eitaa logo
روایتگری شهدا
23.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✫⇠(۲۷۳) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هفتاد و سوم:گروگان یا طعمه موشک‌های آمریکایی؟ 🍂از حدود یه سال پیش که از اردوگاه تکریت ۱۱ تبعید شده بودیم، گاه و بیگاه زمزمه‌هایی از بعثیها شنیده می‌شد که شما هیچ وقت رنگ ایران رو به چشمتون نمی‌بینید و به خاطر همۀ خلافکاریاتون که همیشه باعث دردسر بودید محاکمه و بعنوان گروگان برای همیشه تو عراق باقی می‌مونید و هر وقت خواستیم شما رو تو همین اردوگاه دفن می‌کنیم. ⚡این کار از اونها بعید هم نبود. بعد از گذشت ۴۲ ماه از اسارتمون هنوز هیچ نام و نشانی از ما نبود و هم‌چنان مفقودالاثر بودیم. نه ایران از ما خبری داشت و نه صلیب سرخ. بعثیها توی این مدت با تعدادی از رفقامون همین کارو کرده بودن و تعدادی رو زیر شکنجه و تعدادی هم بعلت بیماری و عدم رسیدگی شهید کرده بودن و تو عراق دفن شدن. اصل قضیه که در نظر داشتن گروه تبعیدی ما رو که بقول خودشون از «مُشَعوِذین» یعنی شلوغکارهای اردوگاهای مختلف بودیم رو بعنوان گروگان و بعنوان یه برگ برنده برای امتیاز گرفتن از ایران نگه دارن ، تقریبا محرز بود و این باعث می‌شد موجی از نگرانی در بین بچه ها ایجاد بشه. 📌حالا زمزمۀ جدیدی بگوش می‌رسید که می‌خوان این گروه ۶۰۰ نفره ما رو سر به نیست بکنن و بجای ما تعدادی از منافقین رو بفرستن ایران. این قضیه رو تعدادی از بچه‌ها شنیده بودن، اما به هر حال نگرانی از تبادل نشدن و باقی موندن تو چنگال بعثی‌ها به عنوان گروگان یه نگرانی جدی بود و قضیه دیگه که بچه ها رو نگران می‌کرد، شروع جنگ بین آمریکا و عراق بود که هر روز داشت احتمالش بیشتر می‌شد. ما هم که داخل یه پادگان زرهی بودیم و اگه جنگ شروع می‌شد اولین موشک‌ها می خورد توی کَلۀ ما. بعضی وقتها بچه ها با طنز و شوخی که پشت سرش موجی از نگرانی نهفته بود، می‌گفتن ۴ سال زیر کابل و شکنجه بعثیها دوام آوردیم، حالا اگه جنگ شروع بشه باید بمب و موشکهای آمریکا رو بغل کنیم. 💥خدا خدا می کردیم زودتر تبادل شروع بشه. می‌دونستیم با شروع جنگ ما آماج موشکهای آمریکایی قرار می‌گیریم چون که تمومی اردوگاهای اسرای ایرانی داخل پادگانهای نظامی عراق قرار داشتن و بمب و موشک که نمی‌تونه تشخیص بده این ایرانیه و اون عراقیه. تازه بدتر ازین میدو‌نستیم آمریکاییها بدشون نمیومد که ماها رو قتل عام کنن و گناهشو بندازن گردن صدام و بِگن که ما نمی‌دونستیم اسرای ایرانی توی این پادگانها بودن و تقصیر صدامه که این عمل غیر انسانی رو انجام داده و اسرای بینوا رو تو پادگان نظامی جا داده و چه بسا برای شادی روحمون بخشهایی از انجیل رو هم می خوندن.! 📍گذشته از طنز واقعا این یه نگرانی جدی و واقعی بود و با این وضع و اوضاعی که پیش اومده، هر لحظه امکان داشت شیپور جنگ نواخته بشه و بچه‌ها قتل عام بشن...      ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل دهم : شهادت 🔸صفحه : ۱۷۵_۱۷۶ 🔻قسمت صدونودوهفتم: پنج سال و پنج دقیقه ✍در آخرین دیدارمان می گفت: «این اواخر هر جا که می رم پهبادهای دشمن بالای سرم هستند.» هم من می دانستم شهید می شود و هم خودش. آخرین دیدار که چهار روز قبل از شهادتش بود، در محضر یک عالم بزرگ فرزانه که فقاهت، فلسفه، تقوا و زهد رتبه ی بالایی داشت، بودیم. به ایشان گفت: سحرگاه با خدای خودم نجوا می کردم. تو مناجات گفتم، خدایا پنج سال از عمر من بگیر و به عمر عالم بیفزا. آن عالم که اسمش را نمی برم لبخندی زد و گفت: ۷۵ که برای مکتب اهل بیت کتاب می نویسم، تحقیق می کنم رساله های مختلف و مستدرکات فقهی و اصولی جمع می کنم، بیش از صدو چهل پنجاه کتاب و رساله ی علمی ، فقهی، فلسفی، اصولی و تفسیری نوشتم و صدها شاگرد تربیت کردم. همه ی این ها فدای پنج دقیقه قاسم سلیمانی، مناجاتش و حضورش در محضر خدا و خدمتی که به خدا و خلق کرد. من حاضرم همه ی زندگی خودم رو به پنج دقیقه زندگی و جهاد تو بدم، اون وقت تو می خوای پنج سال زندگی تو به من بدی؟ 🗣 صادق خرازی فعال سیاسی، یاران شاهد ۱۷۱ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 تپش قلب ❤️ من امروز فقط یاد شماست.... کاش هر صبح🌤 به رنگ رخ تان صبح شود... 🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
بهش گفتم: محمد، چرا هیچ مشکلی تو زندگیمون نیست؟! هرچی نگاه میکنم میبینم هیچ گیری تو زندگیمون نداریم ... بنظرت چرا؟! گفت: خانم برای اینکه من کارهامو به شهدا میگم اونا هم خودشون حل میکنن ... 📙 برگرفته ‌‌از کتاب ‌پرواز‌ در سحرگاه به ‌نقل ‌از همسر ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
📌رونمایی از کتاب «عزیز زیبای من» در گلزار شهدای کرمان ✍هم‌زمان با آغاز سال جدید شمسی و در روز سه‌شنبه اول فروردین، مصادف با میلاد سردار دل‌ها، حاج‌قاسم سلیمانی، مراسم رونمایی از کتاب «عزیز زیبای من» در گلزار شهدای کرمان برگزار می‌شود. این مراسم با حضور عموم مردم و خانواده‌های معزز شهدا برپا خواهد شد. کتاب «عزیز زیبای من» روایتی مستند از سه روز پایانی زندگی حاج‌قاسم از زبان فرزندان، فرماندهان مقاومت و هم‌رزمان قدیمی ایشان است. این کتاب، توسط انتشارات مکتب حاج قاسم و به قلم زینب مولایی، منتشر و روانه بازار شده است. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
روایت همکار حاج قاسم سلیمانی از مخالفت‌ برخی افراد از داخل کشور با جبهه مقاومت: هدف حاج قاسم از حضور در محور مقاومت نجات آن مناطق و دیگری امنیت ملی خودمان بود... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
32.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 با شهدا دوست شوید. 📿 از نماز غافل نشوید. 📚 خوب درس بخوانید. 👨‍👩‍👦 احترام به والدین مراعات شود. 🎤 روایتگری حاج حسین یکتا در جمع دانش آموزان مدرسه شهید برونسی در معراج شهدای اهواز ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠(۲۷۴) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هفتاد و چهارم:صدام و بشکه باروت 🍂هر روز تهدید آمریکا جدی تر و بیشتر می‌شد و صدام هم که فکر می‌کرد این صرفا تبلیغات و جنگِ زرگریه، کاملا بی‌اعتنایی می‌کرد. من به بچه‌ها می‌گفتم صدام نشسته رویِ یه بشکه باروت و فتیله شو روشن کرده و آخرش منفجر می‌شه. فقط خدا کنه این زمانی باشه که ما اینجا نیستیم. علی‌رغم دو نگرانی بزرگِ گروگان موندن و یا طعمه موشکهای آمریکایی شدن، اما یأس و نا‌امیدی در بین بچه ها اصلاً وجود نداشت و دلمون رو بخدا سپرده بودیم و ته دلمون گواهی می‌داد همان طوری که حماقت صدام کار رو به اینجا رسونده که زمینۀ آزادی اسرا داره فراهم می‌شه، همون خدا هوای ماها رو هم داره و فضل و کرمش شامل حال ما هم می‌شه. ⚡فعلا بازگشت به اردوگاه و دسترسی راحت به حموم و دستشویی و هواخوری بزرگ و آزادی‌های نسبی که عراقیها به ما داده بودن بود و با امیدواری شروع کردیم به برنامه ریزی برای استفاده بهینه از وقتمون. با برگشتمون به اردوگاه ملحق ۱۸ مجددا و بسرعت فعالیتهای فرهنگی و آموزشی از سر گرفته شد و کانون فرهنگی اردوگاه با محوریت حاج آقا باطنی و مرحوم مهندس خالدی شکل گرفت و برنامه‌ها با وسعت و کیفیت بهتر و بالاتری به اجرا دراومد. 📌گروه‌های متعدد تحت پوشش کانون فرهنگی با انسجام و برنامه‌ریزی خوب برای ایجاد محیطی بانشاط و پویا به رقابت با هم پرداختن.گروه مراسمات و مناسبت‌ها، گروه فرهنگی، گروه خدمات، گروه آموزش و غیره همگی، هر کدوم برنامه های زیبایی رو تدارک می‌دیدن. مسئولیت اردوگاه به عبدالکریم مازندرانی سپرده شد. ایشان از من تقاضای کمک و همکاری کرد. من گفتم عبدالکریم اگه هم نمی‌گفتی من رهات نمی‌کردم. یه روز من مسئول فرهنگی بودم و تو کمکم کردی حالا من وظیفه دارم جبران کنم. دو نفری می‌نشستیم و با مشورتِ جامعه روحانیت اردوگاه با محوریت آقای باطنی و سایر چهره‌های علمی و فرهنگی، تلاش می‌کردیم فضای اردوگاه در روزهای پایانی یک فضای کاملا سرزنده، با نشاط و انقلابی باشه و با بیشترین بهره‌وری علمی، آموزشی و معنوی، همراه بشه. 📌کاغذ و قلم هم آزاد شده بود و این کمک خوبی بود تا بتونیم بیشتر فضا رو به سمت آموزش و پرورش ببریم. گروهای متعدد سرود و تئاتر شکل گرفت. سخنرانی در سطح آسایشگاها به صورت منظم انجام می‌شد و در جای جای اردوگاه کلاسهای متعدد در حال برگزاری بود. خلاصه ابتکار عمل به صورت کامل، از دست بعثیها خارج و در اختیار بچه‌های خودمون قرار گرفته بود...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌