آقــاسَـجّــادٌ
🍃🕊🌹 مدافع حرم 🌹#شهید_فرامرز_رضازاده🌹 #تولد : ۱ شهریور ۱۳۴۳ باغملک #شهادت: ۲۹ آذر ۱۳۹۴ سوریه #مزار:
🍃🌹
#خاطره
راوی: همرزم شهید، جانباز مدافع حرم نجاتعلی پیام
مقر ما در نزدیکی محل درگیری با تروریست های تکفیری قرار داشت😐 در کنار ساختمانی نشسته بودیم، شهید رضازاده در حال نوشتن خاطره بود که موشک دو متری آنجا شلیک شد😶 و ترکش های موشک بین دو پای شهید رضازاده، یک ترکش بالای سرش به دیوار و یکی در دفتری که خاطره می نوشت برخورد کرد😰
شهید خندید و عینکش را درآورد😄 گفت می بینی پیام به من ترکش نخورد! حتی دفتر توی دستم هم ترکش خورد ولی بمن برخوردنکرد☺️
گفتم هنوز وقت داری اینجا به شما نیاز است 😍
گفت نه من سعادت ندارم ترکش بخورم و شهید شوم. 😭
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🍂
#خاطره
راوی:فرزند شهید
پدرم در سوریه تانکی را از داعش به غنیمت میگیرد 😳 و بعد آن تانک را به عقب میکشد و گلوله درون لوله تانک را به سمت داعش شلیک میکند😶
حاجقاسم وقتی این خبر را شنید انگشتری را به پدرم هدیه داد 😍
و حالا این انگشتر برای من خیلی عزیز است. 😌
#شهید_عباسعلی_علیزاده 🌹
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌹
#خاطره
به عبدالله بگو #نماز صبحش قضا نشه...
🍃 بعد از شهادت محمود بود که یک روز به علت کار در زمین روستا، خسته و مانده برگشتم خانه که استراحت کنم.😞
از قضا مهمان آمده بود و نتوانستم زود بخوابم. دیگر تا بخوابم دیروقت شد و باعث شد، نماز صبحم قضا شود😑
بیدار که شدم، نمازم را خواندم و دوباره رفتم روستا. مشغول کار در زمین بودم که عباس از رفقای مشترک من و #محمود که در عملیات جعفرطیار در #خانطومان با ما بود، با من تماس گرفت. 😍
بعد از احوال پرسی گفت:حاجی! راستش موضوعی هست که روی گفتنش را به شما ندارم! از او خواستم راحت باشد و مطلبش را بگوید.😊
گفت: راستش دیشب خواب محمود را دیدم. به من گفت: 🍃"به عبدالله بگو هیچ وقت نگذارد نماز صبحش قضا شود!"🍃
با شنیدن حرف های عباس پاهایم سست شد و روی پاهایم نشستم.😔 دو ساعت همانجا نشسته بودم. دیگر نتوانستم به کارهایم ادامه دهم.
برایم یقین شده بود که محمود زنده است و کنار ما بر کارها و اعمالم ناظر است...🌹🍃
📚منبع: #کتاب #شهید_عزیز "مجموعه خاطرات شهید #محمود_رادمهر " به روایت صالحی جانشین وقت لشکر۲۵کربلا در خانطومان.
#شادی_ارواح_طیبه_شهدای_صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🕊
#خاطره
خیلی کم خانه بود
اکثراً ماموریت بودند....
اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید؟؟ 😒
بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند....
یک روزی به او گفتم:
«خسته نشدی؟
نمیخواهی استراحت کنی؟» 🙁
گفت:«مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟
برای استراحت هم وقت زیاد است....
#شهید_رحیم_کابلی 🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌹
#خاطره
راوی: همسر شهید
در زمان فتنه ۸۸ من باردار بودم و او با توجه به اتفاقات و اعتشاشات تهران، دائم در ماموریت بود. و کمتر دیده می شد.
هم و غمش حفظ نظام بود و بارها به خاطر همین دغدغه اش مجروح شد و سخت ترین آن وقتی بود که....
مدافع حرم
🌹 #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
#حماسه۹دی ✌️✊
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌷
#خاطره
به مغازه پارچه فروشی رفت و دوقواره پیراهنی خرید.
چند روز بعد دوباره رفت و دو پارچه پیراهنی دیگر خواست.🙄
پارچه فروش گفت: «پسرم تو تازه دوتا قواره ازمن خریدی. این پارچه ها دولتیه و نمی شود بیش از اندازه به کسی بدیم.»😕
#ابراهیم سکوت کرد.
یکی از رفقا که همراهش بود گفت: «حاجی، این آقا ابراهیم دوتا پیراهن های قبلی را #انفاق کرده. بعضی بچه های زورخانه لباس های آستین کوتاه می پوشند و یا وضع مالیشان خوب نیست، ابراهیم پارچه هارا برای آنها میخرد.»☺️
نقل از:کتاب سلام بر ابراهیم۱
#زندگی_به_سبک_شهدا
#سلام_بر_ابراهیم...
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌷
#خاطره
راوی:حجه الاسلام رضایی
سال ۱۳۶۲ من از قم، و او از مشهد به مکه رفته بودیم😇
روزی هنگام طواف، کفشهایم را گم کردم،👞 با پای برهنه برای خرید کفش به بیرون مسجدالحرام رفتم🙁
در مغازه کفش فروشی برونسی را دیدم اوهم همانجا کفشهایش را گم کرده بود😄 بعد از خریدن کفش، متوجه چیزی در دستش شدم
پرسیدم : اینها چیه؟🤔
گفت: کفن برای بابام، مادرم و برادرم
پرسیدم: خودت چی؟
لبخندی زد و با نگاه معناداری گفت:
مگه من به مرگ طبیعی میمیرم که کفن بخرم؟😉
خندید و گفت:بایدلباس رزمم کفن من باشه!😊🌷
#شهیدعبدالحسین_برونسی🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌷
✨ #خاطره
🍃راوی:همسر
نهار خونه پدرش بودیم، همه دور تا دور سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن.🍝
رفتم تا از آشپز خونه چیزی برای سفره بیارم. چند دقیقه ای طول کشید.⏱
برگشتم دیدم همه نصف غذایشان را خورده اند🙁
ولی آقا مهدی دست به غذا نزده بود تا من برگردم و با هم شروع کنیم☺️😌
#شهید_مهدی_زین_الدین🌹🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌹
#خاطره
روای:خواهرشهید
تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار می گشت که هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد.😍
خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد.
بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار! گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟ چرا دیگه نمیری؟🙁
لبخد حاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم!
بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟
کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت:
رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و
بچه اش باشه...😊
#شهید_مرتضی_مسیب_زاده🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات 🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
#خاطره
راوی: همسر شهید
روز های آخر میگفت: دعا کن مرگمن تو بستر نباشه، 😔 من هم برای ایشان صدقه کنار گذاشتم.
روز بعد که آمد متوجه شدم ایشان مجروح شده و به من گفت: برام از این دعا ها نکن!😞
که گلوله توپ کنارم بیوفته ولی عمل نکنه؟ دست بردار و برام ازاین دعاها نکن.😭
#شهید_سعید_سیاح_طاهری🌹🍃
🍂🌹🍂🌹🍂🌹
@shahid_sajad_zebarjady
🍃🌹
#خاطره
راوی:همسر شهید
هفته ای چهار پنج بار بین نطنز و کاشان و تهران می رفت و می آمد.
نه یک ماه و دوماه، نه یک سال و دو سال؛ هشت سال کارش همین بود.🙄
ساعت چهار صبح می نشست توی ماشین و راه می افتاد. گاهی وقت ها تازه ساعت یازده شب جلسه اش شروع می شد.😑
بعد از آن راه می افتاد و می آمد سمت تهران، هفت صبح توی تهران جلسه داشت. خستگی نمی شناخت. به قول بچه ها لودری کار می کرد.😶
یک بار حساب کردم، مصطفی شاید این مدت بیشتر از پانصدهزار کیلومتر رفته و آمده؛😣 ده برابر دور کره ی زمین...
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady
🌹🕊
#خاطره
راوی:سیدکمیل باقرزاده
روزی از جهاد مغنیه پرسیدم که تا کنون چند مرتبه #رهبر_معظم_انقلاب را دیده ای؟ وی پاسخ داد: «شاید پنج یا شش مرتبه» از او پرسیدم قبل از شهادت پدرت یا پس از شهادت ایشان؟
گفت: «اولین دیدار قبل از شهادت پدر بود، من و دوستان وارد اتاق #آقا شدیم، فردی مرا به ایشان معرفی کرد و آقا فرمودند: «مراقب پدرت باش خیلی برای من عزیز است»
دفعه بعد که پس از شهادت پدرم به دیدار رهبر معظم انقلاب رفتم، ایشان با لحن شوخی به من فرمودند: "مگر به تو نگفته بودم مراقب پدرت باش؟".
این نشان از اهمیت این پدر و پسر می دهد که در آن طرف مرز ها بار ولایت را بر دوش می کشیدند.
#شهید_جهاد_مغنیه🕊
#سالروز_شهادت🌹🍃
#یـادشهدابـاذڪـرصـلـوات🌸🍃
@shahid_sajad_zebarjady