🔍دعاها و مناجات های منتخب(۲۲)
💠 جرعهای عاشقانه ...
❤️ ای بخشنده گناهان، به نور تو هدایت شدیم و به فضل تو بینیاز. با نعمتت صبح و شب گذراندیم. گناهان ما پیش روی توست، خدایا از کناهانمان، آمرزش میخواهیم و به سوی تو بازمیگردیم
📖 فرازی از دعای ابوحمزهثمالی
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#حدیث_گرافی
#ابوحمزه_ثمالی
#ماه_مبارک_رمضان
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💢#قصه_های_سرباز_قاسم(۲۰)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔸عکسهای روی دیوار کاه گلی
✍برادرم حسین عکس های زیادی از بازیکنان و خواننده ها در همان سیاهی های کاه گلی خانه چسبانده بود پدرم یک روز همه آنها را پاره کرد.گفت:《اینها مقابل قبله جلوی نمازم》هستند برادرم ناراحت شد و کتک مفصلی هم خورد.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل دهم : شهادت
🔸صفحه : ۱۸۸
🔻ادامه قسمت دویست و چهاردهم: آخرین جلسه
✍تا ساعت سه عصر حدود هفت ساعت هر آنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.پایان جلسه مثل همه ی جلسات دورش را گرفتیم و صحبت کنان تا در خروجی همراهی اش کردیم.بیرون خودرویی منتظر او بود.حاج قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن نصرالله را ببیند.ساعت حدود نُه شب بود که از بیروت به دمشق برگشت،شخص همراهش می گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار و سپس خداحافظی کردند.اعلام کرد که امشب عازم عراقم،بگویید هماهنگی کنند.چندلحظه سکوت کردیم.یکی گفت:حاجی اوضاع عراق خوب نیست فعلاً نروید.
ادامه دارد.........
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷🕊🍃
و تو همانے
ڪه به شوقِ دیدنت
حتے پَسِ همین قابِ عڪس
صبـــح را به خیر مے ڪنم
براے دنیا ...
#حاج_قاسم 🌷
#صبح_وعاقبتتون_شهدایی 🕊
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید ابراهیم هادی:
همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد، نه مردم.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه ملّت ما هست پایکار علی
به عشق شیر حرم، قاسم سلیمانی...
🎙حاج منصور ارضی
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چند دقیقه ای از گفتگوی دو استاد ایرانشناسی دانشگاه شرق شناسی ایروان درباره حاج قاسم سلیمانی را بشنوید ...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
4_293413254921716479.mp3
4M
🌸طرح تلاوٺ قرآטּ صبحگاهے🌸
#تحدیر (تندخوانے) جزء بیست و چهارم قرآن کریم با صوت استاد معتز آقایے
ڪلام حق امروز هدیه به روح🌸🍃
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🌷
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠#خاکریز_اسارت(۳۰۱)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت سیصد و یک:جمالِ زیبای مادر
♦️به فرودگاه که رسیدیم از بقیه دوستان خداحافظی کردم و پرس و جویی از پاسدارهای فرودگاه کردم که آیا کسی از من خبری گرفته یا نه؟ یکیشون اسم و مشخصات منو پرسید. گفت تعدادی از اقوامت اومدن کرمانشاه و سراغت رو میگرفتن و احتمالا در همین حوالی فرودگاه یه جایی نشسته باشن.
💥ماشینهایی برای انتقال آزادهها به شهرستانهاشون آماده کرده بودن. ابتدا باید همه به هلال احمر می رفتیم و بعد از ثبت مشخصات هر کدوم از آزادهها رو تحویل یکی از بستگانشون میدادن و رسید می گرفتن.هر چه در سالن انتظار فرودگاه نگاه کردم خبری از اقوام و خونواده نبود. پیش خودم گفتم شاید از اومدن من ناامید شدن و برگشتن ایلام. یکی از پاسدارها گفت همین یکی دو ساعت پیش اینجا بودن شاید رفته باشن بیرون و یه جایی برای استراحت نشسته باشن.
⚡من و سه نفر دیگه رو سوار یه جیپ کردن و به سمت هلال احمر راه افتادیم. به راننده گفتم آهسته حرکت کنه شاید در مسیر خونوادهم نشسته باشن، بلکه بتونم اونها رو ببینم و سرگردان نشن. ماشین به آرومی حرکت میکرد و من اطراف رو به دقت نگاه میکردم. از دور چشمم به خونواده ای افتاد که زیر سایه یه درخت نشسته بودن و هر کدوم یه قاچ خربزه دستشون بود و نیم نگاهی به جاده داشتن. یکیشون روشو برگردوند سمت ماشین ما و من شناختمش. خالهم بود. برادرم حاج رضا هم سرپا وایساده بود. به راننده گفتم بایست. بستگان من اونجا هستن. از ماشین پیاده شدم. خالهم داد زد محمده. محمد اومد و بیحال شد و نزدیک بود غش بکنه. مادر وخاله و همسرم و داداشم حاج رضا و عبدالکریم نظری از دوستان ما به سمتم دویدن و منم دستپاچه به سمتشون دویدم. سالها#فراق و دوری به پایان رسیده بود و لحظاتی بعد تپش و ضربانهای شدید قلبِ#مادر رو روی سینهم احساس کردم.
📌قطرات اشک با صدای خنده در هم آمیخته شده بود و صورتم از هر طرف غرق در بوسه شد. هر کدوم که به من می رسید دیگه حاضر نبود جدا بشه. راننده و سه نفر آزاده همراهم بندگان خدا دقایقی رو معطل شدن. داداشم دستم رو گرفت که ببره داخل استیشن و به سمت ایلام حرکت کنیم. راننده دوان دوان اومد و گفت کجا می برید ایشون رو. باید با من بیاد هلال احمر و اونجا تحویل بگیرید. اینجوری نمیشه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 دعای مادر شهید
🔹️خاطره احمد واعظی از دعای عجیب مادر شهیدی که تمام بستگانش شهید شده بودند ...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔍دعاها و مناجات های منتخب(۲۳)
💠 جرعهای عاشقانه ...
❤️ خدایا، مردان و زنان مؤمن را بیامرز، چه زنده و چه مرده آنها را و بین ما و آنان با نیکیها پیوند ده
📖 فرازی از دعای ابوحمزهثمالی
★ــــــ★ــــــ★ــــــ★
#حدیث_گرافی
#ابوحمزه_ثمالی
#ماه_مبارک_رمضان
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥#به_وقت_حجاب
💠 موشن گرافیک #تفسیر_قرآن_کریم
📌استاد_قرائتی
📚سوره احزاب آیه ۵۹
🕋 يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَ بَنَاتِكَ وَ نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذَٰلِكَ أَدْنَىٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ ۗ وَ كَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا
♦️ای پیامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران کسانی که مؤمن هستند بگو: چادرهایشان را بر خود فرو پوشند. این [پوشش] به اینکه [به عفت و پاکدامنی] شناخته شوند نزدیکتر است، و در نتیجه [از سوی اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است.
🔵نکته ها
🔹️«جلابيب» جمع «جِلباب»، به معناى مقنعه اى است كه سر و گردن را بپوشاند،(تفسیر مجمع البیان) و يا پارچه بلندى كه تمام بدن و سر و گردن را مى پوشاند.(تفسیر المیزان)
🔹️در امر به معروف، اوّل از خودى ها شروع كنيم سپس ديگران. «قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين»
🔹️نوع لباس مردم در جامعه، مى تواند معرّف شخصيّت، مكتب و هدف آنها باشد. «يعرفن فلا يؤذين»
🔹️زنان با حجاب بايد با حضور خود در صحنه، جوّ عمومىِ عفاف و پاكدامنى را حفظ كنند و فرصت مانور را از هوسبازان بگيرند. «يعرفن فلا يؤذين»
🔹️بد حجابى هاى گذشته قابل عفو است. «غفوراً رحيماً»
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💢#قصه_های_سرباز_قاسم(۲۱)
📌برشی از کتاب از چیزی نمی ترسیدم
🔸سی تومان پول
✍حالا قریب سی تومان پول داشتم با دو ریال بیسکویت مینوی کوچک خریدم و پنج ریال هم دادم چهار تا دانه موز خریدم خیلی کیف کردم.همه خستگی از تنم بیرون رفت اولین بار بود که موز میخوردم حتی خوردن آن را هم از آن جوانی که به دست اوستا آجر بالا میداد یاد گرفتم.یاد روزی افتادم که از رابُر با احمد پیاده به سمت دهمان می رفتیم معلم معروف رابُر حسینی نسب با دوستش مشغول پوست کندن سیب بود همین جور که می رفت پوست های سیب را هم زمین می انداخت من و احمد از عقب پوست ها را جمع میکردیم و میخوردیم.
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡
📖 روایت «#هزار_و_دوازدهمین_نفر»
🔸٢٠٠ خاطره🔸️از#سردار_سپهبد_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی
🔺فصل دهم : شهادت
🔸صفحه : ۱۸۹-۱۸۸
🔻ادامه قسمت دویست و چهاردهم: آخرین جلسه
✍حاج قاسم با لبخند گفت:می ترسین شهید بشم؟ باب صحبت باز شد و هر کسی حرفی زد:شهادت که افتخاره.رفتن شما برای ما فاجعه است.حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم.
رو به ما کرد و دوباره سکوت کردیم.خیلی آرام و شمرده شمرده گفت:میوه وقتی می رسه،باغبان باید اونو بچینه،میوه ی رسیده اگه روی درخت بمونه می پوسه و خودش می افته.بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی ها اشاره کرد:اینم رسیده،اینم رسیده،اونم رسیده.
ساعت دوازده شب هواپیما به مقصد بغداد پرواز کرد.ساعت دو بامداد جمعه خبر شهادت حاجی رسید. به اتاقش در دمشق رفتیم،کاغذ نوشته و جلوی آینه گذاشته بود: خدایا مرا پاکیزه بپذیر.
🗣یکی از مسؤلین فاطمیون،سالنامه مکتب حاج قاسم
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯