eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.9هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
! 💠جدا شدن احمد کاظمی و مهدی باکری در ظاهر از همدیگر خللی در دوستیشان بوجود نیاورده بود. در تیپ نجف هر وقت گفته میشد آقا مهدی معاون احمد آقاست، کاظمی میگفت: «نه! آقا مهدی فرمانده منه!». ♻️ تا آخر ادامه داشت... در عملیات خیبر اردوگاه لشکر عاشورا و لشکر نجف در کنار هم بود و وسطشان فقط داشت و سنگرهای دو لشکر هم نزدیک این خاکریز بود. هر وقت آقا مهدی کاری با احمد کاظمی داشت دیگر معطل نمیشد. خودش بلند میشد از خاکریز میگذشت میرفت احمد آقا و ایشان هم چنین میکرد. ♻️لحظه های سخت و سرنوشت ساز عملیات خیبر بود و باران تیر و ترکش میبارید. بر اثر انفجار گلوله های توپ و تانک، حفره بزرگی ایجاد شده بود. این حفره، سنگر آقا مهدی بود و سنگر قرارگاه تاکتیکی لشکر عاشورا توی جزیره. ♻️ حاضر بود برای جانش را هم بدهد. هر وقت فرصت میکرد، میگفت: « کاری کن که .» این جمله را احمد بارها به مهدی گفته بود و من هم با گوشهای خودم شنیده بودم. ♻️ زیر باران گلوله و ترکش آمد. تا را داخل حفره دید چهرهاش را پوشاند و گفت: – مهدی! چه جای باصفایی برا خودت انتخاب کردی... ♻️. احمد خیال جدا شدن از مهدی را نداشت و ماند داخل همین حفره. گفت: «اینجا هم قرارگاه تاکتیکی آقا مهدی است و هم من.» ولی این حفره هیچ امنیت نداشت و نمیشد اطمینان کرد. به اصرار بچه ها سنگر کوچکی ساختیم. خود احمد آقا و آقا مهدی هم آمدند و در ساختن سنگر کمکمان کردند. نمیشد داخل سنگر سرپا ایستاد؛ کوچک بود و کم ارتفاع. ♻️عملیات که تمام شد، برمیگشت عقب. میرفت شهرهای مختلف آذربایجان به سر میزد. به مجروحان جنگ و جانبازان سرکشی میکرد... 📚منبع : اشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص ۴۰ و ۴۱ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌸 خاطره‌ای زمستانی و زیبا از شهید محمدابراهیم همّت ✍منطقه‌ی قلاجه در اسلام‌آبادِ غرب بودیم، با آن سرمایِ استخوان سوزش. اورکت‌ها رو آوردیم و بیـنِ بچه ها تقسیم کردیم. امـا حـاج همّت اورکت نگرفت و گفت: « همه بپوشن، اگر موند من هم می‌پوشم» یادمه تا زمانی‌که اونجا بودیم، حاجی داشت از سرما می‌لرزید... 📌خاطره‌ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همّت 📚منبع: یادگاران2 «کتاب شهید همت» ، صفحه 64 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚شهید استثنائی❤️ 🥀 🏴 👈خبر پيدا شدن پيكر🌷 درست زماني پخش شد كه قرار بود☀️،يعني شب اول🌷 در🕌(علیه اسلام) براي او مراسم برگزار شود.همزمان با اعلام شد كه امروز پنجشنبه، براي🌷 چهار برگزار شده! 🌷@shahidabad313 🌷#وصيت کرده بود پيکرش را در⬅️،⬅️،⬅️ و⬅️،🔃 دهند. اين بعيد بود اجرا شود؛ زيرا عراقي ها شهداي خود را فقط به يکي از حرمين مي برند و بعد مي كنند.اما درباره ي🌷 باز هم شرايط تغيير کرد، ابتدا پيكر او را به🌟 و بعد به🌟 بردند. سپس در🌷 و💥 پيکر او شد. بعد هم به☀️ بردند و اصلي برگزار شد. ⚘@pmsh313 🍁در همه ي حرم ها نيز برايش خواندند! زيباي نيز بر روي پيكر اين🌷، حرف هاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما، برادران خود را رها نمي كنند.🌷 در☀️ بسيار با شكوه بود. چنين جمعيتي حتي در#علما و ديده نشده بود. 🌷@shahidabad313 💢(نماينده ي) هم در🌟 بر پيکر🌷#نماز خواند. در آخر هم همه ي جمعيتي که براي پيکر🌷 آمده بودند براي به سمت رفتند. ⚘@pmsh313 💎مي گويند عراقي ها در☀️ براي شهداي خودشان خوبي در حرم ها راه مي اندازند، ولي بعد از آنکه مي خواهند🌷 را کنند، همه مي روند و فقط چند نفر مي مانندولي در پيکر🌷 همه چيز فرق کرد. صدها نفر وارد شدند. خود عراقي ها هم از شرکت چنين جمعيتي در#تدفين🌷 تعجب کرده بودند و مي گفتند اين#استثنايي است. 🌷@shahidabad313 💢اما نكته ي ديگر اينكه قطعه ي شهداي در☀️ از حضرت علی(علیه اسلام) فاصله ي بسياري دارد اما🌷 به🌟(علیه اسلام) بسيار نزديک است.اين متعلق به يکي از دوستان🌷 بود كه او هم را براي مادرش در نظر داشت، اما🌷 قبل از با او كرد. او هم مادرش را نمود تا را براي🌷 قرار دهد. ⚘@pmsh313 💢يكي از دوستانش مي گفت:🌷 در اين روزهاي آخر، بيشتر شب ها و سحرها بر سر مزاري که براي خودش در نظر گرفته بود حاضر مي شد و و مي خواند.دست آخر درست در☀️ و🌷 در همان (كمي جلوتر از قبر عالم ره) به سپرده شد. 🌷@shahidabad313 🌷 وصيت هاي عجيبي براي داشت که عمل کردنش بود، اما به خواست همه اش تحقق يافت.او کرده بود مرا سياهي بزنيد و بعد مرا در آن کنيد! اما امکانش نبود، قبرهاي☀️ به شکلي است که ماسه هاي سستي دارد. ممکن است خيلي فرو بريزد. ⚘@pmsh313 🌷 در🌷 شد و نداشت. خودش قبلاً سياهي تهيه کرده بود که خيلي ناگهاني پيکرش را در ميان آن پيچيدند و در قرار دادند! ناخواسته کل قبرش و🌷 عملي شد. 🌷@shahidabad313 🍀به گفته ي دوستانش يک «🌟(علیها السلام)» هم بود که آن را روي صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالاي🌷 نوشتند:☀️(علیها السلام) ⚘@pmsh313 💎اما همه ي دوستان و آشنايان بر اين باورند که شايد علت اين ارادت ويژه ي🌷 به☀️ (علیها السلام) بوده. چون وقتي او با اين تأخير چند روزه پيدا شد، آغاز🌷 بود. شبي که او به سپرده شد🌷 بود. 🌷@shahidabad313 💥دوستانش مي گويند بعد از🌷 وقتي به خانه اش رفتيم ديديم حتي سجاده اش پهن بوده است.انگار که او بعد از براي رفتن و جنگيدن به قدر جمع کردني هم نکرده است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰 | 🔻گمنام‌ترین فرمانده گردان عمّار شهید علی‌اصغر بشکیده 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
نوش جان فرمانده ... سردار حاج عبدالعلی عمرانی اولین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا درحال صرف غذا در ظرف مشترک با رزمندگانش (از سمت چپ نفر دوم) فرماندهان نظامی ارتش‌های دنیا بدانند فرماندهان ما اینگونه بودند، بی‌هیچ تعلق و منیّتی ، ساده و بی‌آلایش ... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
قسمتی از سخنرانی در عملیات رمضان: «همین بسیجی های کم سن و سال را شما ببین؛ از پشت میز مدرسه آمده جبهه، بعد شب حمله با آن کلاشینکف قراضه اش غوغا می کند صبح که می روی توی این بیابان شرق بصره همین طور جنازۀ کماندوهای گردن کلفت بعثی است که روی زمین ریخته... این ها را کی زده؟ همین بسیجی کوچولو» عکس: پاییز ۱۳۶۲، قلاجه، عملیات والفجر چهار 🌷 ۲۷محمدرسول‌الله ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
تا لباسی را پاره و نخ نما نمی‌کرد دست از سرش بر نمی داشت!! حتی در این عکس یادگاری که با حاج قاسم انداخته مشخص است عکسی که محمّد خیلی دوست داشت و به آن افتخار می کرد. در این عکس دکمه های پیراهنش لنگه به لنگه اند و با هم فرق می کنند..! از این لباس چند سال کار کشیده بود ولی رهایش نمی‌کرد..!! حاج قاسم در وصف او گفت : ساده بگویم ؛ محمد دوچیز را هرگز جدی نگرفت یکی دنیا را و یکی خستگی در دنیا را ، شوق دیدار بین او و خستگی فرسنگ ها فاصله انداخته بود.... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید برونسی.mp3
18.79M
. ┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ ⚜قصه های: ⚜ 🔹قسمت اول🔹 💛شهید برونسی💛 (ماجرای توسل به حضرت زهرا) 🔴 عبدالحسین با چشم های خیس از اشک🥺😭 سرش را بالا آورد و گفت: ۲۵ قدم به سمت راست بروید و بعد از آن... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯