🍂🍁
ڪاش اسم تو
آخرین ڪلامم باشد
پروانہ شدن
حُسن ختامم باشد..
مانند ڪبوترانِ
در خون خفتہ
عنوان #شهید
قبل نامم باشد..
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
داعشبیسیمرضاراروشنمےگذارد..🕹
رضافرماندهاطلاعاتعملیاتِ
فاطمیوݧبود..👓
.
چندبارازاومےپرسندکہ:
«برایچہاینجاآمدی💣؟»
.
رضامےگوید:«بہخاطرحضرتزینب..🍃»
.
آنهاهممےگویند:
«اگربہمقدساتےکہبہآنهامعتقدۍ
پشتکنےماتوراآزادمےکنیم..😈»
.
رضامےگوید:«منبہخاطرحضرت
زینبآمدهامسرمراهمبدهممحاݪ
استبهاعتقاداتمپشتکنم..♥️»
.
بعدداعشےهادرحالےکہرضامدام
یاعلےیازینبمےگفتہاوراذبحمےکنند..😭
#شهیدرضااسماعیلی🌱
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨خطاب به بانوی دو عالم #حضرت_زهرا (س) :
🌹بانوی من، من الآن زندهام در میان زندگان در حالیکه دنیای آنها میان ما جدایی افکنده. بانوی من، تمنا دارم بعد از شهادتم با شما در یک دنیا باشم و درحالیکه چشمانم را سرمه کشیدهام شما را ملاقات کنم...
#فرازی_از_وصیت_نامه #شهید_عدنان_عباس_قمیحه🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطرات_شهید
▫️«محمد مجیدزاده» فرزند شهید «محمدتقی مجیدزاده» که در کنار یادمان شهدای گمنام «شلمچه» برای دانشآموزان سخن میگفت،توضیح داد:
▫️ پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر «بانه» رفت و با نیروهای حزب «کومله» درگیر شد و به اسارت آنها درآمد.
آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند.
▫️پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را میفهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را میبریدند سر او را نیز از تنش جدا میکردند.
✍ راوی فرزندشهید
#شهید_محمد_تقی_مجید_زاده
#سالروز_شهادت🌷
▫️مسئولیت: فرمانده گروهان ادوات
▫️تاریخ تولد: ۱۳۴۴/۰۲/۰۳
▫️تاریخ شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱۸
📎وی در بهمنماه 1366 و در منطقه «ماووت» که یکی از مناطق مرزی عراق با غرب کشور است به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹 شهـــید مجید سلمانیان:
اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید؛ مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج).
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سی_و_شش
✳حاجات مردم و نعمت خدا ص ۱۸۶
✔جمعي از دوستان شهيد
💚کله پاچه براي افطاري!❤️
💠...بــزرگان دين توصيه مي کنند براي رفع مشــکلات خودتــان، تا مي توانيد مشکل مردم را حل کنيد.
🍁@pmsh313
💠همچنين توصيه مي کنند تا مي توانيد به مردم#اطعام کنيد و اين گونه، بسياري از گرفتاري هايتان را بر طرف سازيد.
💠غروب ماه رمضان بود. ابراهيم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوال پرسي يــک قابلمه از من گرفت! بعد داخل کله پزي رفت.
💠به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه براي افطاري! عجب حالي ميده؟! گفت: راســت ميگي، ولي براي من نيست. يك دست کامل کله پاچه و
چند تا نان ســنگک گرفت.
🍁@shahidabad313
💠وقتي بيرون آمد ايرج با موتور رسيد. ابراهيم هم
سوار شد و خداحافظي کرد.با خودم گفتم: لابد چند تا رفيق جمع شــدند و با هم افطاري مي خورند.
💠از اين که به من تعارف هم نکرد ناراحت شــدم. فــرداي آن روز ايرج را ديدم و پرسيدم: ديروز کجا رفتيد!؟
💠گفت: پشت پارک چهل تن، انتهاي کوچه، منزل کوچکي بود که در زديم و کله پاچه را به آنها داديم.
🍁@pmsh313
💠چند تا بچه و پيرمردي که دم در آمدند خيلي تشکر کردند. ابراهيم را کامل مي شناختند. آنها خانوادهاي بسيار مستحق بودند. بعد هم ابراهيم را رساندم خانه شان...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرات از زندگی شهید جهاد مغنیه - 1
ذكريات من حياة الشّهيد جهاد مغنية -1
#روح_انقلابى
#روح_ثورية ♥️
|سيد جواد پسر سید حسن نصرالله
دوست شهید
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨شهید چون ذوب در خدا شده است اخلاص پیدا کرده و چون اخلاص پیدا کرده به او اتصال پیدا کرده.
💫(و اذا اتصلوا لا فرق بینهم و بین حبیبهم) یعنی اگر این اتصال بوجود آمد فرقی بین آنها و حبیب آنها و معبود آنها نیست.
✨چون این اتصال به وجود آمده، این از خود او نیست. این در اثر آن اتصال بوجود آمده.
💫 (عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی انا اقول کنفیکون و انت تقول کن فیکون) (ای بنده من مرا بندگی کن تا تو را به جائی می رسانم که مانند من شوی، من به هر شیئی بگویم بشو بلافاصه ایجاد خواهد شد تو نیز این قدرت را خواهی یافت که هر کاری را که خواهی، بگوئی تا ایجاد شود.)
✨این یک قاعده الهی است.✨
#مرد_ميدان
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈#بهشت_در_حوالی
🍂روایاتی عاشقانه از ارادت#سردار_دلها به محضر مادران شهدا(۳)
💢#منتظر_مادر
✍خبر داد که برای دیدن مادر می آید.اما مادر خانه نبود؛ما هم چیزی نگفتیم.
🔹تا به خانه برسیم،بیست دقیقه طول کشید.این مدت را توی کوچه منتظر ایستاده بود.
🔸پیاده شدم تا در خانه را باز کنم.خودش نشست پشت فرمان و ماشین را آورد داخل حیاط.بعد هم مادر را با ویلچر به داخل اتاق برد.
می خندید و می گفت:می خواهی با کمک به مادر تمام ثواب را خودتان ببرید...
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🎐 #مرد_میدان|#سردار_دلها|#مکتب_نامه
۱۱. دیدهبان
🔸️وقتی میآمد لب خاکریز و زل میزد به جبهه روبرو کسی نمیدانست چه اتفاقی قرار است بیافتد.
🔸️اما وقتی به شهید پورجعفری میگفت: حسین دوربینت، رو بده... یعنی کار حساس بود. دوربین میگرفت و در سکوت زل میزد به گلهی کفتارها که ببیند فراری دادنشان حمله میخواهد یا نه؟ فقط غرشی تار و مارشان میکند.
┏━━━🍃🌷🕊━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
#کلام_الهی
📛 شیطان میگه: همین یک بار گناه کن، بعدش دیگه خوب شو!
/9یوسف/
✅ خدا میگه: با همین یک گناه، ممکنه دلت بمیره و هرگز توبه نکنی، و تا ابد جهنمی بشی...!!!
/81بقره/
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
~🕊
#کـــــلام_شـــــهید💌
♡انجـــــام تڪلیفـــــ الـــــهے را مے خـــــواهیم هیـــــچ چیـــــز دیـــــگر را نمےخـــــواهیم
چـــــہ شـــــہادتے ڪـــــہ خـــــدا بدهـــــد
♡چـــــہ پیروزے ڪـــــہ بـــــہ دستـــــ آورده شـــــود
فـــــقط تڪلیفـــــمان را
بـــــراےخـــــدا انجـــــام داده بـــــاشیم
نـــــہ یڪ قـــــدم بہ راسٺـــــ
نـــــہ یڪ قـــــدم بہ چپـــــ
نـــــہ یڪ لحظـــــہ بـــــراے هواے نفـــــس...
#شـــــہید_مـــــهدے_زیـــــنالدیـــــن🕊
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
.
خدا
بـه #فرشتگان فرمود :
بیـاوریدشـان!
اینها سهمشان
#پرواز است🕊♥️
#شهیدسلیمانی | #شهیدالمهندس
شبتون شهدایی✨
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
پر کن از باده ی چشمت
قدح صبح مرا...
خود بگو
من ز تـــــو
سرمست شوم یا خورشید ؟!
#شهید_هادی_جعفری
#صبحتون_شهدایی🌷
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#گاهی_یک_تلنگر_کافیست
🔸#میترسم_از_خودم ...
•زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم،
ولی به دیوار دلم نه!
🔹#میترسم_از_خودم ...
•زمانی که اتیکت خادم الشهدا و...رو به سینه ام میچسبونم،
اما خادم پدر و مادر خودم نیستم!
🔸#میترسم_از_خودم ...
•زمانی که اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست،
ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم!
🔹#میترسم_از_خودم ...
•زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم،
اما حرمت مادر خودم رو حفظ نمیکنم!
🔸#میترسم_از_خودم ...
•زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم،
ولی شهیدانه زیستنشون رو نه!
🔺شهدا شرمندهایم که مدام شرمنده ایم
تعجیل در ظهور اباصالحعلیه السلام گناه نکنیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔮ازدواج
🌹 #خواهرشهیده
سبک ازدواج و زندگی خواهرم نمونهای کامل از سبک زندگی دینی است. بعد از خواستگاری همسرش و قبول ایشان مراسم خیلی سادهای برگزار شد. عصمت اهل قناعت بود. لباس عروسیاش مانتو و شلوار بود و یک چادر گلدار. شلواری را که همیشه استفاده میکرد شست و اتو کرد و همان را پوشید. به مادرم گفته بود من لباسهای مجلسی بیرون را نمیخواهم. همین لباس ساده را برای روز عروسیام میپوشم. برای عروسیاش آرایشگاه هم نرفت. فکر نمیکنم شما کسی را پیدا کنید که اینطور باشد. او به ظاهر توجه نمیکرد. همه حواسش به عرفان و اعتقادات طرف مقابلش بود. طرز فکرش به سمت خدا و تعالی بود. اینها برایش خیلی مهم بود. سبک ازدواجش باید مورد توجه دختران امروز ما قرار بگیرد.
وقتی میخواستند چادر عروسیاش را برش بزنند، عصمت زیر لب چیزی میگوید، مادر میپرسد: با خودت چه میگویی؟ عصمت در پاسخش میگوید: به خدا میگویم، خدایا من لیاقت دارم زیر این چادر شهید شوم یا نه؟!
عصمت شب عروسیاش همراه همسرش رفت و در مراسم دعای کمیل شرکت کرد. زندگیاش را اینگونه آغاز کرد. در شرایطی که همه چیز زیر بمباران و توپخانههای دشمن بود رفت و در دعای کمیل شرکت کرد. آن زمان 19 سال داشت و تنها 66 روز بعد از ازدواجش به شهادت رسید.
🌷 #شهیده_عصمت_پورانوری
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_سی_و_هفت
🔘حاجات مردم و نعمت خدا ص ۱۸۷
✔جمعي از دوستان شهيد
💚سفارش آقا سید❤️
🔘...بيست و شش سال از شهادت ابراهيم گذشت در عالم رويا ابراهيم را ديدم. سوار بر يك خودرو نظامي به تهران آمده بود!
🍁@shahidabad313
🔘از شــوق نمي دانستم چه كنم. چهره ابراهيم بســيار نوراني بود. جلو رفتم و همديگر را در آغوش گرفتيم. از خوشحالي فرياد مي زدم و مي گفتم: بچه ها بيائيد، آقا ابراهيم برگشته!
🔘ابراهيم گفت: بيا ســوار شــو، خيلي كار داريم. به همــراه هم به كنار يك ساختمان مرتفع رفتيم.
مهندسين و صاحب ساختمان همگي با آقا ابراهيم سالم واحوال پرسي كردند.
🍁@pmsh313
🔘همه او را خوب مي شناختند. ابراهيم رو به صاحب ساختمان كرد وگفت: من آمده ام ســفارش اين آقا ســيد را بكنم. يكي از اين واحدها را به نامش كن. بعد شخصي كه دورتر از ما ايستاده بود را نشان داد.
🔘صاحب ساختمان گفت: آقا ابرام، اين بابا نه پول داره نه ميتونه وام بگيره. من چه جوري يك واحد به او بدم؟!
🔘مــن هم حرفش را تأييد كردم و گفتم: ابرام جــون، دوران اين كارها تموم شد، الان همه اسكناس رو مي شناسند!
🍁@shahidabad313
🔘ابراهيم نگاه معني داري به من كرد و گفت: من اگر برگشــتم به خاطر اين بود كه مشكل چند نفر مثل ايشان را حل كنم، وگرنه من اينجا كاري ندارم!
🔘بعد به سمت ماشــين حركت كرد. من هم به دنبالش راه افتادم كه يك دفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پريدم!
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛