🔸 خدا قوت سفیران کتاب😊
در نشست صمیمی سفیران کتاب و آقای #بهزاد_دانشگر چه گذشت⁉️
🔹دوره ی ما مثل بازی کبدی است، باید یک نفر، یک نفر، یار جمع کنیم. اگر حاصل عمر هر کدام از شما حتی یک نفر باشد، برای تمام عمرتان بس است. فکر نکنید کماست، فکر نکنید بی ارزش است!
🔸داستان عمقی دارد که آن را سینما ندارد... عمقی که کلمات دارند تصاویر ندارند. سینما گسترش دارد، اما عمق ندارد.
🔹نیاز ما به اصالت کتاب جوری است که هیچچیز دیگری جای آن را پر نمیکند. بشریت دوباره به کتاب خواندن روی می آورد، چون نیاز به اصالت دارد.
💯 کتاب ها می توانند گاهی اوقات یکفرد را یا یکجامعه را تغییر دهند. چون مطالعه کتاب برای خواننده یا تجربه می شود یا در وجود او تمنا ایجاد می کند. خواننده همراه قهرمان داستان زندگی می کند و گاه درد می کشد، گاه آرزویی را در دل خواننده ایجاد می کند. این چنین تجربه ای را هیچ گاه فراموش نمی کنید.
🔸هیچ جا بدون کتاب نروید... عادت کنید.
🔹کتاب هایی بخوانید که به شما نیرو و انرژی بدهد.، نه افسرده تان کند.
🔸آدم ها را بشناسید، ببینید چه کتابی برای او مفید است. برای معرفی باید خودتان خوانده باشید. نمی توانید چیزی را که شیرینی آن را نچشیده اید به کسی معرفی کنید.
🔹مرز ما امروز، کتاب ها و فضای مجازی مان است! امروز کار فرهنگی از جنگیدن واجب تر است. الاناز طریق رمان ها، سریال ها و... دارند دید مردم ما را تغییر می دهند.
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
جرج جرداق:جوانی ۲۸ ساله بودم که کتاب"امام علی صدای عدالت انسان"را نوشتم...
و جالب تر آن که در کشور لبنان 🇩🇪که نیمی از آنان مسلمان هستند، نتوانستم هزینه چاپ💵 کتاب را تهیه کنم
تا اینکه یکی از دوستان کشیشم، هزینه چاپ کتاب را پرداخت کرد.
من امروز اگر 💰اوناسیس💰
[یکی از ثروتمندان جهان]
هم بودم به اندازهای که امروز از
✅برکت نام《 علی (ع)》 در آرامشم،
🌸خوشبخت نبودم؛🌸
چرا که علی بزرگترین ثروت جهان ، یعنی نگاه درست به هستی و زندگی را با من .
#ناقوسها_به_صدا_در_می_آیند
#امام_علی(ع)
#بریده_کتاب
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🌸 ﷽ 🌸
کشیش کتاب را در دستش گرفت، جلدش را به سرگئی نشان داد و گفت: «#نهج_البلاغه است؛ سخنان و نامههای علی است. کتاب بسیار عجیبی است؛ پُر از مضامین بکر و راهگشا.»
سرگئی گفت: «لابد به من توصیه میکنی که آن را بخوانم.»
کشیش گفت: «حتماً؛ کاری که پدرت باید در جوانی میکرد. مثل #جرج_جرداق که میگفت از ۱۲ سالگی مطالعه #نهج_البلاغه را شروع کرده و هنوز هم ادامه میدهد. #علی (علیه السلام) شخصیتی است مثل اقیانوس؛ هرچه در عمق آن شنا کنی، شگفتیهایش آشکارتر می شود.»
سرگئی روی کاناپه نشست و پرسید: «اگر چنین است که شما میگویید، پس چرا کشورهای مسلمان که علی امام آنهاست، جزو کشورهای جهان سوم و عقبماندهاند؟»
کشیش گفت: «ملّتها و دولتهای اسلامی مانند کسانی هستند که #گنج گرانبهایشان را دفن کردهاند یا اساساً از آن خبر ندارند. گمان میکنم آنها هم علی را نمیشناسند. من هنگامِ مطالعه این کتاب و چند کتاب دیگر، به همین مسئله فکر میکردم. در آن دوران، #علی خلیفه مسلمانان بود و مردی هم به نام معاویه خود را خلیفه مسلمانان نامیده بود. هردوی اینها، داعیه #حکومت_اسلامی داشتند، امّا علی کجا و معاویه کجا! فکر کنم اکثر رهبران کشورهای اسلامی، حکومتشان از جنس حکومت معاویه باشد، نه علی. اگر حاکمی از حاکمان مسلمان، یک بار نهجالبلاغه را با دقّت میخواند و به آن عمل میکرد، امروز روزگارشان این نبود که هست.»
سرگئی لبخند زد و گفت: «ما باید کم کم مراسم مسلمان شدن شما را فراهم کنیم پدر...!»
کشیش گفت: «ادیان الهی، شکل، قالب و پوسته روح الهی است سرگئی. مهم مغز و درون آن است که یکی است و فرق چندانی با هم ندارند. کسی که مسلمان است یا مسیحی، اگر به ذات و جوهره الهیِ دین خود دست نیابد، میخواهد روحانی مسلمان باشد یا کشیش مسیحی، به یک اندازه از مسیر خدا جدا شده است. در زمان علی دشمنانش و آنهایی که با او میجنگیدند، از حافظان و مبلّغان قرآن و اسلام بودند و در عبادت و زهد و تقوا چنان بودند که زانوهایشان بر اثر سجده پینه بسته بود. آنها به نام همان اَللهی با علی جنگیدند که علی به نام همان الله میخواست هدایتشان کند.»
📚 #ناقوسها_به_صدا_در_می_آیند.
#ابراهیم_حسن_بیگی
نشر #عهدمانا
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
کتاب #زیباترینعید_زیباترینجشن
🍉برش هایی از متن کتاب:
کاش در غدیر بودم!
هزار و چهار صد و بیست و شش سال پیش ده ها هزار حاجی ، دسته دسته به سرزمین غدیر رسیدند. پیامبر خدا که مثل خورشید در میانشان می درخشید فرمان داد : « همه بمانند » آن ها که جلوتر بودند برگشتند و آن ها که عقب تر بودند شتابان خود را رساندند پیامبر خدا روی بلندی ایستاد و برایشان سخنرانی کرد و بعد امیر مؤمنان را صدا زد و دست او را در دست گرفت و بالا برد و فرمود : « هر که من مولای او هستم این علی مولای اوست » و این جمله ی بی نظیر در دفتر خاطرات زمین و آسمان ثبت شد آن سال چند کودک هم آن جا بوند و آن صحنه ی تماشایی را از نزدیک دیدند خوشا به حالشان! کاش آن سال ما هم در آن جا بودیم! کاش می توانستم همین الآن مثل کبوتر به سوی سرزمین غدیر پر بکشم و در میان آن سرزمینِ دلنشین چند لحظه بنشینم!
پر شور ترین حج!
بیابان ها را یکی بعد از دیگری پشت سر می گذاریم و شب به مکه می رسیم . چه شهر عجیبی! شهر ابراهیم و اسماعیل! شهر هاشم و عبدالمطّلب و عبدالله شهر پیامبر و علی و فاطمه(علیهم السَّلام) وقت نماز مغرب است . همه به سوی مسجد الحرام می رویم و نماز مغرب را می خوانیم خانه ی کعبه مثل نگین انگشتر می درخشد و ما دور تا دورش حلقه زده ایم. زمانی خانه ی کعبه پر از بت بوده است و مردم در برابر بت ها به خاک می افتادند و اکنون همه در برابر خدا به سجده افتاده ایم.
#علی_از_زبان_علی(ع)
#امام_علی(ع)
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
#گزیده_ای_از_کتاب-پدر📚
دخترانش را می نشاند روی پایش.
در عرب رسم نبود « دخترداری»…
علی با آنها بازی می کرد. نازشان را هم می خرید. چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق می شد، حسین مقابلش بلند می شد.
خودش خدا را یاد کودکانش می داد.
ریشه ای، که حتی با تمام مصیبتها هم خشک نمی شد.
ثمر دختر علی در کربلا بود که ماندگاری قیام برادر شد… حماسه ی زینب!
دختر را لوس نمی کرد، مقاوم بار می آورد. دختر را ضعیف نمی کرد، مجاهدت یادش می داد.
دخترانه های دختران علی، مادرانه های دختران علی، شد زنانگی های کربلایی…
دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند.
علی پدر زن نمونه ی کربلاست، زینب . ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
#معرفی_کتاب :
📚نام کتاب: #زیباترینعید_زیباترینجشن
🖋نویسنده: سید محمد مهاجرانی
📑 ناشر: #کتاب_جمکران
این کتاب روایت حضور بچهها در جشنهای عید غدیر و فعالیتهای آنهاست که هر ساله یاد غدیر را زنده نگه میدارند و با توجه به سنشان از معارف بیشتری نسبت به قبل برخوردار میشوند.
انتشارات کتاب جمکران، دو کتاب «زیباترین جشن» و «زیباترین عید» را در یک جلد منتشر کرده است، به نحوی که دو کتاب با چرخاندن کتاب قابل خواندن هستند. با این ایده، مخاطب هم روایت کودکان حاضر در واقعه غدیر را میخواند و هم با فعالیت بچههای امروزی برای برپایی جشنهای غدیر آشنا میشود. دو صفحه میانی کتاب نیز تلفیق حضور امروزی و دیروزی مردم در واقعه غدیر است.
این کتاب روایت کودکان از واقعه غدیر است که در تمام مراحل حج و آمادهسازی واقعه غدیر حاضر بودهاند و اتفاقات بازه زمانی معرفی حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) به عنوان جانشین رسول خدا(صلی الله و علیه و آله) را بازگو کردهآند. مسلمانان و به خصوص شیعه همواره روز غدیر را یکی از عیدهای بزرگ میدانند و این روز در میان ایشان به عید غدیر معروف و مشهور است.
#عید_غدیر
#زیباترین_عید
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
📚📚📚📚📚
بهترینها را از ما بخواهید.😍
همراه شما هستیم.
ما تغذیه روحتان را تامین میکنیم.
📚📚📚📚📚
📚
📒معرفی کتاب
📕طنز کتاب
📘نقدکتاب
و....
همه و همه در 👇👇
#فرهنگ_کتابخوانی
@maghar98
🔰خاطره از همسر شهید صدرزاده
فکر کنم ۶مرداد امسال(۹۴) بود مستقیم بردنشون بقیةالله.حدودا ساعت۳شب رسیده بودن بقیةالله دلم پرمیزد برای دیدنش ساعت۷حرکت کردم سمت بیمارستان وقتی رسیدم آقا مصطفی ودونفر از دوستانشون توی یه اتاق بودن همیشه تو بدترین حالم که بود تا من میدید میخندید و میگفت خوبم هیچی نیست نگران نباش اون روز هم تا من دید روی تخت نشست و گفت خوبم هیچی نشده بعد از یکی دو ساعت اصرار میکرد برو خونه دلیلش هم محمد علی سه ماهه بود.وقتی دلیل اصلی اصرارشون برای رفتنم پرسیدم گفتن مجروحان دیگر که تو بخش بستری هستن خانواده هاشون تهران نیستند که به راحتی توی این موقعیت کنارشان باشند وقتی شما اینجا هستی من خیلی شرمنده این رزمنده ها میشم بخاطر این حرف آقا مصطفی اونروز چند ساعت مجبور شدم توی حیاط بیمارستان بنشینم و هر یک ساعت یکبار برم توی بخش که هم دل خودم آروم بشه وهم آقا مصطفی شرمنده دوستانشون نباشن...
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
#تو_مصطفی_هستی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#معرفی_کتاب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🍃روایت داستان زندگی افراد به ظاهر کم نام و نشان مانند گشت و گذار در لابلای فرش های دست بافت قدیمی پستوی خانه مادربزرگ است. هر یک که به چشم می آید زیبایی خاصی را نمایان می کند که لحظه ای سکوت و حیرت را به همراه دارد. سکوتی شگفت انگیز. تجربه ای خاص و دلنشین.
کتاب حاضر روایتی است داستانی از زندگی پهلوان شهید مصفی صدرزاده، به روایت همسر ایشان خانم سمیه ابراهیم پور.
مصطفی صدرزاده، شهید مدافع حرم، در تاریخ 1 آبان سال 1394 در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد.
#تو_مصطفی_هستی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#معرفی_کتاب
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
بچه ها داشتن عقب میکشیدن،#ابراهیم رو دیدم لنگون ،لنگون با سر و صورت خاکی داره برمیگرده
گفت؛ چیزی نمونده بود!!
رسیده بودیم بالا
فقط چند قدم دیگه قله رو گرفته بودیم.
بغض نذاشت ادامه بده.....
گفتم؛ خیره انشالله، دوباره برمیگردیم دلاور غصه نخور.
چیزی نگفت، سرش رو پایین انداخت و رفت پایین
✅برگشتیم، عقب تو مقر مرکزی.
برنامه ریزی برای حمله دوباره شروع شد، یک هفته ای تا شروع دوباره عملیات زمان لازم بود.
هر روز ابراهیم رو میدیدم، انگار حالش خوب نبود.
فردا قرار بود دوباره بزنیم به قله.
✅دوست صمیمی ابراهیم که مثل برادر بودن با هم اومد پیشم، گفت؛ مسئله ای هست در باره ابراهیم ، می خوام بگم
گفتم ؛ چیه؟
گفت؛ ابراهیم تو عملیات قبلی مجروح شده ولی بخاطر اینکه بر نگرده دمشق چیزی نگفته!!!
✅شوکه شدم، سریع رفتم پیشش
گفتم؛ ابراهیم ببینم کجات مجروح شده؟
خندید گفت؛ نه بابا چیزی نیست ، یه خراش جزئی بوده
گفتم؛ ببینم زخمت رو!!!!
پاچه شلوارش رو بالا زد، دوتا ترکش نارنجک ،یکی به زانوش و یکی به ران پاش خورده بود.
گفتم؛ باید بری درمانگاه و برگردی دمشق
سرخ شد، گفت؛ اذیت نکن فلانی من تا امروز درد این ترکشها رو تحمل کردم تا تو حمله دوباره شرکت کنم.
دیدم قبول نمیکنه، رفتم پیش ابوحامد و قضیه رو بهش گفتم.
حاجی ابراهیم رو خواست پیش خودش تا باهاش حرف بزنه
نمی دونم بینشون چی گذشت، وقتی ابراهیم از اتاق آمد بیرون
با لبخند گفت؛ حاجی اجازه داد بمونم.
حالا تازه میفهمم که چه چیزی بین حاجی و ابراهیم بوده،حاجی ، رفیق بهشتی خودش رو شناخته بود.
#شهید—مصطفی—صدرزاده
#کتب-شهدایی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
بریده کتاب
از کتاب اسم تو مصطفاست
همه ی ترسم از مجروحیتت بود.اولین مجروحیت هات که شروع شد، ترسم از شهادتت شد ترسم از دوریت شد و از ندیدنت!
چطور میتوانستم در دنیایی باشم خالی از مصطفی؟
یک بار که مجروح شده بودی گفتم:"دیگه نباید بری"
گفتی:"مثل زنان کوفی نباش!"
گفتم:"تو غمت نباشه من میخوام با زنان کوفی محشور بشم.تو اصلا اذیت نشو و فقط نرو!"
گفتی:"باشه نمی رم."
بعد ناهار گفتم :منو میبری؟
-کجا؟
-کهنز
-چه خبره
-هیئت
-هیئت نباید بری
-چرا؟!!!!!
-مگه نگفتی من سوریه نرم.من سوریه نمی رم،اسم تو هم سمیه نیست!اسم جدیدت آزیتاست.اسم منم مصطفی نیست.کوروشه!!!اسم فاطمه هم عوض میکنیم.مسجد و هیئت هم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم.تو هم با زنان کوفی محشور میشی!!
-اصلا نگران نباش هیئتم نمیریم!
بعد از ظهر نرفتم.شب که شد.دیدم نمیشه هیئت نرفت.گفتم:"پاشو بریم هیئت!"
-قرار نبود هئیت بریم آزیتا خانوم!!!!
-چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی!!
-قبول میکنی من برم سوریه و اسم تو سمیه باشه واسم من مصطفی و اسم دخترم فاطمه و پسرم محمدعلی!در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری!!
-من رو با هیئت تهدید میکنی!
-بله یا رومی روم یا زنگی زنگ
کمی فکر کردم و گفتم:"قبول!!اسم تو مصطفاست! !!"
با لذت خندیدی و گفتی:"بله؛اسم من مصطفاست. مصطفی اسم من و پرچم منه!"
#شهید—مصطفی—صدر زاده
#کتب—شهدایی
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
هدایت شده از شهیدانه
.•°زندگینامه مصطفی صدر زاده
به روایت سمیه ابراهیم پور
همسر شهید.•°
تو بچه شمالِ بارون دیده☔️کجا سمیه خانم
و من بچه جنوب آفتاب دیده☀️کجا...؟
قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل🍛 کجا...؟
میرزا قاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا...؟
ولی قدرت خدا رو ببین ! ♥️✨🌱
تو با چه لذتی قلیه ماهی و ماهی هَشوُ میخوری و من میزاقاسمی و فسنجون ترش!😍
این نشونه این نیست که روح ما به قواره جسم همدیگهس ؟ نشونه این نیست که از روز اول ناف ما رو به نام هم بریدن ؟☺️
••کتاب اسـم تـو مصطـفا ستــ🌹
بہ قلم: راضیه تجـــار 😍
درخدمت ـباشیم👌
@maghar98
حرفِ رفتن
بر زبانـت بود و
شوقــش در دلــت
با پرستوها همیشه همزبانی داشتی
" هنوز وقتش نرسیده است "
تو حلب شب ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند.
ما هروقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم با چراغ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن میشد.
چند بار گفتم چراغ موتور و خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند.
خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.
دوباره خندید! و گفت:
مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندی؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد.
نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری.
در جواب میگفت: آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است.
📚به روایت؛ شهید مصطفی صدرزاده
🌷شهید حسن قاسمی دانا
ولادت: ۱۳۶۳/۶/۲
شهادت: ۱۳۹۳/۲/۲۵
#شهید—مصطفی—صدرزاده
#کتب—شهدایی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
معرفی کتاب/ .
کتاب #قرار_بی_قرار عنوان کتابی از فاطمه سادات افقه است که به زندگی شهید مصطفی صدرزاده میپردازد.
.
این کتاب قصه فراز و نشیبهای زندگی شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده است که با نام جهادی سید ابراهیم به عنوان فرمانده ایرانی گردان عمار از لشکر مقتدر فاطمیون عازم سوریه شد و در آبان ماه سال 1394 روز تاسوعا به شهادت رسید. .
قسمتی از کتاب قرار بی قرار: .
با فریاد لبیک یا زینب (س) یک محور از محاصره را شکستیم و در قلب دشمن قرار گرفتیم. نه راه برگشتی بود نه می شد پیشروی کرد. سید من را صدا زد و گفت «به تکفیری ها بگو ما مسلمونیم و نباید آتیش به سر خودمون بریزیم. باید برای دفاع مردم مظلوم فلسطین سر اسرائیل بمب و خمپاره بریزیم.» این جملات را به عربی برایشان گفتم. تکفیری ها هم شروع به ناسزا گفتن کردند. بار دیگر سید ابراهیم چند آیه از قرآن برایشان خواند. یکی از تکفیری ها پشت بی سیم گفت «مگه شما مسلمانید؟» گفتم «بله ما مسلمانیم و رسول خدا پیامبر ماست و قرآن کتاب ما.» نفهمیدیم چه شد اما دشمن روستای جلوتر را هم تخلیه کرد و ما توانستیم با تعداد کم از محاصره دربیاییم.
#شهید—مصطفی—صدرزاده
#کتب—شهدایی
پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
49.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستندی زیبا از زندگی شهید صدر زاده
#تو_مصطفی_هستی
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهید_صدرزاده
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98