💠گزیده ای از کتاب #قصه_دلبری:
✍به روایت همسر شهید
💟وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم، شانس آوردم کسی آن دور و بر نبود. نه اینکه آدم جیغ جیغویی باشم، ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد. بیشتر شبیه #شوخی بود.
💟خانم ابویی که بزور جلوی خنده اش را گرفته بود، گفت: «آقای محمدخانی منو واسطه کرده برای #خواستگاری از تو! »
💟اصلا به ذهنم خطور نمیکرد #مجرد باشد. قیافه جا افتاده ای داشت. اصلا توی باغ نبودم. تاحدی که فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود #دانشجویان باشد. میگفتم تهِ تهش کارمندی چیزی از نهاد رهبری است.
💟بی محلی به #خواستگارهایش را هم از سر همین موضوع می دیدم که خب، آدم متاهل دنبال دردسر نمیگردد!
📌توصیه میکنم حتما کتاب عاشقانه و بسیارزیبای #قصه_دلبری رو مطالعه بفرمایید
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#برشی_از_یک_کتاب
#شهید_محسن_حججی
#شماره_۵۵
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#سوریه #اعزام #شوخی #چک_برگشتی #چلوکباب #دعا #آرزو #شهید
✍دفعه دوم قسمت نبود با هم برویم #سوریه. چند دفعه #اعزامش جلو عقب شد.
♻️روزی به #شوخی گفتم: تو مثل #چک_برگشتی هستی، می ری و برمی گردی.
لااقل برو شهید شو یه #چلوکباب بخوریم. خندید و گفت #دعا کن #شهید شم تا زودتربه #آرزوت برسی!
🍀راوی:خداداد احمدی،همرزم شهید
📚#کتاب_سربلند فصل ۵ ص ۲۷۰
هدیه نثار روح این #شهید بزرگوار #صلوات
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_دهم
💚شیطنت های هادی،رفع خستگی کار❤️
💕 #شوخ_طبعي۲🍃
✔️راوی:جمعي از دوستان شهيد
👈...يادم هست زماني كه براي🌷#راهيان_نور به#جنوب ميرفتيم، من و🌷#هادي و چند نفر ديگر از بچه هاي🕌#مسجد، جزء خادمان#دو_كوهه بوديم. آنجا هم#هادي دست از#شيطنت بر نميداشت.
⚘@pmsh313
💎مثلا، يكي از دوستان قديمي من با كت و شلوار خيلي شيك آمده بود#دو_كوهه و ميخواست با آب حوض دوكوهه#وضو بگيرد،#هادي رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توي آب! سر تا پاي اين رفيق ما خيس شد. يك دفعه دوست قديمي ما دويد كه#هادي را بگيرد و ادبش كند.
🍀#هادي با چهره اي مظلومانه شروع كرد با زبان لالی صحبت كردن. اين بنده ي خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزي نگفت و رفت،شب وقتي به اتاق ما آمد،یک باره چشمانش از تعجب گِرد شد😳.#هادي داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف ميزد!
٭٭٭
💎در#دو_كوهه به عنوان🌷#خادم_راهيان_نور فعاليت ميكرديم. در آن ايام#هادي با شوخ طبعي ها#خستگي_كار را از تن ما خارج ميكرد.
⚘@pmsh313
💎يادم هست كه يك پتوي بزرگ داشت كه به آن ميگفت »پتوي اِجكت« يا پتوي پرتاب!كاري كه#هادي با اين پتو انجام ميداد خيلي عجيب بود. يكي از بچه ها را روي آن مينشاند و بقيه دورتادور پتو را ميگرفتند و با حركات دست آن شخص را بالا و پايين پرت ميكردند.
💎يك بار سراغ يكي از#روحانيون رفت. اين#روحاني از دوستان ما بود. ايشان خودش اهل#شوخي و#مزاح بود. هادي به او گفت: حاج آقا دوست داريد روي اين پتو بنشينيد؟،بعد توضيح داد كه اين پتو باعث#پرتاب_انسان ميشود.
⚘@pmsh313
🍀#حاج آقا كه از خنده هاي بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روي پتو،#هادي و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. خيلي سخت ولي جالب بود.
بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف#دو_كوهه.
بعد از آن خيلي از#خادمان_دو_كوهه طعم اين پتو و حوض#دو_كوهه را چشيدند!
💎شيطنت هاي#هادي در نوع خودش عجيب بود. اين کارها تا زماني که پاي او به حوزهي علميه باز نشده بود ادامه داشت،يادم هست يک روز سوار موتور#هادي از🌷#بهشت_زهرا(س)به سوي🕌#مسجد بر ميگشتيم. در بين راه به يکي از رفقاي مسجدي رسيديم. او هم با موتور از🌷#بهشت_زهرا (س) بر ميگشت.
⚘@pmsh313
💎همينطور که روي موتور بوديم با هم سلام و عليک کرديم،يادم افتاد اين بنده ي خدا توي اردوها و برنامه ها، چندين بار#هادي را اذيت کرد. از نگاه هاي#هادي فهميدم که ميخواهد تلافی کند! اما نميدانستم چه قصدي دارد.
💎#هادي يکباره با سرعت عملي که داشت به موتور اين شخص نزديک شد و سوييچ موتور را درحاليكه روشن بود چرخاند و برداشت،موتور اين شخص يکباره خاموش شد. ما هم گاز موتور را گرفتيم و رفتيم!
هر چه آن شخص داد ميزد اهميتي نداديم.
💎به#هادي گفتم: خوب نيست الان هوا تاريک ميشه، اين بنده ي خدا وسط اين بيابون چي کار کنه؟ گفت: بايد#ادب بشه.
يک کيلومتر جلوتر ايستاديم. برگشتيم به سمت عقب. اين شخص همينطور با دست اشاره ميکرد و التماس ميکرد.
🌼#هادي هم کليد را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زير تابلو.
بعد هم رفتيم...
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفدهم
💚زیارت با ماشین داغون ❤️
✨ #ماشین🍃
✔️راوی: یک از دوستان🕌#مسجد
💢شخصيت🌷#هادي براي من بسيار#جذاب بود. #رفاقت با او كسي را#خسته نمي كرد.
⚘@pmsh313
🌼در ايامي كه با هم در🕌#مسجد_موسي_ابن_جعفر (علیهماالسلام) فعاليت داشتيم،بهترين روزهاي#زندگي ما رقم خورد،يادم هست يك#شب_جمعه وقتي كار#بسيج تمام شد 🌷#هادي گفت: بچه ها حالش رو داريد بريم☀️#زيارت؟
⚘@pmsh313
💢گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم،🌷#هادي گفت: من مي رم#ماشين بابام رو مي يارم،بعد با هم بريم ☀️#زيارت_شاه_عبد_العظيم (علیه السلام).
💢گفتيم: باشه، ما هستيم،🌷#هادي رفت و ما منتظر شديم تا با#ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه🌷#هادي را نمي شناختند، فكر مي كردند يك#ماشين مدل بالا و...
🌷@shahidabad313
💢چند دقيقه بعد يك#پيكان استيشن درب داغون جلوي🕌#مسجد ايستاد. فكر كنم تنها جاي سالم اين #ماشين موتورش بود كه كار مي كرد و#ماشين راه مي رفت.
💢نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه#برق نداشت. يعني لامپ هاي#ماشين كار نميكرد!
⚘@pmsh313
📍#رفقا با ديدن#ماشين خيلي خنديدند. هر كسي #ماشين را مي ديد مي گفت: اينكه تا سر#چهار_راه هم نمي تونه بره، چه برسه به#شهر_ري.
📍اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند#چراغ_قوه آورده بودند. ما در طي مسير از#نور#چراغ_قوه استفاده مي كرديم.
💎وقتي هم مي خواستيم#راهنما بزنيم،#چراغ_قوه را بيرون مي گرفتيم و به سمت#عقب#راهنما مي
زديم.
⚘@pmsh313
💥خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.☀️#زيارت عجيبي شد و اين#خاطره براي مدت ها#نقل_محافل شده بود.بعضي بچه ها#شوخي مي كردند و مي گفتند: مي خواهيم براي#شب_عروسي،#ماشين🌷#هادي را بگيريم و...
🌴چند روز بعد هم پدر🌷#هادي آن#پيكان استيشن را كه براي كار استفاده مي كرد#فروخت و يك#وانت خريد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_بیست_و_پنجم
💚اهل ذکر،دائم با وضو،❤️
🍃 #ویژگی_ها✨
👈اين سخنان را از خيلي ها شنيدم. اينکه🌷#هادي ويژگي هاي خاصي داشت. هميشه💧#دائم_الوضو بود. #مداحي مي کرد.اکثر اوقات ذکر#سينه_زني#هيئت را مي گفت.
🌷@shahidabad313
💢#اهل_ذکر بود. گاهي به#شوخي مي گفت: من دو هزار تا#يا_حسين(علیه السلام) حفظ هستم. يا مي گفت: امروز هزار بار ذکر#يا_حسين(علیه اسلام) گفتم، #عاشق امام حسين (علیه السلام) و گريه براي ايشان بود.
⚘@pmsh313
💢واقعاً براي ارباب با سوز 💧#اشک مي ریخت.
#اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسي از او تعريف مي کرد، خيلي بدش مي آمد. وقتي که شخصي از زحمات او #تشکر مي کرد، مي گفت: #خرمشهر را خدا آزاد کرد!
💢يعني ما کاري نکرده ايم. همه کاره خداست و همه ي کارها براي خداست. حال و هوا و خواسته هايش مثل #جوانان همسن و سالش نبود. دغدغه مندتر و جهادي تر از ديگر #جوانان بود.انرژي اش را وقف #بسيج و کار فرهنگي و #هيئت کرده بود. در آخر راهي جز #طلبگي در #نجف پاسخگوي غوغاي درونش نشد.
🌷@shahidabad313
📍من شنيدم که دوستانش مي گفتند:🌷#هادي اين سال هاي آخر وقتي#ايران مي آمد، بارها روي صورتش#چفيه مي انداخت و مي گفت: اگر به نامحرم #نگاه کنيم راه🌷#شهادت بسته مي شود.
⚘@pmsh313
📍خيلي دوست داشت به#سوريه برود و از#حرم #حضرت_زينب (علیها السلام) دفاع کند. يک طرف ديوار خانه را از بنري پوشانده بود که رويش اسم #حضرت_زينب (علیها السلام) نوشته شده بود. مي گفت نبايد بگذاريم #حرم عمه ي سادات، دست تروريستها بيفتد.
🌷@shahidabad313
💢وقتي مي خواست براي نبرد با #داعش برود، پرسيديم #درس و #بحث را مي خواهي چه کني؟ گفت: اگر🌷#شهيد نشدم، درسم را ادامه مي دهم. اگر🌷#شهيد شوم، که چه بهتر خدا مي خواهد اينگونه باشد.
🔰در ميان فيلم ها به#خدا_حافظ_رفيق خيلي علاقه داشت. سي دي#فيلم را تهيه کرد و براي #خانواده پخش نمود.خواهرش مي گفت: من مدت ها فکر مي کردم🌷#هادي هم مثل آدم هاي درون #فيلم، هر شب با #موتور و با دوستانش به🌷#بهشت_زهرا (علیها السلام) مي رود. صحنه هاي اين فيلم همه اش جلوي چشمهاي من است.
🌷@shahidabad313
💎همه اش نگران بودم مي گفتم نکند شباهت هاي🌷#هادي با محتواي#فيلم اتفاقي نباشد!
🌷#هادي مثل ما نبود که تا يک اتفاقي مي افتد بيايد براي همه تعريف کند. هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد.#آرامش در کلامش جاري بود.
⏺برادرش مي گفت: «نمي گذاشت کسي از دستش ناراحت شود اگر دلخوري پيش ميآمد، سريعاً از#دل طرف درمي آورد.🌷#هادي به ما مي گفت يکي از خاله هايمان را در#کودکي ناراحت کرده، اما نه ما چيزي به خاطر داشتيم نه خاله مان.ولي همه اش مي گفت بايد بروم#حلاليت بطلبم. هيچ وقت#دوست نداشت کسي با دلخوري از او جدا شود.»
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_سی_و_پنجم
💚طلبه لوله کش،با حالات معنوی❤️
✨ #اسلام_اصیل🍃
🍏راوی؛محمد حسین طاهری
👈مؤسسه اي در💥#نجف بود به نام#اسلام_اصيل كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد💥#قم بودم اما💥#ساكن_نجف شده و در اين مؤسسه كار مي كردم.
🌷@shahidabad313
🌴اولين بار🌷#هادي_ذوالفقاري را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار #با_ادب و#شوخ و#خنده_رويي بود.
🍂او در مؤسسه كار مي كرد و همان جا#زندگي و#استراحت مي كرد.#طلبه بود و در#مدرسه_كاشف_الغطا#درس مي خواند.
🌷@shahidabad313
💎من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي💥#كربلا بودم كه🌷#هادي گفت: داري مي ري🌷#كربلا؟گفتم: آره، من هر#شب_جمعه با چند تا از رفيق ها مي ريم، راستي جا داريم، تو نمي خواي بياي؟گفت: جدي ميگي؟ من#آرزو داشتم بتونم هر#شب_جمعه برم💥#كربلا.
⚘@pmsh313
💎ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با#رفقا مي گفتيم و مي خنديديم،#شوخي مي كرديم، سربه سر هم مي گذاشتيم اما🌷#هادي#ساكت بود.بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي💥#زيارت_كربلا ميريم. بسه، اين قدر#شوخي نكنيد.
🌷@shahidabad313
🌱او مي گفت، اما ما گوش نمي كرديم.براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را#نگاه مي كرد. به💥#كربلا كه رسيديم، ما با هم به#زيارت رفتيم.اما 🌷#هادي مي گفت: اينجا جاي#زيارت دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمي گذاشتيم و كار خودمان را مي كرديم!
⚘@pmsh313
🌴در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. #شوخي مي کرديم و مي خنديديم.🌷#هادي مي گفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر 💥#زيارت_امام_حسين (علیه اسلام) آن هم#شب_جمعه را نمي دانيد.اما دوباره هفته ي بعد كه به#شب_جمعه مي رسيد از من مي پرسيد؟ كي مي ري💥#كربلا؟
🌷@shahidabad313
🌷#هادي گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش #خطرناك بود. دوباره با ما مي آمد و برمي گشت.اما بعد از چند هفته ي ديگر به#شوخي هاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول#ذكر و#دعا بود.
🌲توي💥#كربلا هم از ما جدا مي شد. خودش بود و 💥#آقا_ابا_عبدالله (علیه السلام). بعد هم سرساعتي كه معين مي كرديم مي آمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود.🌷#هادي#غير_مستقيم خيلي چيزها به ما #ياد داد.
🌷@shahidabad313
⏺يادم هست🌷#هادي خيلي آدم#ساده و#خاکي بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به#حوزه ي علميه مي رفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند.
مي گفت: براي من مهم نيست كه چه مي گويند. مهم #درس خواندن و حضور در كنار💥#مولا_علي (علیه السلام) است.
🍂مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول #درس شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت#رايگان#كار مي كرد.به من گفت: مي خوام#لوله_كشي#ياد بگيرم! خيلي از اين مردم#نجف به آب#لوله_كشي احتياج دارند و#پول ندارند.
🌷@shahidabad313
🍂رفت پيش يكي از دوستان و كار#لوله_كشي هاي جديد با#دستگاه_حرارتي را ياد گرفت.آنچه را كه براي#لوله_كشي احتياج بود از#ايران تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي#لوله_كش!
⚘@pmsh313
🐟يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نمي گرفت. او #زندگي زاهدانه اي را آغاز كرده بود.يک بار از او پرسيدم: تو كه#شهريه نمي گيري، براي كار هم#مُزد نمي گيري، پس براي#غذا چه مي كني؟گفت: بيشتر روزهاي خودم را با #چاي و#بيسكويت مي گذرانم!
💥با اين حال، روزبه روز#حالات_معنوي او بهتر مي شد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر#تهذيب_نفس و عمل به #دستورات_دين هستند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهل_و_هفتم
💚سعادت با کتاب#معراج_السعاده❤️
✔️راوی: خواهر شهید
👈سال هاي آخر☀️#ماه_رمضان را به#ايران مي آمد.هميشه با ورود به#ايران ابتدا به☀️#مشهد مي رفت و موقع بازگشت به☀️#نجف هم به☀️#مشهد مي رفت.
🌷@shahidabad313
💢در شب هاي☀️#ماه_رمضان با هم به🕌#مسجد_الشهدا و#مجلس دعاي#حاج_مهدي_سماواتي مي رفتيم.برخي شبها نيز با هم به🕌#مسجد_ارك و#مجلس دعاي#حاج_منصور مي رفتيم. چه شبها و روزهايي بود. ديگر تكرار نمي شود.
⚘@pmsh313
🌷#هادي در كنار كارهاي#حوزه و#تحصيل به كارهاي هنري هم مشغول شده بود.يادم هست كه در رايانه ي شخصي او تصاوير بسيار زيبايي ديدم كه توسط خود🌷#هادي كار شده بود؛ تصاوير🌷#شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود.
🌷@shahidabad313
💢بودن در آن روزها كنار🌷#هادي براي ما دنيايي از#معرفت بود.در اين آخرين#سفر#رفتار و#اخلاق او خيلي تغيير كرده بود؛ معنوي تر شده بود.يك شب از برادرم سؤال كردم چطور اين قدر#تغيير كردي؟
⚘@pmsh313
🌟گفت: كتابي هست به نام#معراج_السعاده واقعاً اگر كسي مي خواهد به#معراج يا به_سعادت برسد، بايد هر#شب يك#صفحه از اين#كتاب را بخواند.بعد #كتاب خودش را آورد و از روي#كتاب براي ما مي خواند و مي گفت به اين توصيه ها#عمل كنيد تا به#سعادت برسيد.
🌷@shahidabad313
📌مثلاً، يك#شب مي گفت: سعي كنيد#سكوت شما بيشتر از حرف زدن باشد.هر حرفي مي خواهيد بزنيد#فكر كنيد كه آيا#ضرورت دارد يا نه؟! بي دليل#حرف نزنيد كه خيلي از صحبت هاي ما به#گناه و#دروغ و ...#ختم مي شود.
⚘@pmsh313
🍁شب بعد درباره ي#شوخي و#خنده_زياد#حرف زد.اينكه در شوخي ها كسي را#مسخره نكنيم. افراد را به خاطر#لهجه و ... مورد#تمسخر قرار ندهيم.البته خودش هم قبل از همه اين موارد را#رعايت مي كرد.
🌷@shahidabad313
🍁شب ديگر درباره ي اين#صحبت كرد كه در#كوچه و#خيابان سرتان را بالا نگيريد. با صداي بلند در جلوي#نامحرم#حرف نزنيد.سعي كنيد سر به زير باشيد. اگر با#نامحرم زياد و بي دليل#صحبت كند،#حيا و#عفت او از دست مي رود.#گوهر يك#زن در#حيا و#عفت اوست.
⚘@pmsh313
🍀روز بعد به#ميدان_انقلاب و#پاساژ_مهستان رفت تا مقداري وسايل لازم براي#عراق را تهيه كند.آن#شب وقتي به#خانه آمد يك#هديه براي ما آورده بود.#كتاب_معراج_السعاده را به ما#هديه داد.
هنوز اين#كتاب را داريم و به توصيه ي🌷#هادي آن را مي خوانيم و سعي در#عمل كردن آن داريم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
💚حلالیت طلبی❤️
🍃 #آخرین_شب✨
👈بارها از دوستان🌷#شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين#سفر#رفتار و#كردار آن ها#تغيير مي كرد.شايد براي خود من باور كردني نبود! با خودم مي گفتم: شايد#فكر و#خيال بوده، شايد مي خواهند از🌷#شهدا موجودات ماورائي در#ذهن ما ايجاد كنند.اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه🌷#هادي در🌟#نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!
🌷@shahidabad313
💢بار آخري كه مي خواست براي#مبارزه با⚡#داعش#اعزام شود همه چيز عوض شد! او#وصيت نامه اش را#تكميل كرد. به سراغ#وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه#دوست داشت به ديگران بخشيد!چند تا#چفيه ي#زيبا ودور دوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همه ي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت#حلاليت طلبيد.
⚘@pmsh313
💢دوستي داشت كه در كنار🕌#مسجد_هندي#مغازه داشت.🌷#هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من#حلاليت بگير!حتي گفت: برو و از آن#روحاني كه با او به خاطر⚡#اهانت به☀️#رهبر_انقلاب درگير شده بودم#حلاليت بطلب، نمي خواهم كسي از دست من#ناراحت باشد.
🌷@shahidabad313
🌟#شب_آخر به سراغ#پيرمرد نابينايي رفت كه مدت ها با او#دوست بود.#پيرمرد را با خودش به🕌#مسجد آورد. با اين#پيرمرد هم#خداحافظي كرد و#حلاليت طلبيد.
⚘@pmsh313
💢براي#قبر هم كه قبلا با يك#شيخ_نجف#صحبت كرده بود و يك#قبر در ابتداي🌟#وادي_السلام از او گرفته بود.برخي دوستان🌷#هادي را بارها در كنار#مزار خودش ديده بودند كه مشغول#عبادت و#دعا بود!!
🌷@shahidabad313
🌷#هادي#تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي#سفر شد.معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. براي#سفر_آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد...
⚘@pmsh313
💢برادر#حمزه_عسگري از دوستان🌷#هادي و از#طلاب_ايراني🌟#نجف مي گفت: صورت🌷#هادي خيلي جوش مي زد. از#دوران_جواني دنبال#دوا#درمان بود.پيش يكي دو تا#دكتر در#ايران رفته بود و#دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد.
🌷@shahidabad313
💥#شب_آخر ديدم كه با آن#پيرمرد_نابينا خداحافظي مي كرد.#پيرمرد با صفايي كه هر#شب منتظر بود تا🌷#هادي به دنبال او بيايد و به🕌#مسجد بروند.🌒#آخر_شب بود كه با هم#صحبت كرديم.
⚘@pmsh313
🌷#هادي حرف از رفتن و🌷#شهادت زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوش هاي صورتت كاري نكردي🌷#هادي#لبخند تلخي زد و گفت: يه#انفجار احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو#نابود كنه! دوباره حرف از🌷#شهادت را ادامه داد.
🌷@shahidabad313
💢من هم به#شوخي گفتم:🌷#هادي تو🌷#شهيد شو، ما برات يه#مراسم سنگين برگزار مي كنيم. بعد ادامه دادم: يه#شعر_زيبا هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي#تشييع_جنازه تو اين#شعر رو بخونم.
⚘@pmsh313
🌷#هادي منتظر#شعر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب🌷#حسين (علیه السلام)...🌷#هادي خيلي خوشش آمد.#عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان#تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره#مداح#مراسم#تشييع شروع به خواندن اين#شعر_زيبا كرد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#درسی_از_شهدا
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#بهشت
#شوخی
#عکس_نوشته
✍خانمش می گفت:همیشه به شوخی بهش می گفتم اگه بدون ما بری بهشت،گوشتو می بُرَم..
اما وقتی جنازه رو آوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست..
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊