eitaa logo
شهید محمد بِلباسی
517 دنبال‌کننده
689 عکس
218 ویدیو
6 فایل
✍️آخرت خود رابه دنیای فانی نفروشید،کمک به مستمندان ومحرومین رافراموش نکنید درعرصه های اجتماعی،فرهنگی وسیاسی حضورفعال داشته باشید 🌸ولادت زمینے:57/12/09 🍃ولادت آسمانے:95/2/17 🌷محل شهادت:سوریه،خانطومان مدیران @ahmadsalehinejhad تبادل @yamahdisahebzamn313
مشاهده در ایتا
دانلود
😭🌹به یاد شهید مدافع حرم حاج محمد بلباسی 🌹😭 😘 😍 🌺@shahid_mohammad_belbasi🌺
خدایا دلم از این نماز های عاشقانه می‌خواد که فقط من باشم و تو ...😘 حاج محمد بلباسی😘 @shahid_mohammad_belbasi ‌‌‌‌‌‌‌❀••••❈✿🌹✿❈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی) مسئله مالی💸 برای همسرم پیش آمده بود و در گذران امور خانه🏠 دچار مشکل شده بودیم ولی نمیخواستیم به کسی بگوییم یا در خواست کمک کنیم .🆘 نمیدانم از کجا ولی داداش محمد فهمیده بود🤨. همیشه حواسش به همه بود . وقتی فهمیدم او در جریان است . با خیال راحت درد دل هایم را برایش گفتم.🗣 سعی کرد آرامم🙂کند اما معلوم بود در دل غصه😭😢 مرا میخورد. خانواده پر جمعیتی👨‍👩‍👧‍👦 داشتیم پسرم صادق هر سال ماه رمضان برای تبلیغ به مازندران آمد و با خانواده اش👨‍👩‍👧 در خانه ما ساکن می شد به غیر از ایام تابستان ☀️🌈ها که هوای قم غیر قابل تحمل میشد⚡️☀️💥🔥 باز ما برای پذیرایی پسرم در شمال بودیم این طور وقت ها که سرهمه اعضای خانواده جمع میشد محمد و محبوبه با بچه ها برای دیدن صادق🙋‍♂و اهل و عیالش به ما سر میزدند کلی میگفتیم و میخندیدیم😂همیشه وقت رفتن تا در همراهی شان میکردم . 👋 ادامه‌ دارد ..... @shahid_mohammad_belbasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا‌...🖐🏻 حواسمون‌باشہ..🌱 یڪ‌قرن‌دیگہ‌هم‌داره‌تموم‌میشہ..🙃 اما..☝️🏻 یہ‌آقایے‌هنوز‌نیومده..🥺 یعنے‌یڪ‌قرن‌دیگہ گذشتہ‌..💛 اما‌.. هنوز‌زمین‌مهیاے‌آمدنش‌نیست..💔😔 مشکل‌میدونے‌چیہ‌..؟ گناهای‌ماست..🥺💔 اگہ‌من‌و‌شما‌یڪ‌گناه‌رو‌بزاریم‌کنار‌..🙃 هریک‌ماه‌یک‌گناه‌چہ‌کوچیک‌چہ‌بزرگ‌بذاریم‌کنار‌..😌 امام‌و‌مولامون‌میان..🌱🥺 زمین‌مهیای‌آمدنش‌میشہ..😍❤️ @shahid_mohammad_belbasi
| اللهم عجل لولیک ... 🔻 جمعه باز می اید و خبری از تو نیست !! چند جمعه را به امید امدنت در جمعه ای دیگر سر کنم شاید که تو بیایی و غم از دل جهان بزدایی؟!! 🌷 @shahid_mohammad_belbasi
( زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی) یک بار موقع برگشت🏠 به داخل خانه دوتا کارتن بزرگ زیر پله ها 🛤دیدم انها را باز کردم پر بود از مولاد خوراکی🥝🍉 گوشت 🥩و مرغی🐓 که هر یک دانه اش به اندازه دو مرغ🐔🐔 معمولی وزن داشت ، فهمیدم کار محمد❤️ است زنگ📞☎️ زدم و گفتم و محمد جان وسایلتون رو زیر پله های خونه ما جا گذاشتین.😧 گفت آره ولی اونا مال ما نیست🤔 برای شما آوردم.🙂 گفتم این چه کاری بود کردی من فقط باهات درددل کردم اصلا انتظار کمک 👨‍🏭نداشتم. گفت من که اینو برای شما نیاوردم اینها برای آقا صادقه ما باید حق روحانیت 🕋و طلبه هارو ادا کنیم همین که شما به جای ما ازشون پذیرایی🍺🍪 میکنین جای تشکر دارد . با این حرف ها میخواست به من سخت نگذرد بعد از آن هر بار که می آمد به بهانه آقا صادق دست پر بود🍛🥓🥞🥚🥔 ادامه دارد ..... @shahid_mohammad_belbasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بھــم‌گفـت :🙃💫 ‌به‌کوچیکے گنـاه‌نگاه‌نکـن، به‌بزرگیِ‌کسے نگاه‌کن‌ کہ ازش‌نافرمانـےکردی ! @shahid_mohammad_belbasi
🔹من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند، خیلی چیزها را از دست می دهد. چشم گنهکار لایق نیست... 🌹مدافع حرم شهید هادی ذوالفقاری کانال شهید حاج محمد بلباسی @shahid_mohammad_belbasi
(زندگینامه و سیره عملی شهید محمد بلباسی) تا وقتی که بود برای بچه ها کم نمی گذاشت. چند بار برای شان تولد گرفتیم اینجور وقت ها تمام خرید ها را خودش انجام می داد و من اصلاً دخالت نمیکردم. جشن تکلیف فاطمه را مفصل برگزار کردیم. از برادرش خواست برای شصت و هفتاد نفر فلافل آماده کند. ذرت بو داده و میوه فراوان تدارک دیدیم. کیک را به شکل سجاده و تسبیح سفارش دادیم. در گوشه گوشه خانه کوچک ما مهمان نشسته بود. هر کسی که تزیینات روی دیوار را می دید می پرسید: ((اینها را آقا محمد تزیین کرده؟)) از بس قرینه و تمیز آذین بسته بود همه می دانستند هنر دست اوست. دخترم را فاطمه طلا صدا میکرد. خیلی روی حجابش سخت گیر نبود موقعی که با اصرار فاطمه برایش چادر گرفتیم گفت: (دیگه باید سفت و سخت پایه چادرت بایستی!)) وقتی فاطمه کوچک بود فقط آقا محمد تعریف لجبازی بزرگتر که شد اگر پسر ها سر به سرش می گذاشتند آنها را دعوا میکرد ولی فاطمه را نه. در شیوه تربیتی اش نوآوری و خلاقیت داشت مثلاً می خواست چیزی را به او تذکر دهد روی یک کاغذ می‌نوشت و صبح که می خواست به اداره برود کنار بالشت فاطمه می گذاشت مثلاً می‌نوشت ((فاطمه جون احترام بزرگترها فراموش نشه)) با این کار هم حرمت پدر و دختری شکسته نمیشد همه حواس فاطمه جمع میشد که باید مراقب چه چیزهایی باشد. حتی یک بار نشد از در خانواده شود و پکر باشد. با این که تمام مشغله های بیرون از خانه اش را خبر داشتم ولی باز هم برای بچه ها وقت میگذاشت و با آنها بازی می کرد. وقتی سه تا یک جا جمع شدند در خانه صدا به صدا نمی رسید مدام در حال بالا رفتن از سر و کول هم بودند شاید من سر بچه ها داد میزدم و عصبانی میشدم ولی او نه! میگفت: ((چیکارشون داری؟)) گاهی حسن را روی یک پا می نشاند و فاطمه را روی پای دیگرش و مهدی را روی شانه هایش سوار می کرد. بعد با همین وضعیت غذا میخورد. بعضی اوقات سه ساعت مهدی را روی پایش می گذاشت لالایی می خواند و قصه میگفت. چند باری هست زودتر از مهدی خوابش می برد.😴😴 البته نسبت به پدر مادرش هم هم همین توجه را داشت. قصه مراقب محمد از پدرش در زمان بیماری شنیدنی است.....👂👂 ادامه دارد........‌ @shahid_mohammad_belbasi