eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطره #خاطرات حاجتش را از امام رضا (علیه السلام) گرفت کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به #سوریه رو نمی زنم. آن روز وقتی به #حرم_حضرت_رضا (علیه السلام) وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد #صحن که شدیم رو به #حرم #سلام داد، تا #پنجره_فولاد #گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به پنجره فولاد، از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه #سرگردون شدم، برای #دفاع از حرم #آواره ی شهرها شدم، #رسوا شدم، تو #مزار_شهدا انگشت نما شدم. طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک #زیارت_نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است. نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم #لبخند زد، #تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر #اعزام می شوم، شک نکن. بعد گفت: امام رضا (علیه السلام) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که گفته بود. #شهید_حسین_محرابی #سالروز_ولادت 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۳۷ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍از فرماندهشان شنیدم در منطقه گل کاشته است. وقتی رفتم دیدنش. تعریف کرد که خورده به . لو نداده بود که در اثر گوشش نمی شنود. فقط خانمش بو برده بود و والسلام. همان شب می گفت:اگر به من حرفی زد،بلند تکرار کن که متوجه بشم. می ترسید اگر بفهمند.برای های بعدی جلویش را بگیرند. به لشکر هم گزارش نداد. پیه اش به تن مالید که دوا و درمانش را پرداخت کند. 🍀راوی:سید اصغر عظیمی،دوست شهید 📚 فصل ۳ ص ۲۰۵ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهیدی_که_مادرش #صدایش_را_ازمزارش_میشنود روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - #مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر #جدم #حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور #تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد. هر هفته پنج شنبه ها بر سر #مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا #صدا می زند و چند بار می گوید: - #مامان! سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم. سید احمد غزالی (برادرشهید) آخرین باری که می خواست #اعزام شود. با همه #خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم. شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم. #شهید_سید_مهدی_غزالی🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۵۳ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍برج هفت سال 94 اعزام شدیم سوریه. از با یک باری رفتیم . یکراست بردندمان روستای بحوث باید حدود 40 دستگاه را می بردیم جلو نزدیک خط. شش هفت نفری، از اذان مغرب تا نماز کارمان طول کشید. 💢صبح که به برگشتیم، گفتم نامردا یکی نیومد به ما بگه دستت درد نکنه. محسن گفت: این قدر غر نزن. ما اومدیم برای کنیم! 🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید 📚 فصل ۵ ص ۲۶۸ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۵۵ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍دفعه دوم قسمت نبود با هم برویم . چند دفعه جلو عقب شد. ♻️روزی به گفتم: تو مثل هستی، می ری و برمی گردی. لااقل برو شهید شو یه بخوریم. خندید و گفت کن شم تا زودتربه برسی! 🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید 📚 فصل ۵ ص ۲۷۰ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۶۰ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍ظهرها که زهر آفتاب همه را از پا می انداخت،بچه های عراقی را می ریخت عقب تویوتا و می برد لب چاه آب. لباس هایشان را می کندند و می کردند. 💢یک روز که من هم بودم، زیرپوشی از مقر همراهم بود.بهش گفتم برو یه آبی به بدنت بزن و این زیرپوش رو بپوش. ♻️زیر بار نرفت که از وسایل استفاده کند!آنجا بود که فهمیدم لباس رزمش را هم قبل ،با پول خودش از خریده. 🍀راوی:احمد اکبریان،فرمانده شهید 📚 فصل ۶ ص ۳۱۳ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
2⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰هر چند و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شوق همسرم برای رفتن و مظلومیت شیعیان را می‌دیدم. 🔰شبی که می‌خواست شود با هم سمت مسجد🕌 رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام🍲 رفتیم. لحظه رفتن وقتی از درب منزل کاسه آبی ریختم، قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون می‌زد و بغض سنگینی مرا خفه‌ می‌کرد😢 دلم آشوب بود💗 🔰از همان لحظه شروع شد، ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران😥 نباشد و حتی اشکی برای رفتنش نریزم🚫 که مبادا بلرزد. 🔰یدالله، در سال 96 با اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به ناحیه سرش💥 به درجه رفیع نائل آمد. روزهای اول هر روز چندبار تماس می‌گرفت و از حرم حضرت زینب (س) و آنجا برایم حرف می‌زود و می‌گفت کاش در کنارش بودم و غربت آنجا را می‌دیدم😔 🔰اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس‌ها☎️ کاهش یافت و به‌طبع و دلتنگی من بیشتر شد. تا اینکه باری که تماس گرفت 8 فروردین‌ماه 96 بود. ساعت حدود 3 بعدازظهر با من تماس گرفت📞 و گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته است و باید دوباره به خط بروند 🔰و قرار شد "لحظه آخر" دوباره تماس بگیرد و حدود یک ربع بعد⏰ دوباره زنگ زد و که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم «مراقب خودت باش، یه یدالله♥️ که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت: نگران نباش، من هر لحظه ...» 🔰بعد از این تماس تا روز تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم، ظهر روز 12 فروردین‌ماه📆 این حالت به اوج خود رسید و من نتوانستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم. بعد از ظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و شوهرم بود تماس گرفتم☎️ و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت بگیرم 🔰دوست همسرم خبر شهادت🌷 عزیزم را می‌دانست ولی برای قلب من گفت که حالش خوب است و شب به منزل پدرم رفتم🏡 ولی نتوانستم بخوابم و شدیدی داشتم تا اینکه نزدیک صبح خوابم برد ولی صبح زود با صدای تماسی که با پدرم گرفته شد از خواب پریدم و از لحن صدای پدر متوجه شدم که است. راوی: همسرشهید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚مثل بسيجي هاي زمان جنگ❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی:محمد حسین طاهری 👈با اينكه🌷 از مؤسسه ي بيرون آمده بود، اما براي💥 در شب هاي به سراغ ما مي آمد و با هم بوديم.در آنجا درباره ي مسائل روز و ... داشتيم و او هم نظراتش را مي گفت.با#داعش مؤسسه به پايگاه براي جذب نيرو تبديل شد. 🌷@shahidabad313 🌷 را چند بار در مؤسسه ديدم. مي خواست براي به مناطق درگير شود. اما با او مخالفت شد.يك بار به او گفتم: بايد را ببيني، او همه كاره است. اگر تأييد كند، براي تو كارت صادر مي كنند و مي شوي. ⚘@pmsh313 🌲البته🌷 سال قبل هم سراغ رفته بود.آن موقع مي خواست به#اعزام شود اما نشد. به او گفته بود: تو مردم هستي و امكان به را نداري.اما اين بار خيلي به #اصرار كرد.او به جهت فعاليت هاي هنري در زمينه ي و، از خواست تا به عنوان تصويربردار با گروه#اعزام شود. 🌷@shahidabad313 💎 با اين شرط كه🌷، فقط حماسه ي را ثبت كند موافقت كرد.قرار شد يك بار با به منطقه برود. البته منطقه اي كه درگيري مستقيم در آنجا وجود نداشت.🌷 سر از پا نمي شناخت. كارت ويژه ي#حشد_الشعبي را دريافت كرد و با به منطقه شد. ⚘@pmsh313 💎همانطور كه حدس مي زدم🌷 با يك بار حضور در ميان، حسابي در دل همه كرد.از همه بيشتر او را شناخت. ايشان احساس كرده بود كه🌷 مثل بسيجي هاي زمان بسيار و بسيار است، و اين همان چيزي بود كه باعث تأثيرگذاري بر مي شد. 🌷@shahidabad313 ⏺بعد از آن براي به#انتخاب شد. 🌷 به همراه چند تن از دوستان ما راهي شد.من هم مي خواستم با آنها بروم اما كردم و خوب نيامد!يادم هست يك بار به او زدم وگفتم: فلان شخص كه همراه شما آمده يك نيروي است، تا حالا با كسي نكرده چه رسد به جنگيدن، مواظب او باش. ⚘@pmsh313 🌷 هم گفت: اتفاقاً اين شخصي كه از او مي كني دارد. او است و كمتر درگير كار نظامي مي شود، اما در كار عملياتي خيلي دارد.بعد از يك ماه🌷 و دوستان به💥 برگشتند 🌷@shahidabad313 🔰از دوستانم درباره ي🌷 سؤال كردم. پرسيدم:🌷 چطور بود؟همه ي دوستان من از او مي كردند؛ از، از، از ، از و و... ⚘@pmsh313 🌴همه از او مي كردند. هر كس به نوعي او را الگوي خودش قرار داده بود. شب ها و هاي حال و هواي جبهه هاي نبرد با صداميان را براي بقيه ي $تداعي مي كرد. 🌷@shahidabad313 🌷 دوباره راهي شد. ديگر او را كمتر مي ديدم. چند بار هم گرفتم كه نداد.مدتي گذشت و من با چند تن از دوستان براي💥 راهي و شهر💥 شديم. ♨️يادم هست توي💥 بودم كه يكي از دوستانم گفت: خبر داري رفيقت، همون🌷 كه با ما مي آمد💥🌷 شده؟گفتم: چي ميگي؟سريع رفتم سراغ اينترنت. بعد از كمي جستجو متوجه شدم كه🌷 به آنچه لايقش بود رسيد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚از شهدا و فرهنگ شهادت میگفت❤️ 🔥👿 👈مي گويند مرتب مي شود،فقط اسم ها عوض مي شود،وگرنه بسياري از اتفاقات سال ها و قرن هاي گذشته، با نام هايي جديد ميگردد.از روزي كه⚡ منطقه ي ما را فراگرفت،🔥 و🔥 با كمك،يك نوع را در كشور به راه انداختند. 🌷@shahidabad313 🌟آنان مي خواستند وانمود كنند كه هم مانند و و و و ... درگير⚡ شده!اما آشكار با ديگر كشورها، حضور تروريست هاي صدها كشور در قالب ضد دولت بود! ⚘@pmsh313 🌟شكي نبود كه دولت مردمي تاوان از را پرداخت مي كرد.تروريست هاي سوري صدها انسان بي گناه را فقط به جرم از اين كشور به خاك و خون كشيدند.آنچه كه ما از زمان☀️(علیه السلام) شنيده بوديم در رفتار اين⚡ مشاهده كرديم.دولت هايي كه ادعا مي كردند نظام ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند كه گروه هاي مردمي به حمايت از دولت برخواستند. 🌷@shahidabad313 🌟مدتي بعد خشن ترين گروه هاي مسلح در غالب دولت اسلامي و (با نام) اعلام موجوديت كرده و حملات گسترده اي را آغاز كردند. آنان روي فاسدترين ظالمان تاريخ را سفيد كردند.كارهايي از اين قوم سر زد كه تاريخ از نوشتن آن دارد!اما همه مي دانستند كه⚡ و حامي هميشگي آن يعني⚡ عامل اصلي ايجاد و حمايت⚡ هستند. ⚘@pmsh313 🌟اوايل سال 1393⚡ توانست در براي خودش زمينه ي را فراهم كند.سپس شهر و چندين منطقه ي ديگر با نيروهاي وابسته به⚡، به اشغال⚡ درآمد. آنان هزاران و را تنها به جرم مخالفت با نظرات⚡ اعدام كردند. 🌷@shahidabad313 🌟اوضاع عجيب و غريب شد.☀️#حكم_جهاد صادر كرد. صدها زن و مرد و آماده ي مبارزه با⚡ شدند.🌷 در اين ايام در حوزه ی☀️ مشغول بود.با اعلام، از مسئولان نيروهاي مردمي (حشدالشعبي) تقاضا كرد كه با او به جبهه ي نبرد با⚡ موافقت كنند. اما مسئول نيروها كه از دوستان🌷 بود با او مخالفت كرد. ⚘@pmsh313 💢او سال قبل نيز از آنها خواسته بود كه براي دفاع از☀️ به كشور#اعزام شود اما مخالفت شده بود.اين بار تقاضاي مكرر او جواب داد.🌷 توانست خود را به جمع نيروهاي مردمي برساند.او از زماني كه در بود، در كارهاي هنري فعاليت داشت. توليد و از برنامه هاي🌷 و ... از كارهاي او بود. 🌷@shahidabad313 💢حالا همين برنامه ها را در قالب نيروهاي مردمي آغاز كرده بود.تهيه ي، و از نبردهاي شجاعانه ي نيروهاي مردمي. 🌷 هر جا قدم مي گذاشت از🌷 مي گفت؛ از🌷، از🌷 و... ⚘@pmsh313 🍂او براي و فرماندهان از خاطرات🌷#دفاع_مقدس مي گفت و آنها را با🌷 آشنا مي كرد.آنها تشنه ي بسيجيان ما شده بودند.اين باعث شد كه فرماندهان از🌷 بخواهند براي تهيه ي و و راهي شود. 🌷@shahidabad313 🍂آنها مبلغي حدود در اختيار🌷 قرار دادند تا براي تهيه ي اين اقلام به برگردد.آنقدر در به او پيدا کردند که اين مبلغ را به او دادند و خواستند هر چه سريع تر، اين به کساني که در جنگ عليه هستند برسد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚عاشق گمنانی❤️ 🍃 ✨ ✔️راوی:سید کاظم و دوستان عراقی شهید 👈اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت هاي و افرادي که کار فرهنگي به خصوص در🕌 را کرده باشند، در هر کار و مسئوليتي وارد شوند، ديدگاهها و تفکرات خودشان را بروز مي دهند. 🌷@shahidabad313 🌷 نيز همين گونه بود. او در زمينه ي کارهاي و تجربيات خوبي داشت. در همان ايامي که در کنار با⚡ مبارزه مي کرد، برخي طرح هاي را ارائه کرد که نشان از روحيه ي بالاي او بود. ⭐يک بار پيشنهاد داد براي يکي از مراسمات، براي#حشد_الشعبي تهيه کنيم.ما هم اين کار را به خود🌷 واگذار کرديم. او هم با مراجعه به چندين مرکز هديه ي خوبي تهيه کرد.🌷 در کل سه بار به مأموريت هاي نظامي#اعزام شد. در عمليات آزادسازي منطقه ي بلد در کنار نيروهاي بود. 🌷@shahidabad313 💢فرمانده او با آنکه علاقه ي خاصي به🌷 داشت، اما خيلي از دست او مي شد! مي گفت اين پسر خيلي و است اما را نمي فهمد در مقابل نيروهاي⚡ بدون جلو مي رود، هر چه مي گوييم باش اما انگار متوجه نمي شود، اين شجاعانه جلو مي رود و راه را براي بقيه ي نيروها باز مي کند. 🌷 نه را مي فهميد و نه را ... يک بار محور جلوي خود🌷 اين حرفها را زد،🌷 وقتي اين مطالب را شنيد، گفت: جلوي دشمن نبايد داشت، ما با🌷#ازدواج کرده ايم. 🌷@shahidabad313 🌷 به عنوان تصويربردار به جمع آن ها پيوسته بود، او تصاوير و فيلم هاي خاصي را از نزديک ترين نقطه به تکفيري ها تهيه مي کرد. از ديگر کارهاي او رساندن و به نيروهاي درگير در بود.اما مهم ترين کار🌷 برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي در ايام☀️ بود. 🌷 اصرار داشت کارهاي#رزمندگان_عراقي به اطلاع مردم و رسانده شود. لذا راهپيمايي☀️ را بهترين زمان و مکان براي اين کار تشخيص داد.واقعاً هم تفکر او جالب بود.🌷 يک چادر در نيمه راه☀️ به🌷 راه اندازي کرد و نمايشگاه تصاوير با⚡ را با چينش مناسب در مقابل ديد زائران🌷 قرار داد. 🌷@shahidabad313 💢برادر ناجي مي گفت:🌷 براي اين خيلي زحمت کشيد. کار عقب بود و کاروان ها از راه مي رسيدند.🌷 گفت که شب ها کمتر بخوابيم و کار را به نتيجه برسانيم.طي چند شبانه روز🌷 بيش از سه ساعت نخوابيد. کار به خوبي انجام شد و مخاطب بسياري داشت.اما همين که آغاز شد،🌷 به☀️ برگشت!او بود و نمي خواست کسي بفهمد اين مهم کار او بوده. ⭐بعد از تجربه ي موفق اين به سراغ آمد.🌷 طرح جديدي براي برگزاري دستاوردهاي با⚡ در☀️ آماده کرده بود. مي خواست در يک فضاي مناسب کار را گسترش دهد.اعتقاد داشت که تصاوير و فيلم هاي اين مبارزه ي براي آيندگان شود و همزمان بايد به ديد مردم رسانده شود. 🌷@shahidabad313 🌷 روي اين خيلي کار کرد. اما مسئولان با اين دليل که و شرايط برگزاري اين را ندارند، را به انداختند تا اينکه🌷 براي بار آخر راهي شد.اما مهم ترين کار که از🌷 ديدم مربوط مي شد به کاري که به خاطر آن به برگشت. 🌷 تعداد زيادي و با نام☀️ (علیها السلام) آماده کرد و با خودش به آورد.او مي دانست بهترين کار براي، پيوند دادن آنان با حضرات(ع)، به خصوص،☀️(علیها السلام)، است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚در خط مقدم❤️ ✔️راوی:محمد رضا ناجی 👈از مؤسسه ي با🌷 آشنا شدم. بعد از مدتي از مؤسسه بيرون آمد و بيشتر مشغول بود. ما در در🕌☀️ همديگر را مي ديديم.بعد از مدتي بحران⚡ پيش آمد.🌷 را بيشتر از قبل مي ديدم. من در جريان با او همکاري داشتم.يک روز مي خواستم به منطقه ي عملياتي بروم که🌷 را ديدم. او اصرار داشت با من بيايد. همان روز هماهنگ کردم و با🌷 حرکت کرديم. 🌷@shahidabad313 🍁او خيلي آماده و خوشحال بود. انگار گمشده اش را پيدا کرده. در آنجا روي يک کاغذ نوشته بود: با صهيونيست ها هستم. من هم از او عکس گرفتم و او براي دوستانش فرستاد.بعد از چند روز راهي شهر نشين «بلد» شديم. اين شهر محاصره شده بود و تنها يک راه مواصلاتي داشت.اين مسير تحت اشراف تک تيراندازهاي⚡ بود. هر کسي نمي توانست به راحتي وارد شود. ⚘@pmsh313 ☀️ به نيروهاي ملحق شديم.🌷 با اينکه به عنوان تصويربردار آمده بود، اما يک در دست گرفت و مشغول شد. چند تصوير معروف را آنجا از🌷 گرفتيم.همان جا ديدم که🌷 پيشاني بندهاي زيباي☀️(علیها سلام) را بين پخش مي کند.آن روز در تقسيم غذا بين کمک کرد. خيلي خوشحال و سر حال بود. 🌷@shahidabad313 💢مي گفت: جبهه ي اينجا حال و هواي ما را دارد. اين بچه ها مثل بسيجي هاي خود ما هستند.🌷 مدتي درمنطقه ي عمليات حضور داشت. در چند مورد پيش روي و حمله ي حضور داشت وخاطرات خوبي را از خودش به گذاشت. در آن ايام هميشه در دست داشت و مشغول فيلم برداري و عکاسي بود. ⚘@pmsh313 💢يک روز من را ديد و گفت: آنجا را ببين. يک مخابراتي هست که بالاي آن نصب شده. بيا برويم و را پايين بکشيم.گفتم شايد تله باشد. آنها منتظرند ببينند چه کسي به اين نزديک مي شود تا او را بزنند.در ثاني شما تجربه ي بالا رفتن از داري؟ اين خيلي بلند است. ممکن است آن بالا سرگيجه بگيري. خلاصه راضي شد که اين کار را انجام ندهد. 🌷@shahidabad313 🌟 تمام شد و اين شهر آزاد شد.🌷 تقاضاي به☀️ داشت. رفتم و کار او را انجام دادم. با او راهي منطقه ي☀️ شده و به رفتيم.سه روز بعد با هم به يک منطقه ي درگيري رفتيم. منطقه تحت سيطره ي⚡ بود. من و برخي، خيلي سرمان را پايين گرفته بوديم. واقعاً مي ترسيديم. 🌷 شجاعانه جلو مي رفت و فرياد ميزد: لاتخاف، لاتخاف ماکوشيئ... نترس، نترس چيزي نيست.ما آنقدر جلو رفتيم که به دشت باز رسيديم. از تا در آنجا شديم. ⚘@pmsh313 🌟خيلي داشت. نمي دانستيم چه کنيم اما🌷 خيلي بود! به همه روحيه مي داد. بود که راه باز شد و برگشتيم. از آنجا با هم راهي شديم. بعد هم☀️ رفتيم و چند روز بعد🌷 به تنهايي راهي شد.ما از طريق شبکه هاي اجتماعي با هم در بوديم. يک شب وقتي با🌷 صحبت مي کردم گفت: اينجا اوضاع ما است! من امروز در يک قدمي🌷 بودم. 🌷@shahidabad313 💎او ادامه داد: يک انتحاري پشت سر ما در ميان نيروها⚡ شد. من بالاي پشت بام بودم که بلافاصله يک انتحاري ديگر در حياط خودش را⚡ کرد و... چند روز بعد🌷 به☀️ برگشت. زياد در شهر نماند و به منطقه ي مقداديه رفت. از آنجا هم راهي☀️ شد.دو تن از دوستانم با او رفتند. دوستان من چند روز بعد برگشتند. با🌷 تماس گرفتم و گفتم: کي برمي گردي؟ گفت: ان شاءالله ما☀️ است! من هم گفتم اين هفته پيش شما مي آيم تا با هم فيلم و عکس بگيريم.اما چند روز بعد روز دوشنبه بود که از دوستان شنيدم که🌷🌷 شده. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚حلالیت طلبی❤️ 🍃 ✨ 👈بارها از دوستان🌷 شنيده بوديم كه قبل از آخرين#رفتار و آن ها مي كرد.شايد براي خود من باور كردني نبود! با خودم مي گفتم: شايد و بوده، شايد مي خواهند از🌷 موجودات ماورائي در ما ايجاد كنند.اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه🌷 در🌟 بود چه اتفاقاتي افتاد! 🌷@shahidabad313 💢بار آخري كه مي خواست براي با⚡#اعزام شود همه چيز عوض شد! او نامه اش را كرد. به سراغ شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه داشت به ديگران بخشيد!چند تا ي ودور دوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همه ي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت طلبيد. ⚘@pmsh313 💢دوستي داشت كه در كنار🕌#مغازه داشت.🌷 به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من بگير!حتي گفت: برو و از آن كه با او به خاطر⚡ به☀️ درگير شده بودم بطلب، نمي خواهم كسي از دست من باشد. 🌷@shahidabad313 🌟 به سراغ نابينايي رفت كه مدت ها با او بود. را با خودش به🕌 آورد. با اين هم كرد و طلبيد. ⚘@pmsh313 💢براي هم كه قبلا با يك#صحبت كرده بود و يك در ابتداي🌟 از او گرفته بود.برخي دوستان🌷 را بارها در كنار خودش ديده بودند كه مشغول و بود!! 🌷@shahidabad313 🌷#تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي شد.معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. براي هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد... ⚘@pmsh313 💢برادر از دوستان🌷 و از🌟 مي گفت: صورت🌷 خيلي جوش مي زد. از دنبال#درمان بود.پيش يكي دو تا در رفته بود و استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد. 🌷@shahidabad313 💥 ديدم كه با آن خداحافظي مي كرد. با صفايي كه هر منتظر بود تا🌷 به دنبال او بيايد و به🕌 بروند.🌒 بود كه با هم كرديم. ⚘@pmsh313 🌷 حرف از رفتن و🌷 زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوش هاي صورتت كاري نكردي🌷#لبخند تلخي زد و گفت: يه احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو كنه! دوباره حرف از🌷 را ادامه داد. 🌷@shahidabad313 💢من هم به گفتم:🌷 تو🌷 شو، ما برات يه سنگين برگزار مي كنيم. بعد ادامه دادم: يه هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي تو اين رو بخونم. ⚘@pmsh313 🌷 منتظر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب🌷 (علیه السلام)...🌷 خيلي خوشش آمد. بود كه چند روز بعد درست در زمان، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره#مراسم شروع به خواندن اين كرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚پرواز❤️ 👈شكست هاي پي در پي باعث شده بود كه توان نظامي⚡ كم شود. آن ها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي⚡ رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند.آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري⚡ شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيش روي و پاكسازي مختلف بودند. 🌷@shahidabad313 💢نزديك روز يكشنبه 26 1393 بود كه🌷 به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي و، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري وارد شدند. ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي به همراه🌷 به داخل آن رفته تا هم كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند. ⚘@pmsh313 💢بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند.درگيري ها نيز به طور ادامه داشت.هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي حركت كرد. بدنه ي اين با ورقه اي پوشيده شده و حالت پيدا كرده بود.به محض اينكه از اولين عبور كرد نيروها فرياد زدند:،، مواظب باشيد... 🌷@shahidabad313 💢درست زده بودند. اين براي آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي با آرپي جي قصد#بولدوزر را داشتند.برخي مي خواستند را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد حتي گلوله ي آرپي جي روي بدنه ي آن اثر نداشت. ⚘@pmsh313 ⚡يكي از که شده و در مسير قرار داشت مي گويد: اين به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين#انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.فاصله ي ما با🌷 و ديگر دوستان زياد بود. 🌷@shahidabad313 💢يك باره حدس زديم كه به سمت آن ها مي رود.هر چه که و کرديم، صدايمان به آنها نرسيد. صداي و گلوله ها از رسيدن صداي ما مي شد.🌷 و دوستان رزمنده اي كه در آنجا جمع شده بودند،متوجه صداي ما نشدند.لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه و را لرزاند! صدها كيلو، براي لحظاتي را كرد. ⚘@pmsh313 💥وقتي به سراغ آن رفتيم، با يك ي كوچك مواجه شديم! به قدري عظيم بود كه پيكرهاي🌷 نيز قادر به نبود.خبر🌷 بهترين دوستانمان را شنيديم. است ديگر، روزي🌷 دارد و روزي، البته براي انسان،🌷 هم است. 🌷@shahidabad313 💢روز بعد خبر رسيد كه🌷#مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده! همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني🌷 هم خبر رسيد كه#مفقود_الجسد شده.خبر به رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي#مادر🌷 براي DNA استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر🌷 مشخص گردد. ⚘@pmsh313 💢نيروهاي بسيار ناراحت بودند. و چهره ي داشتني اين طلبه ي هيچ گاه از ما پاك نمي شد.پس از مدتي شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط نفر از جمله🌷#مفقود شده اند.از🌷 هم فقط لاشه ي عكاسي اش باقي مانده بود. 🌷@shahidabad313 💢تا اينكه خبر دادند شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا و به منتقل شده. که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاً🌷 است خودش به رفت و او را كرد.در اصل پيکر🌷 بر اثر پرت شده بود. ⚘@pmsh313 🌟يک نفر در حال عبور از#پيکر او را مي بيند و را براي اطلاع خبر🌷 برمي دارد.بدن🌷 بي پلاک آنجا مي ماند. تا اينکه او را به انتقال مي دهند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚شهید استثنائی❤️ 🥀 🏴 👈خبر پيدا شدن پيكر🌷 درست زماني پخش شد كه قرار بود☀️،يعني شب اول🌷 در🕌(علیه اسلام) براي او مراسم برگزار شود.همزمان با اعلام شد كه امروز پنجشنبه، براي🌷 چهار برگزار شده! 🌷@shahidabad313 🌷#وصيت کرده بود پيکرش را در⬅️،⬅️،⬅️ و⬅️،🔃 دهند. اين بعيد بود اجرا شود؛ زيرا عراقي ها شهداي خود را فقط به يکي از حرمين مي برند و بعد مي كنند.اما درباره ي🌷 باز هم شرايط تغيير کرد، ابتدا پيكر او را به🌟 و بعد به🌟 بردند. سپس در🌷 و💥 پيکر او شد. بعد هم به☀️ بردند و اصلي برگزار شد. ⚘@pmsh313 🍁در همه ي حرم ها نيز برايش خواندند! زيباي نيز بر روي پيكر اين🌷، حرف هاي زيادي با خود داشت. اينكه مردم ما، برادران خود را رها نمي كنند.🌷 در☀️ بسيار با شكوه بود. چنين جمعيتي حتي در#علما و ديده نشده بود. 🌷@shahidabad313 💢(نماينده ي) هم در🌟 بر پيکر🌷#نماز خواند. در آخر هم همه ي جمعيتي که براي پيکر🌷 آمده بودند براي به سمت رفتند. ⚘@pmsh313 💎مي گويند عراقي ها در☀️ براي شهداي خودشان خوبي در حرم ها راه مي اندازند، ولي بعد از آنکه مي خواهند🌷 را کنند، همه مي روند و فقط چند نفر مي مانندولي در پيکر🌷 همه چيز فرق کرد. صدها نفر وارد شدند. خود عراقي ها هم از شرکت چنين جمعيتي در#تدفين🌷 تعجب کرده بودند و مي گفتند اين#استثنايي است. 🌷@shahidabad313 💢اما نكته ي ديگر اينكه قطعه ي شهداي در☀️ از حضرت علی(علیه اسلام) فاصله ي بسياري دارد اما🌷 به🌟(علیه اسلام) بسيار نزديک است.اين متعلق به يکي از دوستان🌷 بود كه او هم را براي مادرش در نظر داشت، اما🌷 قبل از با او كرد. او هم مادرش را نمود تا را براي🌷 قرار دهد. ⚘@pmsh313 💢يكي از دوستانش مي گفت:🌷 در اين روزهاي آخر، بيشتر شب ها و سحرها بر سر مزاري که براي خودش در نظر گرفته بود حاضر مي شد و و مي خواند.دست آخر درست در☀️ و🌷 در همان (كمي جلوتر از قبر عالم ره) به سپرده شد. 🌷@shahidabad313 🌷 وصيت هاي عجيبي براي داشت که عمل کردنش بود، اما به خواست همه اش تحقق يافت.او کرده بود مرا سياهي بزنيد و بعد مرا در آن کنيد! اما امکانش نبود، قبرهاي☀️ به شکلي است که ماسه هاي سستي دارد. ممکن است خيلي فرو بريزد. ⚘@pmsh313 🌷 در🌷 شد و نداشت. خودش قبلاً سياهي تهيه کرده بود که خيلي ناگهاني پيکرش را در ميان آن پيچيدند و در قرار دادند! ناخواسته کل قبرش و🌷 عملي شد. 🌷@shahidabad313 🍀به گفته ي دوستانش يک «🌟(علیها السلام)» هم بود که آن را روي صورتش گذاشتند و به خواست خودش بالاي🌷 نوشتند:☀️(علیها السلام) ⚘@pmsh313 💎اما همه ي دوستان و آشنايان بر اين باورند که شايد علت اين ارادت ويژه ي🌷 به☀️ (علیها السلام) بوده. چون وقتي او با اين تأخير چند روزه پيدا شد، آغاز🌷 بود. شبي که او به سپرده شد🌷 بود. 🌷@shahidabad313 💥دوستانش مي گويند بعد از🌷 وقتي به خانه اش رفتيم ديديم حتي سجاده اش پهن بوده است.انگار که او بعد از براي رفتن و جنگيدن به قدر جمع کردني هم نکرده است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⚡﷽⚡ 🌷(۱۱) ✅ ⭕️به و دو چندانی این پویش ⭕️ان شاءالله اندکی از دین ما به ادا شود 🔺️ ☀️ 🔻 و شهدای سپاه پاسداران 🍁 💢یک روز که من هم بودم، زیرپوشی از مقر همراهم بود.بهش گفتم برو یه آبی به بدنت بزن و این زیرپوش رو بپوش. ♻️زیر بار نرفت که از وسایل استفاده کند!آنجا بود که فهمیدم لباس رزمش را هم قبل ،با پول خودش از خریده(نقل از فصل ۶ ص ۳۱۳) ⚜رهبر معظم انقلاب اسلامی خطاب به خانواده این شهید فرمودند: «خدا🌷 شما را کرده، ببینید چه غوغایی در کشور راه افتاده به‌خاطر این . خیلی هستند؛ همه شهدا هم پیش خدای متعال عزیزند لکن یک خصوصیّتی در این وجود داشته -خداوند هیچ‌وقت کارش بدون نیست. ✔️ این جوان و پاک این جوان و به موقع حرکت کردن این جوان و به این‌جور شهادت، این موجب شده که خدای متعال، نام این جوان شما را، بلندمرتبه کرده است. کمتر شهیدی را ما سراغ داریم که این‌جور خدای متعال او را در چشم همه کرده باشد. خداوند شما را کرده است. 🔮 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀 💎 🌟@shahidabad313 💎 🌟@pmsh313 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ 👈دو هفته قبل از محسن بود که رفتم آزمایشگاه و فهمیدم باردارم.😊 ⚡خیلی خوشحال شد. می خندید و بهم می گفت: "ببین زهرا، اگر شهید شدم، ولی مرد برات گذاشتم ها. این مرد هواتو داره."😇 🍀لبخندی زدم و گفتم: "خب، شاید دختر باشه." گفت: "نه پسره. اصلا وقتی رفتم سوریه از حضرت زینب علیها السلام می خوام که پسر باشه." 💥روزی که محسن رفت سوریه، خیلی دلم شکست. خیلی گریه کردم. رفتم توی اتاقم و تا توانستم ناله زدم. 💢همان موقع کاغذ و خودکار ای برداشتم برای علیه السلام نوشتم. به آقا نوشتم"آقاجان.منتی ندارم سرتون. اما من محسنم رو سالم فرستادم،باید هم سالم بهم برگردونی ما بچه توی راهی داریم. این بار محسن برگرده،دفعه بعد شهید بشه!"😲 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊