eitaa logo
شهیدانه
2.2هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
11.2هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐ همیشه خواندن خاطرات کسانی که مسیر زندگی‌شان عوض می‌شود، جذاب و آموزنده‌ است. 📖 داستان محمد، کسی است که جوانی‌اش در و گشت‌وگذار در حال‌ و هوای یکی از بزرگ‌ترین شهرهای گذشته و حالا برای تکمیل کردن مجموعه خوشی‌هایش، راهی ریو دوژانیروی برزیل می‌شود تا شرکت در و موسیقی برزیلی‌ها، آلبوم خاطراتش را پر کند. اما درست در همین لحظات حضور در و در سروصدای یکی از گروه‌های ، جرقه‌ای ذهن را تکان می‌دهد و مسیر زندگی‌اش را عوض می‌کند. 🔹 چند ‌آیۀ دیگر خواندم و جلو رفتم. تا آیۀ‌ 23 و 24 سورۀ بقره. حس خاصی نداشتم. برای همین قرآن را بستم و گذاشتم کنار. چراغ را خاموش کردم و خوابیدم. چندلحظه‌ای که گذشت، یک‌‌دفعه با خودم فکر کردم که معنی ‌این جمله‌هایی که خواندم چه بود؟ ✅ ،خاطرات ، که به کوشش و از سوی انتشارات راهی بازار شده است. 🔸چند سال پیش،با حضور ایشان در یکی از دیدنی ترین قسمت های این برنامه ساخته شد. پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
هدایت شده از 🍃ڪٰافِــــہْ‌ڪِتــابـْ🍃
کتاب : نویسنده : انتشارات : قصه ، قصه ی سفری دور و دراز است. مردی که دنبال چشمه ی جاودانگی آبادی به آبادی میرود تا اینکه دیگر پاهایش یاریش نمی کنند و پناه میبرد به کلبه ی پیرمردی که مسیر زندگیش را برای همیشه تغییر میدهد. قسمتی از کتاب: -هرگز زنی ندیدی که عاشقش شوی؟ زنی که حاضر شود در کومه ات با تو زندگی کند و تو مردش باشی! پیرمرد سری تکان میدهد و میخندد: -هرگز به چشمهای هیچ زنی نگاه نکردم. اما یکبار عاشق مناجات زنی شدم که شبی باپسرش مهمان کومه ام شد. -تاصبح با خود جنگیدم که چه کنم؟راز دل بگویم یا نگویم؟ -گفتی؟ -نزدیک صبح ازفرط خستگی خوابیدم و چون بیدارشدم رفته بودند و خبری از آنها نبود هنوز صدای مناجاتش درگوشهایم مانده است. صدای اذان که میشنوم مو بر تنم راست میشود انگار زنی، همان زنی که دیدم، درگوشهایم اذان میگوید. پ ن : یادم میاد خیلی وقت پیش یه روزی نشسته بودم تو پارک کتاب میخوندم، وقتی کتابه تموم شد یه حسِ خاصی داشتم. اونقدر از کتاب لذت برده بودم که نمیتونستم بارشو تنهایی تحمل کنم .حس میکردم باید یه نفر دیگه رو با خودم شریک کنم. راه افتادم تو خیابون و کتابو هدیه دادم به یه نفر دیگه. اقیانوس مشرقم همینطوریه بعدش دلت میخواد این همه لذتی که بردی رو با یه نفر تقسیم کنی! پ ن : این کتابِ دویست و هشت صفحه ای طوری با روح و روان آدم بازی میکند که نگو! یک جاهایی دلتنگِ خراسان میشوی ، یک جاهایی دلت تنگِ او میشود ، یک جاهایی اشکت روان میشود ، و در تمام کتاب روحت بی قراری می کند:) تمام کتاب پر است از عطر و بوی علی بن موسی الرضا(ع)
8.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کتاب پدر: خاطرات زیبایی از زندگی امیر دلها خاطرات زیبایی از زندگی امیر دلها داستان هایی کوتاه و خواندنی و برداشتهایی شیرین و متفاوت برای زندگی هرجوانی که به دنبال بهتر شدن است. #کلیپ_معرفی_کتاب #پدر #نرجس_شکوریان_فرد #عهد_مانا #نمکتاب #لذت_زندگی #داستان_کوتاه #با_کلاسا #کتابخوانی #کتاب_خوب_بخوانیم @maghar98
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از پیرمردی اشارتی از جوانی به سر دویدن جوان اما به هوای نان و نوا سفر آغاز کرد! غافل از آنکه حقیقتی که ارزش دویدن داشته باشد باید جان تو را گداخته کند نه سکه هایت را. #نمکتاب #کیمیاگر #عهد_مانا #رضا_مصطفوی #پویش_کتاب_خوانی_غدیر #غدیر #کتاب_بخوانیم #کتاب_خوب_بخوانیم #کلیپ_معرفی_کتاب #امیر_من پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🚓دیشب ماشین سفیر کشور... تک سرنشینه، وارد باغ شد اما موقع خروج یه زن هم توی ماشین بود که پوشش درستی هم نداشت؛ ما فقط تصویر گرفتیم اما سیاه کار گفت قضیه چی بوده! سر امیر چرخید سمت حمید و نگاه ریز شده اش روی او ماند. طاها سکوت بدی کرده بود، همه می دانستند جز امیر. طاها طاقت نیاورد و کمی آب خورد و جمله اعتراضی را گفت: آدم باید خیلی رو غیرتش تسلط داشته باشه که این سفرای اروپایی رو تحمل کنه! اما بدتر از اون آدم باید اینو بپرسه که به مردم ما چی خوروندن که بعضی از ایرانی های پر غیرت رو به این جا کشوندن!؟ امیر کلافه شده بود که حمید با صدای گرفته ای گفت: فلانی... که بازیگره دیروز همراه زن و دختر و دومادش توی جلسه بودن؛ بعد از یه عالمه کثافت کاری، سفیر کشور... میگه همسرتون رو بدید برای امشب من، مَرده میگه من مشکلی ندارم اگه خودش بخواد؛ اونی که توی ماشین بوده، همسر بازیگر معروفمون بوده! ‼️ سکوت بر همه اتاق حاکم شده بود؛ حتی بر زمان هم، بر اشیا هم... -به چه قیمتی؟ -به قیمت وعده تبعه همون کشور اروپایی شدن!