eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 یه #صندوق درست کرد. بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودن #دروغ و #غیبت گفت. قرار شد هر کس از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه مبلغی به عنوان #جریمه بندازه توی صندوق تا صرف کمک به جبهه و رزمنده‌ها بشه. این طرح این قدر جالب بود که باعث شد همه اعضای خانواده خودشون از این گناه‌ها دوری کنند و به همدیگه در این مورد #تذکر بدن. #شهید_علی_اصغر_کلاته 📙 وقت قنوت، ص ۱۴۵ ╭❃------------------❃╮ 🌐 @majnon313 ╰❃------------------❃╯ ☀️روایت گری شهدا ☘ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ ✍🏻 🌷 : آبادان ۱۳۴۲ : آبادان ۱۳۶۳ : گلزار شهدای آبادان 💢 را قبل از انقلاب و با برنامه خودسازی (ره) شروع کرد. 💢 جزء برنامه اش بود و برای می بایست حرف زدنش را به حداقل می‌رساند.👌🏻 💢 با خودش خلوت می کرد و سکوت و خلوتش را هم دوست داشت . البته ذاتا هم آدم کم‌حرفی بود، اگر هم حرفی می‌زد ، بوی و نداشت. 👌🏻 💢 حرفش حرف خود سازی بود .عاشق کتاب های بود، از همه بیشتر کتاب عجب و ریای شهید. شاید بیشتر از ده بار خوانده بود. شیفته هم بود .حظ میکردم وقتی می نشست و با صوت قشنگش برایم می‌خواند.📚 💢 یک بار به شوخی بهش گفتم تو که اسمت مریم است باید سوره مریم را دوست داشته باشی.☺️ گفت: دوست دارم هر کجای دنیا بودم این سوره را برام هدیه کنی. همیشه برایم سوال بود چه ربطی بین کتاب عجب و ریای شهید دستغیب و سوره قیامت است که مریم اول سوره قیامت را می خواند و بعد کتاب را. 🤔 💢 توی هوای گرم و شرجی آبادان و در فصل خرماپزان روزه اش ترک نمی شد. افطار و سحری اش یک تکه نان و خرما بود . چشمان گود رفته و رنگ پریده اش نشان بیداری های شبانه و روزه داری روزش بود.✨ 💢 به حالش غبطه می‌خوردم می‌گفتم : آنقدر نگران نباش برادر شهیدت ازت شفاعت می کند. می‌گفت: نه می خوام تو اون دنیا چراغ دست خودم باشه به امید کسی نمی شه نشست .✨ 📚 دختری کنار شط 📗 هدیه به روح صلوات ✨ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✅ در محضر 🔸 فرار از 🔸 🔶مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده‌ی آماده‌س. توی یکی از همین مهمونی‌ها، منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی از آشناها. وقتی از مجلس برمی‌گشتیم، محمد گفت: «می‌دونی کردی! حالا باید بریم درِ خونه‌شون تا بگی پشتِ سرش چی گفتی». گفتم: « اینطوری که پاک آبروم می‌ره». با خنده گفت: «تو که از بنده‌ی خدا این‌قدر می‌ترسی، چرا از خودِ خدا نمی‌ترسی؟!» همین یه جمله برام کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده‌ی غیبت. 🌹 محمد گرامی🌹 📙کتــاب دل دریایی، ص71-70 🔴 اکرم صلی الله علیه و آله و سلم 🔶هر كس امر به معروف و نهى از منكر نمايد، جانشين در زمين و جانشين رسول اوست. 📚: مسـتدرك الوسـايـل، ج12، ص179 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦اهل نبود. اگر از کسی ناراحت بود مستقیم با خودش صحبت می کرد. می گفت که به چه دلیل از او ناراحت است. اما پشت سرش حرف نمی زد. بسیار کم حرف بود. اما وقتی صحبت می کرد، کلامش بسیار جامع و کامل بود. همه جوانب کار را می دید و بعد حرف می زد. لذا بچه ها روی حرف او حرف نمی زدند. از پول تو جیبی خودش همیشه به افراد مستحق کمک می کرد. البته به صورت مخفیانه. 💦زمانی که به جبهه می رفت معمولا به کسی نمی گفت. می ترسید که ریا و یا نیت غیر خدائی وارد کارش شود. پدرش هم به او آموخته بود که هر کاری انجام می دهی فقط برای رضای خدا باشد. چرا که امیرالمومنین علیه السلام می فرماید: هرکس قلبش را (واعمالش را از غیر خدا) پاک ساخت مورد نظر خدا قرار خواهد گرفت. ✨غرورالحکم ص 538 📚منبع : کتاب مسافر کربلا 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
4_5821343323754856835.pdf
2.54M
👆👆 📗کتاب بسیار زیبای « سینای شلمچه » 👌 #خاطرات رزمندگان ۳۴۹ صفحه ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ ✅ آنچه حكم #شهادت دارد 1⃣❤️پيامبر #خدا صلى الله عليه و آله : هركه در راه دفع #ستم از خود كشته شود ، #شهيد است . 2⃣❤️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هركه #عاشق شود و #عشق خود را بپوشاند و پاكدامنى ورزد و [از اندوه آن ]بميرد ، شهيد است . 3⃣❤️ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله : هركه بر #دوستى آل محمّد بميرد ، شهيد مرده است . 4⃣❤️ #امام_زين_العابدين عليه السلام : هركه در زمان #غيبت #قائم ما بر موالات و دوستى ما بميرد ، #خداوند پاداش هزار شهيد ، مانند شهيدان بدر و اُحد، به او عطا كند . 🔰منابع؛ (1) كنز العمّال : 11205 (2) كنز العمّال : 11203 . (3) بحار الأنوار : 68/137/76 (4) بحار الأنوار : 82/173/6 . #همراه_با_شهدا #تلنگر #تربیتی #داستان_کوتاه #اعتقادی #حدیث #همراه_با_اهلبیت #اربعین 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍هیچ‌وقت از مرتضی نشنیدیم که #غیبت کسی را کند حتی دوست نداشت اطرافیانش پشت سر کسی #صحبت کنند. 💠اگر کسی جلوی او از کسی بد می‌گفت با #خنده و شوخی بحث را عوض می‌کرد. حتی دوست نداشت پشت سر کسانی که در حقش #ظلم کرده بودند هم بدگویی شود. 💠 بار غصه‌ها و مشکلات را به‌تنهایی به‌دوش می‌کشید اما درباره کسی بدگویی نمی‌کرد. به نقل از مادر #شهید مرتضی حسین پور قمی فرمانده‌ی شهید حججی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷 💠گذرے بر سیره شهید 🔰آقا ابوالفضل نماز هاشو اول وقت⌚️ میخوند؛ هر وقت که مسافرت می‌رفتیم🚙 هر جا موقع بود ماشینو کنار میزد نمازش رو میخوند📿 همیشه تاکید بر نماز داشت. 🔰اصلا اهل غیبت📛 نبود اگه در جمعی بود که پیش میومد بحث رو عوض می کرد . از مهربونی💖 هر چی بگم کم گفتم فقط اینو بگم که کمک میکرد و کمکش رو هیچ جا فاش نمی‌کرد❌ 🔰هیچ وقت در مورد موضوعی قطعی صحبت نمی کرد🚫 ودر جواب سوالات دیگران در مورد موضوعی جواب و اگر خدا بخواد میداد . این اواخر بر مداومت داشت خودم دیدم در قنوت نمازش دعا را با گریه😭 میگفت. 🔰تا ازش نمی شد حرفی نمیزد🚫 در مورد کارش میگفت: هر چی کمتر بدونی برات بهتره☺️؛ خدایی از کارش سوء استفاده نکرد.چند روز قبل از ماموریتش براش کلیپی🎬 از گذاشتم 🔰دیدم شد اشک تو چشماش جمع شد و از اتاق خواب رفت تو هال شروع کرد گریه کردن😭 تا حالا این حالش و ندیده بودم مطمئنم از شهادتش🕊 روهمون روز گرفت🌷 راوی : همسرشهید ولادت: ۱۳۶۴/۱۲/۲ شهادت: ۱۳۹۵/۱/۱۸ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸 پیشنهاد جالب شهید باقری برای افزایش مهر و محبت #متن_خاطره اگر بینِ بسیجی‌ها حرفی می‌شد ، می‌گفت: «برای این حرفها به همدیگر تهمت نزنید، این تهمت‌ها فردا باعثِ تهمت‌های بزرگتر می‌شود؛ اگر از دستِ هم ناراحت شدید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: "خـدایا! این بنـده ی تو حواسش نبود ، من از او گذشتم ، تو هم از او بگذر..." اینطور مهر و محبت بینِ شما زیاد می‌شود...» 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید حسن باقری 📚منبع: یادگاران۴ «کتاب شهیدباقری» صفحه ۳۰ #دوستی #گذشت #شهیدباقری #آشتی #تهمت #غیبت #بسیجی #محبت 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸 کتابی که اشک شهید را در آورد... یه روز اومدم خونه و دیدم چشماش سرخ شده ، کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب (ره) هم توی دستش بود. بهش گفتم:گریه کردی؟ یه نگاه بهم کرد وگفت: راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه ، عاقبتِ ما چی میشه؟ یک مدت بعـد برای گروه خودشون صندوقی درست کرده ، و به دوستانش گفته بود: هرکسی غیبت کنه، باید ۵۰ تومان بندازه توی این صندوق؛ باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمدحسن فایده 📚منبع: کتاب افلاکیان ، صفحه ۲۶۲ 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍃 (۲)✨ 💚هادی انسان دیگری شد❤️ 🌷 ادامه داد: ببين من برايم نيست. اينكه به من بگن يا اصلا برام نداره. من مي خوام علمي رو به دست بيارم كه لااقل براي اون دنياي من باشه. 🌷@shahidabad313 💢از طرفي ما داريم توي🕌 و فعاليت ميكنيم، هر چقدر ما كامل تر باشه بهتر مي تونيم بچه ها و جوان ها رو كنيم. ⚘@pmsh313 💢مي دانستم که بيشتر اين حرف ها را تحت 🌷 مي زد. زماني که 🌷 بود اين حرف ها را شنيده بودم. 🌷 هم بارها در حوزه ي علميه ي (عج) به ديدن🌷 مي رفت.از وقتي🌷 از رفت،🌷 انسان ديگري شد. به حوزه ي علميه از همان زمان در 🌷 ديده شد. 🌷@shahidabad313 💢حرفي نداشتم بزنم. گفتم:🌷، مي دوني درس هاي به مراتب از سخت تره؟ مي دوني بعدها گرفتاري برات ايجاد مي شه؟ اگه به فكر هستي، از فكر بيا بيرون. 🌷 لبخندي زد و گفت: من همه شغلي رو كردم. هستم و از#لذت مي برم. 💢اگر پيدا كردم، مي رم مي كنم. مي رم يه وا ميكنم! 🌷@shahidabad313 💢خلاصه اون شب احساس كردم كه🌷 تحقيقاتش رو انجام داده و عزمش رو براي ورود به جمع (علیه السلام) كرده. ⚘@pmsh313 💢فردا با هم به سراغ مسئول حوزه ي علميه ي رفتيم. مسئول پذيرش سؤالاتي را پرسيد. 🌷@shahidabad313 🌷 هم گفت: ۲۳ سال دارم. دارم و هم به زودي مي گيرم. 📍بعد از انجام به#🌷هادي گفتند: از در كلاس ها كنيد تا ببينيم$شرايط شما چطور است. 🌷@shahidabad313 🌷 با ناراحتي گفت: من فردا عازم هستم. خواهش مي كنم بدهيد كه... 📍 گفت: قرار نيست از روز اول كنيد.بعد از خواهش و تمناي🌷، با كربلاي او شد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍می گفت:در زمان غیبت امام زمان(عج)،به کسی منتظر می گویند که منتظر شهادت باشد... 🍀خانمش می گفت:هنوزم که هنوز است صدای کمیل خواندنش را می شنوم...آیا باورتان می شود؟! 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌴اخلاص ص ۱۸۰ ✔عباس هادي 💚ابراهیم الگوئی برای همه❤️ 🌴بــا ابراهيــم از صحبت مي كرديم. مي گفت: وقتــي براي ورزش يا مسابقات کشتي مي رفتم، هميشه با وضو بودم. 🌴هميشــه هم قبل از دو رکعت مي خواندم. پرسيدم: چه نمازي؟! 🍁@pmsh313 🌴گفت: دو رکعت نماز! از خدا مي خواستم يك وقت تو مسابقه، حال کسي را نگيرم! 🌴ابراهيم به هيچ وجه گرد نمي چرخيد. براي همين الگوئي براي تمام دوستان بود. حتي جائي که حرف از گناه زده مي شد سريع موضوع را عوض مي کرد. 🍁@shahidabad313 🌴هر وقت مي ديد بچه ها مشغول کسي هستند مرتب مي گفت: بفرست! و يا به هر طريقي بحث را عوض مي کرد. 🌴هيچ گاه از کسي بد نمي گفت، مگر به قصد کردن. هيچ وقت لباس تنگ يا آستين کوتاه نمي پوشيد. بارها خودش را به کارهاي سخت مشغول مي کرد.زماني هم که علت آن را ســؤال مي کرديم مي گفت: براي نَفس آدم، اين کارها لازمه... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
به کردن خیلی حساس بود می گفت هر صبح در جیبتان مقداری بگذارید، برای هر یک سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید، شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمی رود و سعی می کنیم تعداد سنگ ها را کم کنیم... اکبر جوادی🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✍ _خیلی از  و بدگویی بدش میومد؛ وقتی غیبت می‌شنید، فضا رو با شوخی‌کردن یا تغییردادن موضوع عوض می‌کرد یا حتی همان لحظه، اون مکان رو ترک می‌کرد. 🍁عاشق  بود و از هشت سالگی عضو بسیج محله بود؛ همیشه در مراسم‌های مساجد شرکت می‌کرد؛ حسن بزرگ‌شده‌ی مسجد و حسینیه‌ها بود؛ عاشق اهل‌بیت که همیشه برای خدمت به اهل بیت در همه‌جا حضور داشت. 🍁اینقدر عاشق امام حسین(ع) بود که هرسال در ماه ، خیمه‌های نمایش برای دهه محرم رو تا خود صبح تو حسینیه می‌دوخت. ...🌷🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت شصت و هشتم 📝تـُهمـت ممنـــــوع♡ 🌱فصل تابستان بود و وقت درو، من و برادرم مجبور بودیم در آن هوای گرم از طلوع آفتاب تا غروب گندم درو کنیم و سخت کار کنیم   🌷من و داداش مشغول درو بودیم که ناگهان صدای محمّد به گوشمان رسید: سلام! خدا قوّت برادرها، نیرو کمکی نمی خواهید؟ داس در دستمان از حرکت ایستاد، دست از کار کشیدیم و برخاستیم، با خوشحالی نگاهی به هم انداخته و گفتیم: محمّد؟!! 🌱وقتی پیشمان رسید، با همان چهرۀ دلنشین و لبخند همیشگی اش، با کمال تعجّب دیدم که داسی هم با خود از خانه آورده است، به محض رسیدن و احوال.پرسی با ما نشست و گفت: وقت طلاست، مشغول شوید 🌷 پرسیدم: تو کی آمدی؟ گفت: یک ساعتی می شود. گفتم: هنوز خستگی راه به تنت مانده چرا استراحت نکردی؟! چند ساعت دیگر می آمدیم. محمّد گفت: داداش! چه می گویی؟ رزقی که  خداوند به ما داده را رها کنم و در خانه بنشینم. 🌱و بعد هم با ذکر مشغول درو شد ولی من و داداش با هم صحبت می کردیم که برادرم از موضوعی صحبت کرد و محمّد با ناراحتی گفت: داداش! این حرف شما بوی و میدهد، شما که با چشمِ خودت ندیده ای، درست نیست آبروی مسلمانی ریخته شود. 🌷برادرم گفت: همه می گویند. محمّد با جدّیّت بیشتری گفت: همه بگویند، شما لااقلّ نگویید، هر کس مسئول عمل خویش است، چرا اعمال نیکت را با این کلام شبهه ناک می سوزانی با این تذکّر به جای محمّد، برادرم از جایش برخاست و گفت: تو کوچک تر از منی و مرا نصیحت می کنی؟! 🌱 محمّد گفت: قصد جسارت نداشتم، برادر جان! ولی قبول کن این کلام شما گناه محض است بدانید و آگاه باشید گناه غیبت از زنا هم بالاتر است. 🌷بعد هم بحث را عوض کرد، موقع غروب که شد به منزل برگشتیم برادرم در غیاب محمّد به من می گفت: محمّد با اینکه کوچکتر از ماست، چقدر خودش را از هوای نفس مصون داشته، 🌱خدایی که خیلی کار میکند، راستش را بخواهی از خجالتم اقرار به اشتباهم نکردم ولی کاملاً به کلام و تذکّرات محمّد ایمان دارم، او نگران کار ماست، هر چه می.گوید به خود ماست... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت هفتاد و دو 📝غیبت ممنـــوع♡   🌿هر وقت محمّدم از جبهه می آمد تمام اقوام و حتّی مردم روستا به دیدارش می آمدند. یک شب مثل همیشه مهمانان زیادی غریبه و آشنا در منزل مان جمع شده بودند و به جمع مهمانان، معلّم روستا هم وارد شد، معلّمی که چندین سال به همراه خانواده اش در مهمان خانۀ منزلمان زندگی می کرد و خیلی هم شوخ طبع بود. آن شب صحبت ها گُل انداخت و رفته رفته مسیر گفت وگوهای خودمانی طنزآلود شد و پس از چند دقیقه رسماً به تبدیل شد 🌷 محمّد چندین بار موضوع گفت وگوها را عوض کرد ولی نشد، دوباره و سه باره، تذکّرها راه به جایی نمی برد و مهمانان با بی توجّهی به صحبت های گناه آلودشان ادامه دادند، محمّد با چهره ای  برافروخته گفت: ممکن است، از شما خواهش کنم از این بحث خارج شویم. معلّم روستا گفت: شیخ محمّد دست.بردار، بگذار خوش باشیم  🌿چند دقیقه گذشت ولی موضوع صحبت تغییر نکرد و محمّد تاب نیاورد و با ناراحتی برخاست و از جمع عذرخواهی کرد و گفت: خانم ،ها و آقایان از اینکه به دیدارم آمدید از شما سپاسگذارم ولی دوستان بنده! در محفلی که حضور داشته باشد نمی نشینم، 🌷چندین بارخواهش کردم و تذکّر دادم ولی در گفت و گوها تغییری حاصل نشد، برخلاف میلم مجبورم اتاق را ترک کنم چون از غیبت کردن یا شنیدنش متنفّرم و نمی.خواهم شریک گناه دیگران باشم. از خجالتم لب گزیدم و سرم را پایین انداختم، در دلم می گفتم: مبادا حاضران برنجند. وقتی از اتاق رفت همه از رفتار او تعریف میکردند. 🌿معلّم روستا می گفت: زبان ناطق و بُـرنده،ای دارد چه خوب امر به معروف و نهی از منکَر می کند، طلبگی برازندۀ اوست چون نه تنها با علم بلکه با عمل راه عارفان را می.رود و قطعاً به کمال خواهد رسید... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌻جـــاي شـــُهـــدا خــالــی🌻 جای "" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت: "اگر نصیبم شد منتظرت میمانم... ((جای "" خالی که میگفت: در زمان به کسی میگویند که منتظر باشد... 😔😭)) جای "" خالی که خانمش میگفت: همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم.. اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...😔 جای "" خالی که همسرش گفت: لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک.. روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم... خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون.. بوی عطر پیچید توی خانه... عطر گل محمدی. بوی عطری که حسن میزد.. جای "" خالی که میگفت: برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید 🕊ای شُهدا برای مــا حمدی بخوانید که شُما زنــده ایــد و مــا مـُـرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی، هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...😔 "" ❇شهدا را یاد کنیم با یک صلوات📿❤️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯