امتحان امتحانی سخت است😢😔 ومن ترس مردودی و شرمندگی دارم😔. زینب عزیزتراز جانم❤️ حرف های مفصل را در نامه ای که خانم رضایی به دستت میرسانند . امادراین نامه میخواهم در مورد این بانوی محترم بگویم. این خواهر گرامی بانوی است همان سنگ صبور تو💔😊 ... ... دارد.. ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
💠 در منزل هستید ؟ چند روز ؟ حوصله تان سر رفته ؟ تحملتان تمام شده؟ خیلی خسته شدید؟ 🔻لطفا این متن را با دقت بخوانید ببینید یک عده برای شرف و عزت و ناموس ودین ما چه کشیده اند ....... آن قدر اسارتش طولانی شده بود که یک افسر عراقی گفته بود تو به باز نمی گردی بیا همین جا تشکیل خانواده بده!... همسر شهید لشگری می گفت خدا حسین را فرستاد تا سرمشقی برای همگان شود...او اولین کسی بود که رفت و آخرین نفری بود که برگشت.... که شد پسرش علی۴ ماهه بود و دندان نداشت و به هنگام آزادیش علی پسرش دانشجوی دندانپزشکی بود...وقتی بازگشت از او پرسیدند این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی و او می گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته خود را مرور می کردم سالها در سلول های انفرادی بوده و با کسی ارتباط نداشت، قرآن راکامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود😊 حسین می گفت: بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مساله خوشحال بودم، این را بگویم که من ۱۲ سال در حسرت دیدن یک برگ سبز، یک منظره بودم، حسرت ۵دقیقه آفتاب را داشتم... کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه ازکتاب خاطرات۶۴۱۰ روز اسارت سرلشکر خلبان حسین لشکری