#زندگینامه_شهدا
✍در تاریخ 39/2/4 در سرآسیاب کرج ، به دنیا آمد ،
پدرش به عشق #امام_رضا نامش را غلام رضا نهاد ،
کشتی گیری ماهری بود و در جبهه ، فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر بود ، ولی بخاطر تواضع و فروتنی خود را راننده #آمبولانس معرفی کرده بود !!
🌀در تحلیل اسناد جنگی مهارت بسزایی داشت و همیشه می گفت ،
دشمنان چون #ایمان محکمی ندارند بسیار ترسو هستند پس ، با یک حرکت رزمندگان ما از بین می روند .
🌐در طول مدت حضورش در لشکر 10 #سیدالشهدا سبب دلگرمی همه بود و آنها به انتخاب راهکارها و شناسایی او ایمان داشتند.
ایمان به خدا و اخلاص در عمل آمیخته با جانش بود و در دشوارترین شرایط جنگ احساس ضعف و یأس نمی کرد .
در عملیات مهران که فقط یک شب فرصت داشت ، با توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها به قلب دشمن زد و با شناسایی دقیق خود ضامن پیروزی عملیات شد
♻️ و نام راهکار خود را راهکار #فاطمه_زهرا سلام الله علیها گذاشت .
همیشه می گفت ، در شناسایی باید کمتر به وسایل و ابزار آلات تکیه کرد و بیشتر باید به #خدا_توکل کرد و به توانمندی و قابلیت فردی تکیه نمود .
ایشان دارای روحیه خاص بودند و جذابیتی وصف ناپذیر داشتند .
🔷در برخورد با دوستان بسیار مهربان ، اما هنگامی که در کارها اشکال پیش می آمد خشم و غضب او نیز لذت بخش بود ، خشم او حب و بغض نبود ، بلکه عشق به کار و خدمت به مردم داشت .
خود را ملزم می داشت که تمامی موانع را از سر راه بردارد.
🔶در چندین عملیات شرکت داشت و در عملیات کربلای پنج به تاریخ
65/10/19 در شلمچه به شهادت رسید .
🔴تنها وصیتش به مادرش گرفتن سه ماه #روزه_قضا ، برای دو ماه در #جبهه و یک ماه در #سوریه بود .
در زمان تشییع جنازه ، مادرش با گریه می گفت ،
تا امروز نمی دانستیم او فرمانده لشکر است...
#شهیدغلامرضا_کیانپور
📚همشهری آنلاین
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۵۸)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاه و هشتم:جای کفش در دهان نیست!(۱)
♦️فصل زمستون بود و محوطه بیرون گل و شل شده بود و در اوقات هواخوری ناچار بودیم با کفشهای گلی برگردیم داخل آسایشگاه. یکی از بعثیها بنام حسین بسیار بد پیله و به نوعی دچار سادیسم بود. مدتی عادت کرده بود بعد از ظهرها که اکثر بچه ها در حال استراحت و خواب بودن و آسایشگاه ساکت بود، میومد پشت پنجره یکی از آسایشگاها و به بهانه اینکه افرادی دارن با هم حرف می زدن همه یا تعدادی از افراد رو بلند می کرد و دستور می داد کفشهای گلی رو بکنن تو دهنشون و همونجوری نگه دارن و از این کارش خیلی کیف می کرد و احساس غرور بهش دست می داد.
📌این بلا رو به قصد تحقیر بچه ها چند بار تکرار کرده بود و اگر کسی انجام نمی داد بشدت شکنجه می شد. روز قبلش با آسایشگاه یعقوب(آسایشگاه ۹) این کار رو کرده بود و می دونستم امروز نوبت ماست. به تعدادی از دوستان سپردم اگه اومد کسی اینکار رو نکنه تا من باهاش صحبت کنم. بچه ها هم معمولا همکاری می کردن.
🔸️طبق حدس و پیش بینی من و در حالیکه اکثر بچه ها خواب بودن و من و تعدادی بدون سر وصدا داشتیم روزنامه یا قرآن می خوندیم ، اومد پشت پنجره و نگاهی کرد و اشاره کرد این ردیف بلند بشن و کفشها رو بکنن تو حلقشون. از طرفی این عمل ظالمانه هم بود چون واقعا کسی حرفی نزده بود و هم تحقیر کننده. بر اساس توافق و قراری که با بچه ها داشتم بلند شدم و با احترام گفتم سیدی!(قربان) واقعا کسی حرفی نزده و همه ساکتن چرا باید این کارو انجام بدیم؟
🔹️این سؤال اعتراضی من که بنوعی تمرد از دستور بود براش خیلی سنگین بود و به ناصر، ارشد آسایشگاه گفت بگو به بقیه بشینن و فقط این یکی باید کفشو بکنه تو دهنش و نگهداره. قضیه جدی شده بود و داشت کار بجاهای باریک می کشید. یا باید تسلیم می شدم یا تدبیری می کردم.
📍من به بهانه ی اینکه#روزه هستم و این کار روزه رو باطل می کنه امتناع کردم. گفت چرا#دروغ میگی الان که ماه رمضان نیست. گفتم#روزه_قضا دارم و اینجا هم بیکاریم قضای روزه هامو گرفتم. ناصر خیلی کنجکاوی می کرد و از دوستان اطرافم می پرسید این راست میگه؟ صبحانه و ناهار نخورده؟ حالا دیگه با داد و بیداد نگهبان عراقی و ناصر همه بیدار شده بودن. همه گفتن نه ما ندیدیم رحمان چیزی بخوره. البته هم صبحانه خورده بودم و هم ناهار و خیلیها هم دیده بودن ولی جوانمردی بچه ها اقتضا می کرد که با#دروغ_مصلحتی من همراهی کنن که مشکلی برام ایجاد نشه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯