#خاطره
حاج همت دفترچه کوچکی داشت🍃 که در آن چیزهای مختلفی نوشته بود.
یک قسمت این دفتر، مخصوص نام دوستان #شهید🌹 او بود. اسم شخص را نوشته بود و در مقابلش هم، منطقه عملیاتی که در آن شهید شده بود.❤️
یکی، دو ماه قبل از شهادتش،
در اسلامآباد این دفترچه را دیدم. نام سیزده نفر در آن ثبت شده بود🌷🌷 و جای نفر چهاردهم، یک خط تیره کشیده شده بود.
پرسیدم: «این چهاردهمی کیه؟ چرا ننوشتهای؟»
گفت: «این را دیگر تو باید دعا کنی!»
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⚡﷽⚡
🔸 #خاطره جالب آیت الله نوری همدانی از آخرین دیدار با #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻حاج قاسم سلیمانی مکرر در دفتر ما رفت و آمد داشت، در آخرین دیدار بعد از ملاقات رسمی گفتند که همه بیرون بروند من با شما کاری خصوصی دارم، بنده و ایشان در اتاق ماندیم.
🔻حاج قاسم از کیف کفنش را آورد و به بنده گفت که #کفن من را #امضا کنید و نام خود را بنویسید و ما هم امضا کردیم، بعد هم گفت می خواهم به عنوان خداحافظی چند رکعت نماز پشت سر شما بخوانم.
🔹بعد از دیدار بنده از ایمان و بصیرت ایشان منقلب شدم و عشق و علاقه به جهاد و #شهادت داشت، در زمان خداحافظی سردار سلیمانی را در آغوش گرفتم و آیه" مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا" را قرائت کردم و با چشمان اشک بار خداحافظی کردیم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
#در_محضر_شهید 🔻شهید کاظمی: اگر می خواهید تاثیر گذار باشید، اگر می خواهید به عمر و خدمت و جایگاهتو
🖇 #خاطره
🍂زیاد خواب #بابام رو می بینم یڪ بار وقتی پدرم اومد به #خوابم، افتادم
روی #دست_شون و شروع ڪردم
به #بوسیدن،
🍂بهشون گفتم:
بابا لحظه #شهادت (سقوط هواپیما) چه احساسی داشتی؟ خیلی درد کشیدی؟
🍂اول طوری بهم نگاه کردند که چرا این سوال رو می پرسم، اما بعد خندشون گرفت و با #خنده بهم گفتن آنقدر کیف داد، آنقدر خوب بود، عالی بود...
#شهید_احمد_کاظمی🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍ #خاطره
🔰محمدرضا هشت ساله بود که پدر بستری شد بیمارستان.🚨
مادر مارا دور هم جمع کرد تا ختم صلوات بگیریم برای سلامتی پدر. سهم محمدرضا هم هزار صلوات بود. تسبیح 📿را برداشت و شروع کرد.
🌷پنج دقیقه⏰ نگذشته بود که گفت: تموم شد!😳فرستادم.
زنگ بزنید بیمارستان اگه هنوز خوب نشده، باز بفرستم.
🌷تعجب کردیم: چطوری انقدر زود فرستادی؟🤔
جلوی ما بفرست ببینیم!
گفت: فرستادم دیگه اینجوری یه صلوات، دو صلوات، سه صلوات،...😐😄 کلا استعداد داشت در کاشتن لبخند بر لب دیگران!!!☺️
#نقل_از_خواهر_بزرگوار_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان🌷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💔💔
#خــاطره✍
ایام #فاطمیه
❣سال اول زندگیمون بود،
آقا مصطفی، اون زمان، بیش تر در گیر کارهای هیئت حضرت ابوالفضل علیه السلام بود. که به دلیل ارادت ویژه وخاصی که به حضرت ابوالفضل(ع) داشتن😍
باسختی های زیاد هیئتی رو با همین نام تاسیس کردن☺️
❣روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها قرار بود، دسته عزاداری بیرون ببرن. 😔
دیدم آقا مصطفی قبل از اینکه برن سمت هیئت، دارن مطلبی رو برای مداحی آماده میکنن!!!
❣با حالت تعجب سوال کردم.
آقا مصطفی!!! شما که مداحی نمی کردید.😳
گفتن:
"روز شهادت بی بی فرق میکنه"😔
مخصوصا امسال!!!😓
❣گفتم: امسال مگه چه فرق می کنه؟ گفتند:
آدم تا چیزی رو درک نکنه، اون رو نمیفهمه😔
❣من امسال که شما پیشم هستی، و من به اندازه ذره ای از محبت بین حضرت زهرا سلام الله علیها و امیرالمومنین علیه السلام را چشیدم
"فهمیدم فاطمیه، یعنی چی"😭😭
✨هر چند ناچیز، ولی حالا درک میکنم که چه بر سر امیرالمومنین علیه السلام آوردند.😭😭😭
🎙 راوے: همسرشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
🔶روایتگری شهدا
🌺@shahidabad313
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتگری :
استاد_حسن_عباسی
#خاطره ای از دو شهید
#صیاد_شیرازی و #حسن_تهرانی_مقدم
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷
⏺گفتوگوی#روزنامه_جوان با نفیسه پورجعفری دختر🌷#شهید بزرگوار حسین پورجعفری،دوست چندین ساله🌷#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
⏺در#هفت_قسمت این موضوعات را در کانال پیام معنوی بخوانید...و#هشتک#ها را دنبال کنید!
📍همیشه #سعی میکرد در کارهایش#گمنام باشد
📍#لباسی را که درجه سرداری به آن#نصب بود پدرم اصلاً استفاده نکرد.
📍#خاطره آخرین لحظه دیدار با پدر قبل از🌷#شهادت...
⚘@pmsh313
🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷☀️🌷
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هفدهم
💚زیارت با ماشین داغون ❤️
✨ #ماشین🍃
✔️راوی: یک از دوستان🕌#مسجد
💢شخصيت🌷#هادي براي من بسيار#جذاب بود. #رفاقت با او كسي را#خسته نمي كرد.
⚘@pmsh313
🌼در ايامي كه با هم در🕌#مسجد_موسي_ابن_جعفر (علیهماالسلام) فعاليت داشتيم،بهترين روزهاي#زندگي ما رقم خورد،يادم هست يك#شب_جمعه وقتي كار#بسيج تمام شد 🌷#هادي گفت: بچه ها حالش رو داريد بريم☀️#زيارت؟
⚘@pmsh313
💢گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم،🌷#هادي گفت: من مي رم#ماشين بابام رو مي يارم،بعد با هم بريم ☀️#زيارت_شاه_عبد_العظيم (علیه السلام).
💢گفتيم: باشه، ما هستيم،🌷#هادي رفت و ما منتظر شديم تا با#ماشين پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه🌷#هادي را نمي شناختند، فكر مي كردند يك#ماشين مدل بالا و...
🌷@shahidabad313
💢چند دقيقه بعد يك#پيكان استيشن درب داغون جلوي🕌#مسجد ايستاد. فكر كنم تنها جاي سالم اين #ماشين موتورش بود كه كار مي كرد و#ماشين راه مي رفت.
💢نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه#برق نداشت. يعني لامپ هاي#ماشين كار نميكرد!
⚘@pmsh313
📍#رفقا با ديدن#ماشين خيلي خنديدند. هر كسي #ماشين را مي ديد مي گفت: اينكه تا سر#چهار_راه هم نمي تونه بره، چه برسه به#شهر_ري.
📍اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند#چراغ_قوه آورده بودند. ما در طي مسير از#نور#چراغ_قوه استفاده مي كرديم.
💎وقتي هم مي خواستيم#راهنما بزنيم،#چراغ_قوه را بيرون مي گرفتيم و به سمت#عقب#راهنما مي
زديم.
⚘@pmsh313
💥خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.☀️#زيارت عجيبي شد و اين#خاطره براي مدت ها#نقل_محافل شده بود.بعضي بچه ها#شوخي مي كردند و مي گفتند: مي خواهيم براي#شب_عروسي،#ماشين🌷#هادي را بگيريم و...
🌴چند روز بعد هم پدر🌷#هادي آن#پيكان استيشن را كه براي كار استفاده مي كرد#فروخت و يك#وانت خريد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره
وقتی وارد سنگر دیدبانی شدم، او را دیدم داشت با دوربین منطقه را نگاه می کرد.
سلام کردم، جوابم را داد، بدون این که به من نگاه کند. با خنده گفتم:
«منم ،محمد مهدی، تحویل بگیر.»
بدون اینکه نگاهش را برگرداند، گفت :
«مهدی جان ناراحت نشو، نمی توانم چشم از منطقه و دشمن بردارم.»
تازه فهمیدم که چرا گزارش های دیده بانی او این قدر مورد توجه فرماندهان قرار می گرفت، ساعتها بدون حرکت، در سنگر می نشست و تحرکات دشمن را زیر نظر می گرفت.
حتی برای اینکه مواضع دشمن را بهتر شناسایی کند، بیش از سی مرتبه عرض اروند را شنا کرده بود، تا به خط عراقی ها برسد، منطقه را شناسایی کند و برگردد.
راوی: همرزم شهید حسن یزدانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📌#خاطره
سال ۹۲برای #خادمیشهدا به شلمچه رفته بودیم و توی آشپزخانه مسئول پخت و پز برای اردوهای راهیان نور شهدا شده بودیم...
خلاصهای چندروزی قبل از عید نوروز رفته بودیم و کار میکردیم.واقعا باتمام سختی و فراز و نشیبش،خیلی بهمون خوش میگذشت...
از جلسه های شبانه که با حضور #حاجحسینیکتا و #آقایاحمدیان بود تا دورهمی های دوستانه و شوخی ها و #خندههایمعروفجواد...
از فوتبال کردن ها تا دسته های عزاداری که توسط آشپزها با قابلمه و ملاقه بود...
یادمه عید نزدیکای صبح بود،من و جواد و چندتا از رفقای دیگه راه افتادیم به طرف شلمچه برای اینکه کنار مزار شهدای گمنام عیدمون را با مدد و کمک شهدا شروع کنیم...
وسط راه جواد رفت توی یه راه فرعی و خاکی.اصلا چشم چشم را نمیدید.بهش گفتم جواد پس اینجا کجاس؟
گفت بشین حالا میخوام ببرمتون یه جا تا یه عشق بازی درست و حسابی با #شهدا بکنید...
خلاصه رسیدیم به یه مقبره که شهدای تخریب اونجا دفن شده بودند...
حس و حال عجیبی داشت وسط بیابان.اصلا هیچ کسی نبود.#ما بودیم و #شهدایتخریب.
یه حال درست و حسابی با شهدا بردیم و #سالجدید را با کمک شهدا شروع کردیم...
یادش بخیر هر موقع شلمچه میرفتیم،
میرفتیم سرمزاراین شهدا...😔
#شهیدجوادمحمدے
[🎤راوی:دوست شهید]
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⏺گفتوگوی#روزنامه_جوان با نفیسه پورجعفری دختر🌷#شهید بزرگوار حسین پورجعفری،دوست چندین ساله🌷#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📍#قسمت_چهارم
💧#خاطره آخرین لحظه دیدار با پدر قبل از🌷#شهادت
👇
⬅از آخرین لحظه دیدار با پدرتان قبل از🌷#شهادت چه خاطرهای دارید؟
⭕شب قبل از رفتن#بابا به#آخرین_مأموریت، بنده در#خانه پدری پیش مادرم بودم. طی چند تماسی که با#بابا داشتیم، ایشان یکدفعه به ما اطلاع دادند که ما فردا#صبح زود باید به مأموریتی برویم.
💎بنده سریع با خواهر بزرگم تماس گرفتم که#بابا قرار است فردا به#مأموریت برود، بیایید از او خداحافظی کنید. روز رفتنِ#بابا، نیم ساعت قبل از☀️#اذان_صبح از #خواب بیدار شدم، دیدم#بابا در اتاق پذیرایی مشغول خواندن☀️#نماز_شب است. بدون اختیار نشستم محو دیدن#چهره_بابا شدم تا اینکه نمازش تمام شد.#بابا با دیدن من لبخندی زد.
🍀چهرهاش حالت خاصی داشت. بلند شد لباسهایش را پوشید و برای رفتن آماده شد. رفت و نزدیک#ظهر تماس گرفت که برای#ناهار به#خانه میآید. تلویزیون روشن بود و شبکه خبر داشت خبر آتش زدن#سفارت_امریکا در#بغداد را نشان میداد.
💎بابا صدا زد: «نفیسه بیا نگاه کن ببین چه خبره. اوضاع #عراق خیلی خطرناک است. این دفعه ما برویم حتماً ما را میزنند.» برگشتم گفتم: «خب #بابا وقتی میگویی خطرناک است، نروید.» بابا برگشت گفت: «نه مگر میشود نروم؟ این همه سال با#حاجی بودم؛ حالا در این اوضاع او را تنها بگذارم؟» در دیداری که با بچههای🌷#حاج_قاسم بعد از شهادتش داشتیم، بچههایشان به من گفتند: «🌷#حاج_قاسم خیلی اصرار کرد که این سری🌷#حسین با ما نیاید ولی آقای پورجعفری#اصرار میکند و میگوید نمیتوانم شما را در این وضعیت بحرانی تنها بگذارم.»
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🍃🌷🍃━━━┛
🌷#خاطره از شهید سلیمانی
✍در آزاد سازی تکریت بخاطر اینکه سقوط آن موصل را به خطر میانداخت آمریکایی ها ماشین حاج قاسم را مورد حمله قرار دادند برای همین هم بود که در بیشتر صحنه ها ایشان تلاش میکرد از ماشین و تجمع بچه ها دور شود و تنهایی جابجا شود تا خطر از دیگران هم دفع شود.
♦️آمریکایی ها با زدن ماشین فرماندهی عملیات به ما میخواستند بفهمانند که نباید جلوتر بروید ولی حاجقاسم گوشش بدهکار نبود و کار خودش را میکرد تا تکریت را تصرف کردیم .در سوریه و در نزدیکی تنف که مقر آمریکایی ها بود و هنوز هم آنجا هستند زمانی که ما به سمت این جبهه حرکت کردیم تا عملیات را شروع کنیم هواپیماهای آمریکایی به ما حمله کردند که چند تانک و نفربر و یک بولدوزر منهدم شد و شهید هم دادیم ولی حاج قاسم با تغییر موضع سریع سالم ماند .
♦️آمریکایی ها برای آنکه در آن منطقه داعش از موقعیت ما مطلع شود فیلم آن را برای داعش ارسال کردند ما ظهر نماز خواندیم و حاج قاسم امام جماعت شد . چند ساعت بعد داعش یک ماشین انتحاری فرستاد برای به شهادت رساندن حاجی ولی ما تغییر مکان داده بودیم و عده ای از رزمندگان شهید شدند .
🍂در هر صورت آمریکایی ها سال ها تلاش میکردند حاج قاسم را شهید کنند چون تمام برنامه های آن ها را با شکست رو به رو کرده بود حاج قاسم طی بیست سال گذشته آن چه را از جهان فردایش برای تدارک ظهور مولایش در مخیله ش داشت با تمام توان روحی و جسمی اش پی گرفت و محقق کرد .
💥آرایش کنونی آسیای غربی مرهون دوندگی هفده هجده ساعتهی حاج قاسم در شبانه روز و خواب های ما آرامش در هواپیما و ماشین و قرارگاه های موقت در کشور است . چیزی شبیه این ؛ نماز صبح را در دمشق می خواند ، نماز ظهر را در حلب ، نماز مغرب را در بغداد و چند ساعت خواب و نماز شب در تهران روزی اش می شد ...
📚روایت سردار اصغر صبوری به عنوان شاهد عینی
✅سپهبد شهید قاسم سلیمانی
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313 🌷
┗━━━🍃🌷🍃━━━┛