eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت هشتم 🔹محور سوریه زیر نظر سید حسن نصرالله 🔸در سند راهبردی که برای سوریه نوشتیم بیش از صد و چند اقدام را برای سوریه پیش‌بینی کرده بودیم. وقت گرفتیم و آمدیم ایران و این نقشه را به سردار دادیم و در جلسه‌ای که چندین ساعت طول کشید با ایشان در این باره صحبت کردیم. جلسه ما از صبح تا حدود دوازده ظهر به طول انجامید. ایشان بسیار دقیق این نقشه راه را ملاحظه کردند و بخش‌هایی از آن را اصلاح نمودند و گفتند: من کاملا با این سند راهبردی موافقم. از آنجا که حضرت فرموده بودند تا سیاست‌های کلان محور مقاومت و سوریه زیر نظر سید حسن باشد. لذا ایشان طبق فرمایشات حضرت آقا کلیه امور مربوط به سوریه را مدیریت می‌کرد. بر همین اساس حاج قاسم گفتند: 🔸این نقشه راه را ببرید و به سید حسن نشان بدهید و اگر موافق بودند، کار را شروع کنید. ما هم رفتیم و این سند راهبردی را به ایشان دادیم و قرار شد ایشان یک هفته مطالعه کند و بعد جواب را بدهد. 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت نهم 🔹توصیه سیدحسن نصرالله به سردار همدانی 🔸کار سوريه تقریبا تمام بود براي جلسه با سيد حسن نصرالله به بيروت رفتيم، جلسه از نماز مغرب تا اذان صبح طول كشيد ایشان در پایان جلسه به ما گفتند: بسیار طرح خوبی است، اما در حوزه سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هیچ نیازی به کار نیست و گفتند: الان و حاکمیت حزب بعث و دولتمردان نظام سوریه تا گردن در باتلاق غرق شده‌اند و اینقدری نمانده است تا این‌ها از بین بروند، حالا در این شرایط شما می‌خواهید بروید کار بکنید؟ الان اصلا موقعیت برای کار فرهنگی مناسب نیست. این‌ها دارند غرق می‌شوند. از نظر شما می‌خواهید غذا بدهید؟ این‌ها غذا نمی‌خواهند، دارند غرق می‌شوند. از نظر می‌خواهید بحث کنید که ساختار حکومت را درست کنند. همه چیز دارد از دست می‌رود. این سه مأموریت در این پنج حوزه از سند راهبردی را کنار بگذارید. فقط بحث و در اولویت است. ابتدا باید بشار و حاکمیت سوریه را از این باتلاق بیرون آوریم. بعد به نظافت آنان می‌پردازیم و کت و شلوار تن‌شان می‌کنیم. غذا بهشان می‌دهیم، درس‌شان را می‌خوانند و عبادت می‌کنند. الان بیرون کشیدن‌شان از این باتلاق اولین و مهم‌ترین اقدام راهبردی شما است. 🔸خب! خیلی حرف بجایی بود. بعد از آن به ما گفتند: بروید و این قسمت را اصلاح کنید و بازگردید. 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت دهم 🔹گفت‌وگو با بشار اسد برای آموزش جوانان سوری 🔸با خو‌د آقای بشار صحبت کردیم و قرار شد ما جوانان را آموزش بدهیم و هر موقع که نیاز شد ارتش از این ها استفاد کند، این ها آماده باشند. چون ارتش سوریه دیگر توان آموزش نداشت و همه نیروهایش درگیر جنگ شده بودند ما آمدیم در استان‌هایی مثل دمشق، لاذقیه، طرطوس و یک بخشی از استان حمص که هنوز دست نظام سوریه بود، جوانان را جذب کردیم جوانان سوری برای سربازی نمی‌آمدند، اما برای این کاری که ما قصد انجامش را داشتیم می‌آمدند. ما هم کار آموزش را شروع کردیم. هر هفته حدود ششصد نفر از این جوانان جذب می‌شدند و کار آموزش آنها شروع می‌شد. دوره‌ی آموزشی انها هم دوازده روزه بود. یعنی اولین روزی که وارد پادگان می‌شدند تا آخرین روزی که از آنجا خارج می‌شدند، دوازده روز بیشتر طول نمی‌کشید. یک جوانی که می‌خواهد کار با اسلحه را یاد بگیرد، باید سه ماه آموزش ببیند تازه به این مرحله رزم مقدماتی می‌گویند. بعد از آن هم آموزش تکمیلی و مراحل بعدی. ولی چون سوریه در بحران قرار داشت ما سه ماه آموزش و جزوه‌های آن را فشرده و به دوازده روز رزم مقدماتی تبدیل کردیم. 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت یازدهم 🔹پیشنهادی که سوریه را نجات داد 🔸اسفند ۱۳۹۱ تروریست ها کاملا به نقطه نزدیک شده بودند آنها با حمایت همه جانبه به عربستان، قطر، امارات و کشورهای غربی توانسته بودند حلقه محاصره را تنگ تر و به کاخ ریاست جمهوری سوریه در دمشق نزدیکتر شوند طوری که عن‌قریب کاخ را به اشغال خود درآوردند. 🔸آن شب وضعیت بسیار بغرنجی پیش آمده بود البته خانواده‌ها را فرستاده بودیم به جاهای امن، بشار اسد هم کار را تمام شده می‌دانست و دنبال رفتن به یک کشور دیگر بود. 🔸آخرین پیشنهاد آن شب به بشار اسد داده شد، گفتم: حالا که همه چیز تمام شده و کاخ ریاست جمهوری در آستانه سقوط می‌باشد شما باید این آخرین پیشنهاد ما را عملی کنید. گفتند: چه کنیم؟ گفتم: در اسلحه خانه‌ها را باز کنیم و مردم را با اسلحه‌های موجود در آن مسلح کنید تا خود مردم جلوی این تروریست‌ها را بگیرند. 🔸شکر خدا با این پیشنهاد موافقت کردند و همان شب با این اقدام سوریه از حتمی نجات پیدا کرد و مردم تروریست‌های تکفیری را از اطراف کاخ ریاست جمهوری و بعد هم شهرهای سوریه عقب راندند. همین نیروها هسته اولیه تشکیلاتی به نام را شکل دادند که الان در سوریه با داعشی‌ها، النصره‌‌ای ها و... می‌جنگند. 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت دوازدهم 🔹عنایت حضرت زینب(س) به خانواده شهید همدانی 🔸حاجی سه سالی بود که مدام به سوریه رفت و آمد می‌کرد. چند بار هم ما را با خودش برد سوریه و با بچه‌ها پیشش بودیم. حتی آن موقعی که سوریه در آستانه سقوط قرار گرفته بود ما سوریه بودیم. 🔸یادم هست محل سکونت ما به محاصره تکفیر‌ها درآمده بود و ما مجبور شدیم چند شبانه‌روز در زیر زمین خانه‌ای که بالای آن محل تردد تروریست‌ها بود مخفی شدیم. عنایت حضرت (ع) بود که توانستیم از آن مهلکه نجات پیدا کنیم. 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت سیزدهم 🔹انجام کارهای منزل قبل از اعزام به ماموریت! 🔸واقعاً نبودِ حاجی در منزل برای ما عادت شده بود. دفعه آخری که از سوریه آمد تهران، قرار بود دو روز پیش ما بماند و روز یکشنبه به سوریه برگردد. اما چون به ایشان اطلاع داده بودند که روز دوشنبه سیزدهم مهر با حضرت ملاقات دارند با اشتیاق آن روز را هم در تهران ماند. 🔸ملاقات آقا که تمام شد، ساعت یک بعد از ظهر خیلی سرحال و خوشحال آمد منزل تا آماده رفتن به فرودگاه بشود. ساعت پرواز شش بعد از ظهر بود. 🔸حاج آقا در کارهای منزل خیلی وقت‌ها به من کمک می‌کرد. آن روز وقتی به خانه آمد، از ایشان پرسیدم: حاجی شما که ساعت شش پرواز دارید، چطور شد الان آمدید خانه؟ گفت: یک سری کار دارم که باید انجام بدهم. 🔸بعد از آنکه ناهار را خوردند، گفتم: حاج آقا شما بروید در اتاق استراحت کنید. تا من به کارهای منزل برسم. همین‌طور که داشتم کارم را انجام می‌دادم، خانمی که در کارهای خانه به من کمک می‌کرد گفت: حاج آقا توی حیاط دارند یخچال فریزر را تمیز می‌کنند. فریزر خانه ما از آن نوع قدیمی‌هاست. رفتم و به ایشان گفتم: چکاردارید می کنید؟ اجازه بدهید خودم این کارها را انجام می‌دهم. 🔸گفت: حالا که دارم می‌روم بگذارید فریزر را تمیز کنم و بروم. یک ظرف آب جوش و پنکه هم کنار دستش گذاشته بود. سریع برفک‌های فریزر را تمیز و خشک کرد. بعد هم آمد آشپزخانه را تمیز و رو به راه کرد. 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت چهاردهم 🔹پیش‌بینی شهادت 🔸خواست چای را با سوهان بخورد دخترم به او گفت: بابا شما بیماری دارید چای را با سوهان نخورید. همانطور که من و دو تا دخترهایم روبرویش نشسته بودیم نگاهی به ما کرد و گفت: دیگه قند را ول کنید. من این دفعه که بروم قطعا می‌شوم. دخترها خیلی به پدرشان وابستگی داشتند تا این حرف از دهان حاجی درآمد ناراحت شدند و زدند زیر گریه. 🔸به دخترها گفتم: ناراحت نباشید و گریه هم نکنید. این بابای شما از اول جنگ توی جبهه‌ بود و خدا تا حالا او را برای ما حفظ کرده از این به بعد هم انشاءالله حفظش می‌کند. 🔸برای اینکه جو را ببرم سمت شوخی یک لحظه گفتم: حاجی اگر شهید شدی ما را هم شفاعت کن. گفت: حتما! بعد هم شوخی را ادامه دادم و گفتم: ببین اگر شهید شدی ما جنازه شما را ببر نیستیم ها! 🔸گفت نه تو را به خدا حتما زحمت بکش جنازه من را ببر همدان. وصیت من همین است. آنقدر با قاطعیت این حرف را زد که جرات نکردم به چهره‌اش نگاه کنم. 🔸یک لحظه قلبم تیر کشید و احساس کردم حاجی رفتنی است و این آخرین دیدار ماست. تا حالا حاجی را آنطور نورانی ندیده بودم. 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت پانزدهم 🔹آخرین پیامک شهید همدانی به همسرش 🔸چون می‌دانستم ساعت ۶ پرواز دارد ساکش را آماده کردم و داخل اتاق خودش که کتابخانه و جانمازش هم آنجا بود گذاشتم. بی‌خبر وارد اتاقش شدم دیدم وسایلش را به هم زده سجاده و عبایش را جمع کرده محل جا کتابی‌اش را تغییر داده، میز تحریرش را برده جایی که همیشه نماز می‌خوانده گذاشته. اصلا وقتی وارد اتاق شدم یک لحظه شک کردم که این همان اتاق حاج‌آقاست یا نه. 🔸لباس اضافه‌هایی که تو ساک گذاشته بودم را بیرون آورده بود گفتم این لباس‌ها را لازم داری. چرا آوردی بیرون؟ گفت نه من زود برمی‌گردم. اصرار کردم گفت: لازم ندارم زود برمی‌گردم. دو تا انگشتر عقیق داشت آنها را هم از انگشتش درآورد و گذاشت داخل کشوی میز. موقع رفتن چند بار رفت داخل خانه و برگشت حیاط. پرسیدم چیزی شده؟ وسیله‌ای گم کردی؟ چرا نگرانی؟ گفت چیزی نیست حاج خانم. از زیر قران ردش کردم و رفت داخل ماشین. از آنجا که هم دستی تکان داد و راننده گاز ماشین را گرفت و رفت. 🔸اهل پیامک و این جور چیزها هم نبود. ولی آن روز از پای پلکان هواپیما برای من پیامک کوتاهی فرستاد. فقط نوشته بود: . 📚برگرفته از کتاب پیغام ماهی‌ها 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🔴پست اینستاگرامی حاج قاسم سلیمانی از آخرین عکسی که با شهید همدانی قبل از شهادتش گرفت 🔸من در آن لحظه‌ی آخر که شهید همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است... آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد. خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلا عکسی بگیرد؛ چه از خودش، چه با کس دیگری. 🔸من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید- از همان‌جایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم.- ولی یک حسی به من گفت خب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد: رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند این حالت خیلی حالت زیبایی است 🔸قطره‌ای که به دریا متصل میشود، دیگر قطره نیست؛ دیگر دریاست. yon.ir/tsCba کانال افسران جنگ نرم: t.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
جنازه‌ای که هرگز نپوسید 🌷🌷🌷 روزی چند نوبت باید برای سیدالشهدا گریه می‌کرد؛ محمدرضا شفیعی را می‌گویم ... . صبح‌ها زیارت عاشورا که می‌خواندیم، گریه و ناله‌هایش، جانسوز و شنیدنی بود. ساعت ۹ که کلاس عقیدتی داشتیم، استاد، بعد از درس روضه می‌خواند و او باز هم می‌گریست. نماز جماعت هر نوبت هم با ذکر مصیبت حسین (علیه‌السلام) شروع می‌شد و خاتمه می‌یافت و محمدرضا همچنان دوشادوش دیگران گریه می‌کرد. غروب که می‌شد، کتابچه زیارت عاشورایش را برمی‌داشت و می‌رفت «موقعیت صفا» قبری که با دستان خودش کنده بود، بچه‌ها این اسم را رویش گذاشته بودند. روضه‌خوان خودش بود. بعد از هر گریه، اشک‌هایش را پاک می‌کرد و به‌صورت و بدنش می‌مالید! سر این عملش را نمی‌دانستم، اما سال‌ها بعد فهمیدم. محمدرضا جزء نیروهای تخریب بود و در عملیات کربلای ۴ مجروح شد و به دست عراقی‌ها افتاد. پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد منتقل کردند و آنجا به فیض شهادت رسید. همان‌جا دفنش کردند. پودرهایی روی بدنش ریخته بودند که متلاشی شود و از بین برود، اما اثر نکرده بود. پیکر مطهرش را ۳ روز در معرض نور شدید آفتاب قرار دادند تا بپوسد، اما بعد از ۱۶ سال، خاک را که کنار زدند، هنوز جنازه محمدرضا مثل روز اول بود ... او را با دیگر هم‌رزمانش در قالب «کاروان شهدا» به ایران برمی‌گردانند. نامش در میان ۷ شهیدی که پیکرشان سالم است، ثبت شده. توفیق دفن جسم از سفر برگشته‌اش، نصیب من می‌شود. راستی که فیض عظیمی است ... . مادر محمدرضا، عقیقی به من می‌دهد و سفارش می‌کند آن را زیر زبانش بگذارم. لب، زبان و دندان‌هایش هیچ تغییری نکرده‌اند! شانه‌هایش را که برای تلقین خواندن، در دست می‌گیرم، تمام گوشت‌هایش را حس می‌کنم. بعد از ۱۶ سال! گویی تازه، روح از بدنش جدا شده است. محمدرضا از موقعیت صفا و اشک‌هایی که بعد از هر گریه برای سیدالشهدا به‌صورت و بدنش می‌مالید، ارث زیبا و ماندگاری برد.🌷🌷🌷 راوی: حسین علی کاجی 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
دیدار حجت الاسلام قرائتی با دانش پژوهان مركز تخصصی مهدویت/ داستان جوانی كه تعجب استاد قرائتی را برانگیختت حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جمع دانش پژوهان مركز تخصصی مهدویت، به بیان داستان جوانی پرداخت كه تعجب وی را برانگیخت. به گزارش روابط عمومی مركز تخصصی مهدویت، حجت الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در جمع كاركنان، پژوهشگران و دانش پژوهان مركز تخصصی مهدویت به بیان یكی از خاطرات دوره جوانی خود پرداخت كه در ذیل از پیش رو می گذارنیم: «من در فرودگاه بودم، جوانی پیش من آمد و گفت برای ازدواجم خیلی جاها رفتم ولی نشد و نشد و نشد یك روز كه شد و پسندیدیم عروس به من گفت شما پدرت چه كاره است گفتم بابام شهید شده، گفت معذرت می خوام من دوست دارم شوهرم پدر داشته باشه، خوب این جوان تو ذوقش خورد و آمد خانه و عكس پدر شهیدش را برداشت و گفت رفتی جبهه چه كنی؟ پنج تا یتیم برای مادر ما گذاشتی حالا هم كه می خواهیم ازدواج كنیم گیر تو هستیم. یه مقدار گله كرد، همینطور كه عكس را تو دامنش گذاشته بود و از باباش گله می كرد، خوابش برد. می گفت خوابم برد و بابام آمد گفت چرا گلایه می كنی! من كه از روی هوس نرفتم! فتوای امام خمینی بود، به كشور ما حمله كردند برای دفاع از كشور و تكلیف شرعی رفتم. پدرم كه یه خورده با ما حرف زد، رفت و یك مرتبه دیدم شهداء جمع شدند و امام خمینی آمد و همه پا شدند. امام خمینی به من گفت: چرا به پدرت نیش می زنی!؟! من گفتم برن جبهه، رفتند! شما كاری داری به من بگو. گفتم بله كار دارم، گفت چه كار داری؟ گفتم من یه دختری را می خوام دختره میگه من می خوام پدر داماد زنده باشه. امام خمینی به یكی از شهداء گفت بیا جلو، بهش گفت دخترت را بده به ایشون، دختر شما دكتر است و این پسر فوق دیپلم ولی دخترت را بده به ایشون، گفت چشم آقا. پدر دختر آمد و آدرس خانه را داد. می گفت از خواب بیدار شدم، خیلی موندم این چه خوابی بود! به مادرم گفتم، شاید دری از غیب باشه، گفت حالا پاشیم بریم. می گفت پاشدیم رفتیم شاه عبد العظیم، ضلع جنوبی، گفت تا علامتشو دیدم گفتم این همون خونه ای هست كه توی خواب دیدم. می گفت تا ما را دیدن دیدیم آمدن استقبال، سلام، خیلی خوش آمدین، منتظر ما بودند. زن شهید گفت دیشب شوهرم به خوابم آمد گفت فردا خواستگار میاد دخترم را بده به ایشون.» من این را كه از این جوان شنیدم، حالا پدر عروس كه شهید شده، پدر داماد هم شهید شده! فكر كردم دنبال كنم، پاشدم رفتم شاه عبدالعظیم خانه عروس، گفتم قصه این طوره؟ گفتند بله. بعد گفتم حالا این دختر دكتر بود، زن فوق دیپلم شد، نگفت مثلا به هم نمی خوریم؟ گفتند نه، آقا دستور داده.... 🌹 @menbar_yar
شهیدی که سر بی تنش سخن گفت 🌷🌷🌷 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد. در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید. سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد "یاحسین، یاحسین" سر می داد. همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند... چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود: ألسلام علی الرأس المرفوع خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم این‌گونه شهید بشوم… خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود. خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید می‌شوم سر بریده ام به ذکر "یاحسین" باشد... عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم....🌷🌷🌷 👇👇👇 🆔 @TebyanOnline
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷 ✍شهید بی سر ✅ هم مداح بود هم شاعر اهل بیت ع 🔺 می گفت: من شرمنده م که با سر وارد محشر بشم و اربابم بی سر وارد بشه. بعد شهادت، وصیت نامه اش را آوردند. 🔻 نوشته بود قبرم را توی کتاب خانه مسجد المهدی کنده ام . سراغ قبر که رفتند دیدند به هیکل شیر علی کوچک است. گفتند حتما سری دارد . وقتی جنازه اش آمد ، قبر اندازه ی اندازه بود. اندازه ی تن بی سرش. 🎙 راوی : https://www.instagram.com/p/BaDs8QFlhFL منبع: خط عاشقی 1، خاطرات عشق شهدا به امام حسین و روضه های کربلا، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران. 💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠 ☀ مجنون۳۱۳ @majnon313
شـــهداهمیشه آنلایـــــن هستند کافیہ دـلت رو بـروزرسانی کنےاون موقع میبینے کہ در تک تک لحظات در کنارت بودند و هستند و خواهندبود.... #قربان محبتتون شهدا @merajshohada_babolharam
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت اول 🔹شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🔶مصطفی صدرزاده در ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان به دنیا آمد. پدرش از جانبازان جنگ تحمیلی هست. مصطفی در ۱۳ سالگی به شهریار آمد. او نوجوانی خود را با شرکت در مساجد، انجام کارهای فرهنگی، بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کرد. در سال ۸۷ وارد حوزه علمیه شد و بعد در دانشگاه رشته ادیان و عرفان را انتخاب کرد. هم‌زمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان و برپایی کلاس‌ها و اردوهای فرهنگی و... برای آنان بود. 🔸شهید صدرزاده در شهریور سال ۸۶ ازدواج کرد که نتیجه آن دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمدعلی است. 🔴در جریان فتنه سال ۸۸ از مدافعان انقلاب بود و حتی با دو بار مجروحیت تا مرز شهادت پیش رفت اما سرنوشت ایشان چیز دیگری بود. در سال ۹۲ با نام جهادی سید ابراهیم(اسم پدربزرگ همسرشان) برای دفاع از دین و حرم حضرت زینب (س) داوطلبانه به سوریه عزیمت می‌کند. با اسم و هویت افغانستانی وارد فاطمیون می‌شود و در نهایت به علت رشادت در جنگ با تکفیری‌ها، فرمانده گردان عمار فاطمیون شد. سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه همانطور که آرزو داشت به شهادت رسید و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت. 📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت دوم 🔹نذر حضرت اباالفضل 🔸مادرم هرسال دهه اول را روضه می‌گرفت. روز تاسوعا بود. مصطفی را که ۴ سال داشت به برادر بزرگترش سپردم و گفتم مواظب باشد که مصطفی بیرون نرود. اواخر روضه بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد و بلافاصله یکی از همسایه‌ها خطاب به مادرم با صدای وحشت‌زده‌ای داد زد و گفت: بی‌بی بچه‌ات مرد! من با سابقه‌ی بازیگوشی که از مصطفی سراغ داشتم می‌دانستم این بچه کسی نیست جز مصطفی! مثل همیشه از ترس خشکم زده بود و نمی‌توانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم. درست روبروی کتیبه‌ی یا اباالفضل بودم. همین که چشم به کتیبه افتاد گفتم: یا اباالفضل این پسر نذر شما، سرباز و فدایی شما بعد هم به آقا متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد. 🔸یک ربع به اذان ظهر بود. مصطفی از در وارد شد و همین که مرا آن‌طور مستأصل دید برای این که از استرس من کم کند آمد و روی پای من نشست و گفت: مادر ببین حالم خوبه. صورتش خونی بود و رنگ به رخسار نداشت. پهلویش زخم شده بود، اما به من نگفت. سال ها گذشت و این نذر را با هیچکس در میان نگذاشتم. فقط برای شیر نذری به مادرم میدادم تا او در روضه‌اش پخش کند. این نذری در همه‌ی سال‌ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت اباالفضل بود. مادر شهید 📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت سوم 🔹تو نذر حضرت عباس هستی 🔸تقریبا ۱۷ سال داشت که روزی پیش من آمد و گفت: «مادر من راه انداخته‌ام.» با خوشحالی گفتم: «آفرین پسرم! بگو ببینم اسم هیئتت رو چی گذاشتی؟» لبخند زیبایی زد و گفت: «هیئت حضرت اباالفضل» بغض راه گلویم را بست. پرسید: «چیزی شده؟» گفتم: «نه مادر جان! کار خوبی کردی؛ حالا بگو ببینم چرا اسمش رو گذاشتی حضرت اباالفضل؟» در واقع می‌خواستم بدانم از قضیه نذرم چیزی متوجه شده است یا نه. مصطفی گفت: «به خاطر ادب حضرت و این‌که به (ع) خیلی ارادت داشتند. من شیفته‌ی ادب حضرت عباسم.» 🔸یقین کردم که این همه سال با این همه اتفاقی که برای پسرم افتاده بود، خود حضرت از او مراقبت می‌کرد. خدا را شکر کردم که مصطفی این مسیر را انتخاب کرده و خیالم از بابت عاقبت بخیری او راحت شد. به همین دلیل راز خود را بعد از ۱۳ سال برای او افشا کردم و گفتم: «مصطفی جان! تو نذر هستی» و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. می‌توانستم برق خوشحالی را در چشمانش ببینم. 🔸احساس می‌کردم از روزی که راز مرا متوجه شده بود، رابطه‌اش با حضرت عباس بیشتر شده و مسیر زندگی‌اش جهت گرفته بود. مادر شهید 📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت چهارم 🔹مدیون و نمک گیر امام حسین(ع) 🔸در محلی هیئت راه انداخته بود که ساکنان مستضعف و محرومی داشت. دلیلش را هم می‌گفت: «آن‌ها سطح فرهنگی مذهبی پایینی دارند و هنر این است که پای این‌طور افراد را به مجلس عزاداری اهل بیت باز کنیم. بعد ادامه داد که آن‌ها به لحاظ مالی هم در مضیقه هستند و اگر غذایی بدهیم تعدادی مستحق را سیر کرده‌ایم.» او تمام تلاش خود را می‌کرد که افرادی را جذب هیئت کند که از خدا و فراری‌اند. 🔸مدتی که گذشت گفت: «می‌خوام یک وعده غذای گرم به هیئت بدم.» من گفتم: «تو که نمی‌تونی از اون‌ها پول جمع کنی. در آمدی هم که نداری؛ هر چی هم که داری خرج هیئت می‌کنی، از کجا میخوای هزینه غذا رو بدی؟» گفت: «خدا بزرگ است.» 🔸واقعا توکل زیادی به خدا داشت که همین باعث شد هر هفته هزینه شام هیئت از خانواده و فامیل جور می‌شد. خودم هم آشپز هیئت شده بودم. برخی اوقات که واقعاً چیزی نبود که با آن برایشان غذا بیزم، می‌گفتم: «این هفته شام نده.» می‌گفت: «هر طور شده باید شام رو بدیم.» دیگر کنجکاو شده بودم که چرا این قدر اصرار دارد شام بدهد. مصطفی می‌گفت: «اول این که با غذایی که می‌خورند مدیون و نمک گیر (ع) می‌شوند و دوم این که لقمه‌های حلال، آن‌ها را از ارتکاب به گناه و معصیت باز می‌دارد.» همین دیدگاه او باعث شده بود، هیئتی که با چهار نفر شروع شده و در محلی با زیربنای کمتر از ۵۰ متر پا گرفته بود به جایی رسید که کوچه هم مملو از عزاداران می‌شد. مادر شهید 📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت پنجم 🔹نمی‌دونی گدایی برای خدا چقدر لذت داره! 🔸یکی از مؤثرین فعالیت‌های مصطفی در طول عمر با برکت خود، ساخت مسجد امیرالمومنین(ع) بود. شب‌های جمعه در گلزار بهشت رضوان شهریار و یا بهشت زهرا(س) از مردم پول جمع می‌کرد. گاهی برای صرفه‌جویی در هزینه‌ها به همراه بچه‌های کارگری می‌کردند تا پول کمتری برای کارگر بدهند. یک روز از او پرسیدم: «پول جمع کردن از مردم اذیتت نمی‌کنه؟» لبخندی زد و گفت: «نمی‌دونی گدایی برای خدا چقدر لذت داره!» از همان زمان در حال خودسازی و مبارزه با نفس بود. الحق که عنوان خادم الحسین برازنده‌ی او بود. با فعالیت‌های مصطفی و دیگر جوانان و اهالی محل و به لطف خدا مسجد بسیار خوبی بنا شد و امروز این مسجد سه شهید تقدیم انقلاب کرده است. 🔸چند سال قبل که هنوز خبری از جنگ سوریه نبود به عمه‌اش گفته بود خواب دیده‌ام در این مسجد شهید می‌آورند و نور این تا آسمان بالا می‌رود و جالب است اولین شهید این مسجد خود مصطفی بود. سجاد عفتی و محمد آژند دو شهید دیگر این مسجد هستند. به سجاد عفتی قول داده بود که اگر شهید شد او را هم با خود ببرد و پس از مصطفی سجاد عفتی هم در سوریه شهید شد. 🔸شهید آژند هم دیگر شهید مسجد است که پس از شهادت مصطفی و در سر مزارش به من گفت: دعا کنید من هم بروم پیش مصطفی و او هم به شهادت رسید. مادر و پدر شهید 📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت ششم 🔹 اولین دیدار 🔸قبل از اینکه با مصطفی آشنا بشوم و ازدواج کنم، فرمانده پایگاه بسیج خواهران شهریار و طلبه بودم. اولین باری که آقا مصطفی را دیدم مربوط می‌شد به ایام فاطمیه‌ی سال ۸۵ که برای ماکت نمایشگاه حضرت زهرا یک درب چوبی سفارش داده بودیم چون خیلی سنگین بود نتوانستیم جابجا کنیم. یکی از خواهران، آقا مصطفی را جلوی درب حوزه به من نشان داد و گفت: «ایشان آقای صدرزاده فرمانده پایگاه برادران هستند. می توانیم از او کمک بگیریم.» جلو رفتم و از او خواستم که به ما کمک کند. او درب را بلند کرد و آن را داخل ماشین گذاشت. 🔸بعدها یکی از دوستان مصطفی مرا به او معرفی کرده بود[وقتی مصطفی اقدام کرد] برادرانم او را تایید کردند، چون پدرم شناخت چندانی از مصطفی نداشت. 🔸برای من خیلی مهم بود که[همسرم] ولایتی باشد؛ این را از برادرانم پرسیدم. نکته مهم دیگر، دیدگاه او نسبت به خانم‌ها بود. شاید برخی فکر کنند آقایانی که خیلی هستند نسبت به خانم‌ها سختگیرند و دیدشان نسبت به آن‌ها دید خوبی نیست. 🔸وقتی با مصطفی صحبت کردم در بحث تحصیلی من اصلا هیچ مانعی ایجاد نکرد و برای شغل آینده هم مانعی نداشت. برایم خیلی مهم بود که مثلا اگر یک زمانی چیزی در خانه کم و کسر باشد، برخورد او چطور است؟ و می‌خواستم به کارهای فرهنگی‌ای که تا آن روز داشتم، ادامه دهم. 🔸مصطفی در همه این زمینه‌ها نه تنها نگاه مثبت و خوبی داشت، بلکه خودش دغدغه آن‌ها را داشت و من را هم تشویق می‌کرد. برگرفته از مصاحبه همسر شهید با سایت تسنیم 🎥فیلم: بخش‌هایی از مراسم ازدواج و تشییع شهید 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت هفتم 🔹ما مکلفیم به انجام وظیفه 🔸آن چیزی که من و مصطفی را این قدر نزدیک کرده بود، اعتقادات‌مان بود. همین نزدیکی و استحکام اعتقادات، باعث شیرینی زندگی ما شده بود. خیلی قشنگ محبتش را ابراز می‌کرد. سختگیر نبود، بازخواست نمی‌کرد، سؤال و جواب نداشتیم. دو سه ماهی بعد از ازدواج‌مان به دلایلی مجبور شد درس حوزه را کنار بگذارد و چون تنها درآمد زندگی ما با همان شهریه ناچیز بود، سال اول زندگی را با هدیه‌های ازدواج‌مان گذراندیم که واقعاً سخت بود. یک روز آمد خانه و گفت: «می‌خواهم یک کاری انجام بدهم که نیاز به رضایت شما دارد.» ادامه دادند که: «یک نفر در کهنز است که همه او را به چشم ارازل و اوباش نگاه می‌کنند. او حتی به روی پدر خود چاقو کشیده و مادرش را با کتک از خانه بیرون کرده و همه خانواده و اهل محل از دست ازار او در رنج و سختی‌اند. 🔸امروز او را نصیحتش کردم و گفتم: «چرا پدر و مادرت را اذیت میکنی؟» گفت: «اگر کربلا بروم درست می‌شوم!» گفتم: «خب حالا ما باید چه کار کنیم؟» گفت: «ما باید خرج سفر کربلای او را بدهیم.» و این در شرایطی بود که ما هیچ منبع درآمدی نداشتیم. با موافقت من او را برای اعزام به ثبت‌نام کرد و حتی تا فرودگاه او را رساند و موقع برگشت هم او را از فرودگاه تا خانه آورد. وقتی یک‌روز از او پرسیدم: «آن بنده خدا تغییر کرده یا نه.» گفت: «پیگیری نکردم» و ادامه داد: «ما مکلفیم به انجام وظیفه و نتیجه با خداست.» مصطفی در در قبال اراذل و اوباش محلی هم احساس وظیفه داشت و نسبت به هیچ چیز بی‌اهمیت و بی‌تفاوت نبود. همسر شهید 📚برگرفته از کتاب سید ابراهیم 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🔴 #کهکشان من ... راه شیری نیست ! کهکشان من ... #چشمان_توست... که مرا به آسمان ها ... می‌برد ... #شهید_عبدالصالح_زارع @shahiidaneh
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت هشتم 🔹بوی کباب که بهم میخوره حالم بد میشه. 🔸سال ۸۲ که دربم زلزله آمدیک روز عصرازفرودگاه زنگ زد خانه وگفت(من دارم می رم بم)پرسیدم (با کی؟) گفت (با هلال احمر.) یک هفته ای برای کمک رسانی آن جا ماند. 🔸وقتی ازبم آمد؛تامدت هاهروقت می خواستم کباب درست کنم نمی گذاشت ومی گفت(توی بم خیلی از خانه ها به خاطره زلزله اتصال برق پیدا کردند وآتش گرفتند‌.برای همین خیلی ها سوختند. بوی گوشت سوخته هنوز زیردماغمه.بوی کباب که بهم میخوره حالم بدمیشه.) مادرشهید 📚برگرفته ازکتاب قراربی قرار 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
حال یڪ #جامانـده را جامانـده مےفهمد فقط ... @shahiidaneh
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️ باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی ✍️هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🏴امشب همراه با دوازدهمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم 🕊 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده شهید مدافع حرمی که روز شهادتش را می‌دانست 🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴 🔻قسمت نهـم 🔹نگران این بود که بدهکار از این دنیا برود 🔸مهریـه عـروس بزرگـم ودختـرم سـیصد سـکه طـلا بود؛ایـن تعـداد رابه مصطفـی پیشـنهاد دادم. مصطفـی نـه آورد ومی گفـت(من بایـد بتونـم مهـریـه روپرداخـت کنـم یـانـه؟بایـد چیـزی باشـه کـه درتوانـم باشـه؛ من اگـه داشـته باشـم بیشـترازسـیصد سـکه طـلا پـای سـمیه خانـم می ریـزم امـا الان نـدارم.)امـا چـون مـن اصـرارکـردم دیگـرمصطفـی حرفـی نـزد.آن قـدرمصطفـی نگـران ایـن بـودکـه بدهـکارازدنیـابـرود کـه سـمیه خانـم ناراحـت می شـدومی گفـت(ایـن بدهـی نیسـت)بالاخـره ۱۳ اردیبهشـت ۱۳۸۶ ازدواج کردنـدوسـمیه خانـم سـرسـفره عقـدبـرای راحتـی خیال مصطفی.مهریه اش رابخشید. مادرشهید 📚برگرفته ازکتاب قراربی قرار 🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم @majnon100 ☑️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA