eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
866 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
39 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده، محسن حججی، نوید صفری، صادق عدالت اکبری، حامد سلطانی تاریخ تاسیس: ۱۳۹۷.۰۱.۲۹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در بدترین شرایط هم می توان رشد کرد! اگه سختی می کشی، یه دلیل بیشتر نداره اونم اینه که "تو قراره خودساخته بشی" سلام، صبح و روزتون بخیر 🌹 @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌐 مثبت اندیشی
🌸🕊🌸 🕊🌸 🌸 📜 🌺 سید احمد همیشه در همه عملیات ها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست. هیأت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (ص)، هیأت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت. 📆 هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد، پلارک یکی از مشتریان پروپاقرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت. هیچ وقت یادم نمی رود، به محض این که نام خانم فاطمه زهرا (س) می آمد، خیلی شدید گریه می کرد و حال عجیبی می گرفت. ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت. 🍃🌸 🌐 نوید شاهد @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌸 🕊🌸 🌸🕊🌸
به یاد شهید محسن حججی
🕊💫🕊💫🕊💫🕊💫🕊💫🕊 💠 #دیدار_با_شهدا دیگه کم کم راه افتادیم که به سمت مزار #شهید_حسین_معز_غلامی و دیگر شهد
این هم همان نذری بود که سر مزار شهید پلارک پخش میکردن و به منم رسید. آجیل مشکل گشا @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌷 مزار #شهید_سید_احمد_پلارک شهید #دفاع_مقدس 🕊 شهید عطری @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
🌸 امام خمینی (ره) : جمهوری اسلامی حاصل خون شهداست... مزار #شهید_مرتضی_عطایی #مدافع_حرم در مشهد مقدس یکی از دوستان؛ بانو ضامن آهو، #خادم_امام_رضا_ع نائب الزیاره بودن. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 📆 جمعه، ۹۷/۰۷/۰۶
🌸 امام خمینی (ره) : ❤️ شهادت عزت ابدی است... مزار #شهید_رضا_سنجرانی #مدافع_حرم در مشهد مقدس یکی از دوستان؛ بانو ضامن آهو، #خادم_امام_رضا_ع نائب الزیاره بودن. @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 📆 جمعه، ۹۷/۰۷/۰۶
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🌸🍂🌸🍂🌸 🌸🍂 🍂 🕊 💠 یکبار پدرش به او گفت : بهتر نیست به شهر بروی و در ستاد لشکر مسئولیت بگیری؟ می‌گفت : کار اداری را هر کسی می‌تواند بکند، اما کار ما اینجا حساس است. مسئول آتش‌بار پدافند بود. در پادگان هم خیلی از او راضی بودند. 🌸 حجت 3-2 بار پیش از آن قرار بود به سوریه اعزام شود اما قسمت نمی‌شد و برمی گشت. بچه‌های من هیچ وقت این قدر از من دور نشده بودند. بیشتر با من درد دل می‌کرد. می‌گفت : 🔴 اگر جنگ بشود می‌روم. و بعد برای اینکه من را راضی کند می‌گفت : مگر شما مسلمان نیستید و نمی‌بینید که حرم حضرت زینب (س) را به آتش می‌کشند و زن‌ها و بچه‌های بیگناه را می‌کشند؟ فردا اگر امام زمان (عج) بیاید چطور می‌خواهید با او روبه‌رو شوید؟ 🌸 من هم راضی بودم و اجازه دادم که برود. ✍ : مادر شهید 🍂🌹 🌐 وب سایت حریم حرم @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🔻 قسمت ششم 🔺 🍂 🌸🍂 🍂🌸🍂🌸🍂🌸
به یاد شهید محسن حججی
📚 کتاب شهید حججی به چاپخانه رسید، «سربلند» می آید کتاب «سربلند» روایتی است مستند داستانی از کودکی ت
🍂🕊🍂🕊🍂 🕊🍂 🍂 سربلند برگشتم به حاج سعید گفتم : «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟ رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحه‌اش را کشید طرفم. سرش داد زدم : «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ 👤 حاج سعید تند، تند حرف‌هایم را ترجمه می‌کرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را برده‌اند «القائم» بپرسید. فهمیدم می‌خواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که : 😡 کجای اسلام می‌گوید اسیرتان را این‌طور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت : «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم : به چه جرمی؟ بریده ‌بریده، جواب می‌داد و حاج سعید ترجمه می‌کرد : 🔷 «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود…! 🚶 وارد قرارگاه حزب‌الله شدیم، فرمانده‌شان، مالک، آمد به استقبال‌مان. با خوشحالی و اهلاً و سهلا ما را چسباند تنگ سینه‌اش معلوم بود که او هم چشمش آب نمی‌خورد که زنده برگردیم. نشستیم و سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردیم؛ از وضعیت پیکری که دیدیم و قابل شناسایی نبود. سریع گوشی را برداشت و تماس گرفت. مو به موی حرف‌هایی را که از ما شنیده بود، منتقل کرد. با آن طرف خط به حالت نیروی تحت امر، به عربی صحبت کرد. لابه‌لای صحبت‌های‌شان زیاد از «سیدی علی عینی» استفاده می‌کرد. به حاج سعید چشمک زدم که با چه کسی صحبت می‌کند. گفت : «سیدحسن نصرالله» 🌺 مالک حاج سعید را صدا زد که بیا گوشی را بگیر. حاج سعید به فارسی شروع کرد حرف زدن. بعد هم به من اشاره کرد که حاج قاسم است. تازه متوجه شدم که حاج قاسم و سید حسن نصرالله از توی بیروت این عملیات را هدایت می‌کردند. به حاج سعید گفتم ماجرای استخوان را بگو. تا این موضوع را گفت، صدای حاج قاسم را از پشت خط شنیدم که پرسید : «جدی میگی؟!» سریع گوشی را قطع کرد که زود تماس می‌گیرم. دو، سه دقیقه هم نشد. گوشی زنگ خورد. مالک جواب داد. تند،تند حرف‌هایی زد و بعد خداحافظی کرد. به من گفت : «سریع استخون رو بیارا» رفتم از داخل ماشین استخوان را آوردم. مالک در همان فرصت یکی از نیروهایش را به خط کرد که بنزین بزند و راه بیفتد سمت طرابلس» 💠 می‌خواستند استخوان را برسانند برای آزمایش دی‌ان ای. آن طور که من متوجه شدم، شرایط مهیا نبود برای ارسال به ایران. موقع خداحافظی مالک باز ما را در آغوش گرفت و پیغام سیدحسن نصرالله را به ما رساند : «خیلی از آن‌ها تشکر کنید بهشان بگویید آن‌ها پهلوانان مقاومت هستند.» همان شب برگشتیم مقر زرهی. حالی برایم نمانده بود؛ نه روحی، نه جسمی. صبح باخبر شدم که جواب آزمایش مثبت بوده و تبادل انجام شده است... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein ، شهید تبادل شده بود. که در کتاب سربلند عملیات تبادل به این شکل توضیح داده شده است. ✉️ ارسالی آقای ابراهیم قائدی، نجف آباد - اصفهان 🍂 🕊🍂 🍂🕊🍂🕊🍂
دوستان ارتباط با مشهد مقدس برقرار شد، دعاگوی همه ی شما بودم.