💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
____________
🍀قسمت اول
🔴شهیدی که به قولش وفا کرد و خود را تا عید قربان رساند
🔸در سال ۱۳۲۹ در قزوین به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در دبستان دهخدا و دوره متوسطه را در دبیرستان نظام وفای قزوین گذراند.
در سال ۴۸ درحالی که در رشته پزشکی پذیرفته شده بود، داوطلب تحصیل در دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. پس از گذراندن دوره آموزشی مقدماتی خلبانی، جهت تکمیل دوره به آمریکا اعزام گردید. در این مدت دوره آموزشی خلبانی هواپیمای شکاری را با موفقیت به پایان رساند و پس از بازگشت به ایران، در سال ۵۱ با درجه ستوان دومی در پایگاه هوایی دزفول مشغول به خدمت شد.
🔸پس از پیروزی انقلاب به عنوان سرپرست انجمن اسلامی پایگاه هوایی اصفهان به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت.
شهید بابایی در مرداد سال ۶۰ به فرماندهی پایگاه هشتم اصفهان برگزیده شد و در آذر ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی، به سمت معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی منصوب گردید و به ستاد فرماندهی در تهران عزیمت کرد.
در اردیبهشت سال ۶۸ به درجه سرتیپی مفتخر شد و در پانزدهم مرداد ماه همان سال درحالی که به درخواستها و خواهشهای پی در پی دوستان و نزدیکانش مبنی بر شرکت در مراسم حج پاسخ رد داده بود و گفته بود تا عید قربان خودم را به شما میرسانم، برابر با روز عید قربان در حین عملیات برون مرزی به شهادت رسید.
🔴شهید سرلشگر خلبان، عباس بابایی در هنگام شهادت ۳۷ سال سن داشت. از او یک فرزند دختر و دو فرزند پسر به یادگار مانده است.
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________________________
🍀قسمت دوم
🔴كمک به بابای پیر مدرسه
در دوران تحصیل برای كمک به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد میكرد نیمههای شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه میرفت و كلاسها و حیاط را تمیز میكرد و به خانه برمیگشت. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید میمانند كه جنها به كمک آنها میآیند! و در نیمه شبی «عباس» را میبینند كه جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است.
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________________
🍀قسمت سوم
🔴کلنگ را به من بده
زنگ مدرسه که خورد عباس که در آن زمان پنجم ابتدایی بود همراه با دانش آموزان از مدرسه خارج شد و پس از احوال پرسی به راه افتادیم. هنگام گذشتن از خیابان سعدی #کارگران را دیدیم که مشغول کندن کانال بودند. در میانشان پیرمردی بود که آنگونه که باید توانایی انجام کار را نداشت و به ناچار برای گذران زندگی کارگری میکند.
عباس با دیدن پیرمرد در آن شرایط به سمتش رفت و گفت: پدرجان باید چند متر بکنی پیرمرد با ناتوانی جواب داد سه متر به گودی یک متر
عباس بیدرنگ کتابهایش را که در زیر بغل داشت به پیرمرد داد و از او خواست تا #کلنگ را به او بدهد و در گوشهای استراحت کند. عباس شروع به کندن زمین کرد من هم با دیدن این صحنه سخت تحت تاثیر قرار گرفتم و بیل را برداشتم و کمک کردم. پس از یک ساعت کار همان مقدار را حفر کردیم و از پیرمرد خداحافظی کردیم و رفتیم.
از آن روز به بعد، هرروز پس از تعطیل شدن از مدرسه عباس را میدیدم که به یاری پیرمرد میرود.
این کار عباس تا پایان حفاری و لوله گذاری خیابان سعدی قزوین ادامه داشت.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________
🍀قسمت چهارم
🔴میدوید تا شیطان را از خود دور کند
در دوران تحصیل در #آمریکا، روزی در بولتون خبری پایگاه ریس که هر هفته منتشر میشد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت دو بعد از نیمه شب میدود تا شیطان را از خودش دور کند.
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: چند شب پیش بیخوابی به سرم زده بود، رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن؛ از قضا کلنل باکستر فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه برمیگشتند.
آنها با دیدن من شگفت زده شدند. کلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه میدوی؟ گفتم: خوابم نمیآمد خواستم کمی #ورزش کنم تا خسته شوم گویا توضیح من برای کلنل قانع کننده نبود.
او اصرار کرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسائلی در اطراف من میگذرد که گاهی موجب میشود #شیطان با وسوسههایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من تا دقایقی میخندیدند زیرا با ذهنیتی که نسبت به مسائل جنسی داشتند نمیتوانستند رفتار مرا درک کنند.
خلبان آزاده تیمسار اکبر صیادبورانی
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________
🍀قسمت پنجم
🔴او هیچ وقت پپسی نمیخورد
در طول مدتی كه من با عباس در آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در #آمریكا در سه چیز خلاصه می شد: ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا میخورد، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد.
بعضی وقتها عباس همراه شام، نوشابه میخورد؛ اما نه نوشابههایی مثل #پپسی و ... كه در آن زمان موجود بود. چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد، ولی میدیدم كه چیز دیگری خریده است.
یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمیخری؟ مگر چه فرقی میكند و از نظر قیمت كه تفاوتی ندارد، آرام و متین گفت: حالا نمیشود شما پپسی نخورید؟
گفتم: «خب، عباس جان برای چه؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت: «كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را #تحریم كردهاند.»
به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسائل، آفرین گفتم.
خلبان آزاده امیر اكبر صیادبورانی
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________
🍀قسمت ششم
🔴خدایا دستت را روی سرم بگذار
عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع میخواند. در بعضی وقتها كه فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاك نعبد و ایّاك نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تكرار میكرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزهاش را به طور كامل میگرفت. او به قدری نسبت به #ماه_رمضان مقیّد و حساس بود كه مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم میكرد تا كوچكترین لطمهای به روزهاش وارد نشود.
او همیشه نمازش را در اول وقت میخواند و ما را نیز به #نماز اول وقت تشویق میكرد.
فراموش نمی كنم، آخرین بار كه به خانه ما آمد، میگفت: وقتی اذان صبح میشود، پس از اینكه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این كار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، #شیطان هرگز نمیتواند ما را فریب دهد.
از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تكرار میشود. (راوی: اقدس بابایی)
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________
🍀قسمت ششم
🔴افراد ضعیف مستحق دریافت پول از بیت المال هستند
در یک روز جهت انجام کاری در دفتر شهید بابایی بودم. مسئول تأسیسات پایگاه هم آنجا حضور داشت. آنها پیرامون کارگران فضای سبز پایگاه صحبت میکردند. رئیس تأسیسات میگفت که کارگران به خاطر کهولت سن، علی رغم تلاش خود بازدهی مطلوبی ندارند؛ به همین خاطر با حقوقی که به آنها میدهیم پول #بیت_المال هم به هدر میرود.
شهید بابایی با متانت همیشگی گفتند: برادر جان! شما میدانید که این کارگران سالخورده با انجام کارهای سخت و طاقت فرسا عمر و جوانی خود را از دست دادهاند و حالا دیگر با داشتن چندین سر عائله تحت تکفّل قادر به انجام کار دیگری نیستند. ما میخواهیم به صورت آبرومندانهای به آنها کمک کنیم. علاوه بر این وقتی ببینند که از دسترنج و تلاش خود پولی دریافت میکنند، خوشحال میشوند و اعتماد به نفس پیدا میکنند. گذشته از همه، یکی از هدفهای #انقلاب_اسلامی حمایت از ضعیفان و محرومان است و همینها مستحق دریافت پول از بیت المال هستند.
سرهنگ حبیب انصاری
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________
🍀قسمت هفتم
🔴النگوها را که می دید ناراحت میشد
من معمولا چند النگوی #طلا در دست داشتم و عباس هر وقت النگوهای طلا را میدید ناراحت میشد و میگفت:
ممکن است زنان یا دخترانی باشند که این طلاها را در دست تو ببینند و توان خرید آن را نداشته باشند؛ آنگاه طلاهای تو آنان را به حسرت وامیدارد و در نتیجه تو مرتکب گناه بزرگی میشوی. این کار یعنی فخر فروشی.
میگفت: در جامعه ما فقیر زیاد است؛ مگر حضرت زینب (ع) النگو به دست میکردند و یا... .
حقیقت این است که روحیه زنانه و علاقهای که به طلا داشتم باعث شده بود نتوانم از آنها دل بکنم؛ تا اینکه یک روز #بیمار بودم و النگوها در دستم بود. عباس به عیادتم آمده بود. عباس را که دیدم، دستم را در زیر بالش پنهان کردم تا النگوها را نبیند. او گفت: چرا بالش را از زیر سرت برداشتهای و روی دستت گذاشتهای؟
چیزی نگفتم و فقط لبخندی زدم. او بالش را برداشت و ناگهان متوجه النگوهای من شد و نگاه معنی داری به من کرد. از این که به سفارش او توجهی نکرده بودم، خجالت کشیدم.
بعد از #شهادت عباس به یاد گفتههای او در آن روزها افتادم و تمام طلاهایم را به رزمندگان اسلام هدیه کردم.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________
🍀قسمت هشتم
🔴مرد عزب و سور عروسی
من تا سال ۶۱ به دلایل مختلف نتوانسته بودم #ازدواج کنم. هرگاه شهید بابایی را میدیدم، او با ذکر روایات گوناگون، مرا نسبت به ازدواج تشویق میکرد.
در یکی از روزها که به طور خصوصی باهم صحبت میکردیم، گفت: بالام جان تا کی میخواهی عزب بمانی؟ بیا و ازدواج کن. سوری هم به ما بده.
در برار اصرار شهید بابایی شرمنده شدم و ضمن برشمردن مشکلاتم به ایشان گفتم که همه خانوادهام تحت تکفل من هستند و تأمین #هزینه ازدواج برای من مشکل است. او با لبخندی گفت: شما نفرش را انتخاب کن و بگو، انشاءالله بقیه کارها درست میشود. آنگاه گفت اگر وقت کردی فردا بیا پیش من. موقعی که به نزد ایشان رفتم مقداری پول از جیب درآورده و به من داد و گفت که با این مبلغ مقدمات کار را فراهم کنم. ابتدا من از دریافت پول امتناع کردم؛ ولی شهید بابایی گفت: من موقعیت تورا درک میکنم. در ضمن این پول به عنوان فرمانده پایگاه در اختیار من قرار داده شده، تا در چنین مواردی هزینه شود.
به هر حال کمک ایشان باعث شد تا من مدتی بعد تشکیل #خانواده بدهم.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فقط شهدا را که #تفحص نمی کنند!
گاهی باید آدم های زنده(#مرده) را هم
تفحص کرد و پیدا کرد!!
خود شان را...
#دل شان را...
عقل شان را...
.
گاهی در این #راه پر پیچ و خم!
مردانگی ، غیرت ، #دین ، عزت ، شرف ، #تقوا...
را گم می کنیم...
.
نمی گوییم نداریم!
داریم!
اما #گم می کنیم...
.
باید گشت و پیدا کرد...
نگردیم، وِل معطل هستیم!
باید بگردیم و در این #رمل زار دنیا!
که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر #رمل های #دنیا گم کند...
.
خودمان را پیدا کنیم...
ببینیم کجای قصه ایم...
کجای سپاه #مهدی عج هستیم...
کجا به درد #آقا خوردیم...
کجا #مثل آقا عمل کردیم...
.
کجا مثل #شهید دستواره؛
اینقدر کار کردیم تا از #خستگی خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم!
.
کجا مثل #شهید ابراهیم هادی برای فرار از
گناه چهره مان را ژولیده کردیم...
.
.
حرف آخر!
به قول بچه های #تفحص؛
نقطه صفر صفر و #گرا دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست...
.
همون #مادری که وقتی #شهید برونسی؛
راه را در #عملیات گم کرد!
وقتی #توسل به مادرش حضرت زهرا کرد!
.
حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!!
رفتند و #مسیر را پیدا کردند...
.
پس #گرا و نقطه صفر صفر!
دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست...
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____
🍀قسمت نهم
🔴پوتینهای واکس نزده
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همین طور که داشتم تو تاریکی قدم میزدم چشمم به پوتینهای یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود.
با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: «چرا #پوتین هاتو واکس نزدی؟» بنده خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست.
بعد همین طور که سرش پایین بود گفت: «ببخشید برادر. دیر وقت بود که از منطقه #جنوب رسیدم. خانوادهام رفته بودن شهرستان و منم چون نمیخواستم مزاحم کسی دیگهای بشم، اومدم آسایشگاه. وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم...»
صداش برام خیلی آشنا بود. وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ #بابایی، فرمانده پایگاهه! بدجوری شرمنده شدم. نمیدونستم چی بگم. واسه همین فقط به خاطر جسارتم ازشون عذرخواهی کردم.
اما ایشون اصلا ناراحت نشده بود و با لحن مهربونی گفت: «برادر جان! شما به وظیفهات عمل کردی، من بیشتر از هرکسی خودم رو موظف به رعایت مقررات و امور انضباطی میدونم.»
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________________
🍀قسمت دهم
🔴یک نوع خورشت
شبی از شبهای ماه مبارک رمضان، سرهنگ بابایی، همراه با خانواده در منزل ما بودند.
هنگام افطار در سفره، خرما، الویه و خورشت قیمه بود. ایشان به بنده اعتراض کردند و گفتند:
آقای رحیمی! شما که الویه درست کردهاید دیگر چه نیازی به خورشت بود؟
آنگاه با ذکر حدیثی تذکر دادند که یک نوع خورشت بیشتر سر سفره نباشد.
(ستوان محمد علی رجبی)
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________________
🍀قسمت یازدهم
🔴خلبان شدن ما با عنایت خداوند بود
شهید تعریف میکرد: #خلبان شدن ما هم عنایت خداوند بود.
دوره خلبانی ما در امریکا تمام شده بود؛ ولی به خاطر گزارشهایی که در پرونده خدمتیام درج شده بود به من گواهینامه نمیدادند، تا اینکه به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال امریکایی بود احضار شدم.
ژنرال آخرین فردی بود که نسبت به قبول و یا رد شدنم در امر خلبانی اظهارنظر میکرد. از سؤالهای ژنرال برمیآمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد.
در فکر بودم که در اتاق به صدا درآمد و او از #ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود. با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم.
به ساعتم نگاه کردم؛ وقت نماز ظهر بود. بعد از کلی فکر با خود گفتم که همینجا نماز را میخوانم.
در حال #نماز خواندنم ژنرال وارد اتاق شده بود. نماز را تمام کردم و از ژنرال عذرخواهی کردم. ژنرال از من توضیح خواست. گفتم: در دین ما دستور بر این است که در ساعتهایی معین باید با خداوند به نیایش بپردازیم و در این ساعت زمان آن فرا رسید بود؛ من هم از نبودن شما در اتاق استفاده کردم و این واجب دینی را انجام دادم.
ژنرال گفت: همه این مطالبی که در پرونده تو آمده مثل اینکه راجع به همین کارهاست. اینطور نیست؟ گفتم: همینطور است. او لبخندی زد، از نوع نگاهش پیدا بود که از صداقت من خوشش آمده است با حالتی احترامآمیز از جا برخاست و گفت: به شما تبریک میگویم. شما #قبول شدید.
من هم از او تشکر کردم. احترام گذاشتم و از اتاق خارج شدم.
آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم به پاس این نعمت بزرگی که خداوند به من عطا کرده بود، دو رکعت نماز شکر خواندم.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________
🍀قسمت دوازدهم
🔴نمیتوانستم لحظهای بدون عباس روی زمین قدم بردارم
بعد از ازدواجمان، به دزفول رفتیم. منزل ما در پایگاه هوایی بود. خیلی نگران عباس بودم. هر وقت هواپیمایی از زمین بلند میشد، استرس و اضطراب من هم شروع میشد؛ اما سعی میکردم با خواندن #دعا، او را بدرقه کنم و منتظر آمدنش باشم.
وقتی در کنارم بود، آرام بودم اما وقتی میرفت، هر صدای زنگ بیموقع یا تلفن غیر منتظرهای حالم را متلاشی میکرد. حرفهای عباس در ایامی که در کنار هم بودیم، برای من هدیه بزرگی بود. همیشه از رفتن و شهادتش و نگهداری من از فرزندان و خودم حرف میزد.
تمام مدت حرفهایمان #شفاعت دنیا و آخرت، قیامت، قرآن و شهادت بود. من هم از این حرفهایش لذت میبردم. همینها بوده که مرا ساخت و آماده شهادت خودش کرد. چون نمیتوانستم بپذیرم، لحظهای بدون عباس روی زمین قدم از قدم بردارم. اما خانه خدا، صبری که خداوند داد، باعث شد تا بتوانم بعد از #شهادت عباس طاقت بیاورم.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________
🍀قسمت سیزدهم
🔴این مزرعهها و آبها متعلق به شماست
فصل تابستان بود. روزی به همراه چند تن از #خلبانان پایگاه با خانواده به منطقهای سرسبز و دلپذیر در خارج از محوطه پایگاه رفتیم. بچهها با آب جوی بازی میکردند و ما هم زیراندازی در کنار جوی آب انداختیم. گویا عدهای از اهالی روستاهای آن اطراف متوجه شده بودند که ما از پرسنل نیروی هوایی هستیم؛ به همین خاطر با آوردن میوههای فصل از ما پذیرایی کردند و بیش از حد به ما احترام گذاشتند.
من و دوستانم از این برخورد روستاییان شگفت زده شده بودیم. هنگام آمدن برای سپاسگزاری به یکی از آنها گفتم: ما به شما خیلی زحمت دادیم. او پاسخ داد: همه این مزرعهها و آبها متعلق به شماست. مگر شما از همکاران و دوستان سرهنگ #بابایی نیستید؟ گفتم: چرا. ایشان فرمانده ما هستند. گفت: این موتور آب و این مزارع، برق ده، حمام ده، همهاش را سرهنگ بابایی برای ما ساخته است و شما هم که از دوستان ایشان هستید قدمتان بر روی چشمان ماست. من و دوستانم همگی متحیّر بودیم که شهید بابایی با توجه به مسئولیت سنگین فرماندهی پایگاه و پروازهای پی در پی، چگونه به این مسائل رسیدگی میکردند و در فکر مردم روستاهای اطراف پایگاه بودهاند.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________________
🍀قسمت چهاردهم
🔴اینها نعمتهای خداوند هستند
یک شب زمانی که جناب سرهنگ بابایی فرمانده پایگاه بودند، به طور اتفاقی به منزل ما آمدند. هنگام پهن کردن سفره، دخترهای من که یکی سه و دیگری چهار ساله بودند، در اطراف سفره میدویدند. من با حالت عصبانیت دست دخترانم را گرفتم و خواستم تا نزد مادرشان بفرستم؛ سرهنگ بابایی به من گفتند: آقاجان! اینها #نعمتهای خداوند هستند و قلب و روح دارند. ممکن است برخورد تند ما در آینده برای آنان خاطره بدی باشد. سپس هر دو را کنار خود نشاند و در حالی که به آرامی و با متانت به آنان غذا میداد، با لحن و کلامی کودکانه به آنان میگفت: از حرف بابا که ناراحت نشدید؟
بچهها در مدتی که شهید بابایی در منزل ما بودند ایشان را رها نمیکردند و پیوسته میخواستند تا با او باشند. چند سال از این ماجرا گذشت. روزی که تیمسار بابایی شهید شدند، دختر بزرگم از من پرسید: بابا این آقای #بابایی کیست که شما اینقدر از او تعریف میکنید؟ من در حالی که میگریستم خاطره آن روز را برایش تعریف کردم. او وقتی که دانست آن شخص شهید بابایی بوده سخت گریست. در حال حاضر هم گاهی دخترانم به من تذکر میدهند که رفتار و اخلاق خوب شهید بابایی را به یاد داشته باشم.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________________
🍀قسمت پانزدهم
🔴یاور درماندگان بود
عباس همیشه درفکر مردم بیبضاعت بود. درفصل تابستان به سراغ کشاورزان و باغبانان پیری که #ناتوان بودند و وضع مالی خوبی نداشتند میرفت و آنان را در برداشت محصولشان یاری میکرد. زمستانها وقتی برف میبارید، پارویی برمیداشت و پشت بامهای خانههای درماندگان و کسانی که به هر دلیل، توانایی انجام کار نداشتند را پارو میکرد.
مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور از خیابان سعدی قزوین بودم که ناگهان #عباس را دیدم. او معلولی را که هر دو پا عاجز بود و توان حرکت نداشت، بردوش گرفته بود و برای اینکه شناخته نشود، پارچهای نازک بر سر کشیده بود. من او را شناختم و با این گمان که خدای ناکرده برای بستگانش حادثهای رخ داده است، پیش رفتم. سلام کردم و پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده عباس کجا میروی؟»
او که با دیدن من غافلگیر شده بود، گفت: «پیرمرد را برای #استحمام به گرمابه میبرم. او کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته.»
با دیدن این صحنه، تکانی خوردم و در دل روح بلند او را تحسین کردم.
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_________________________
🍀قسمت شانزدهم
🔴میبرمش حمام
مدتی قبل از شهادتش، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم. او #معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچهای نازك بر سر كشیده بود.
من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثهای رخ داده است، پیش رفتم.
سلام كردم و با شگفتی پرسیدم: «چه اتفاقی افتاده عباس؟ كجا میروی»
او كه با دیدن من غافلگیر شده بود، اندكی ایستاد وگفت: «پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به #حمام نرفته!»
(راوی: میرزا كرم زمانی)
منبع: برگرفته ازسایت آوینی
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
_____________________
🍀قسمت هجدهم
🔴من یک سربازم؛ همانند سربازان دیگر
در قرارگاه رعد هر روز میوهای دسر به ما میدادند. من در طول مدتی که در قرارگاه بودم هیچ وقت ندیدم که شهید بابایی دسرشان را که در آن فصل #پرتقال بود بخورند. با خود فکر میکردم که شاید تمایلی به خوردن پرتقال ندارند. روزی از ایشان پرسیدم: چرا شما دسرتان را نمیخورید؟ ایشان به خاطر اینکه ادب را رعایت کرده باشند گفتند: اتفاقاً پرتقال میوه بسیار مفیدی است. با ویتامین «ث»ای که دارد خوردن آن برای بدن لازم است و شما حتماً دسرتان را بخورید. اما توضیح ندادند که چرا خودشان نمی خورند.
این موضوع همچنان برای من یک معما بود؛ تا اینکه یک روز یکی از دوستان پرتقال دزفولی به قرارگاه آورد. میخواست مقداری از آن را به عنوان #سوغات برای شهید بابایی ببرد. من گفتم: تیمسار بابایی اصلاً علاقهای به پرتقال ندارند. اما او این حرف را نشنیده گرفت و پرتقالها را نزد بابایی برد. با کمال تعجب دیدم که ایشان تعدادی از پرتقالها را با اشتها خوردند. با دیدن این صحنه، از ایشان پرسیدم: جناب سرهنگ! چه حکمتی است که شما پرتقالهای دسر را نمیخورید؛ ولی این پرتقالها را خوردید؟ شهید بابایی گفتند: آقای صراف! من سربازم و غذایم را هم باید غذای سربازی باشد. من یقین دارم این دسرهایی که در اینجا به ما میدهند در دیگر نقاط جبهه به سربازان نمیدهند. پس من هم خود را ملزم میدانم تا همانند آنها از این دسر استفاده نکنم.
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشگر خلبان عباس بابایی
___________________________________________
🍀قسمت نوزدهم
🔴وصیت نامه شهید عباس بابایی
بسم الله الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
خدايا، خدايا، تو را به جان مهدی(عج) تا انقلاب مهدی(عج) خمينی را نگهدار. به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت میکشم وصيت نامه بنويسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه میکنم.
خدايا مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدايا، همسر و فرزندانم را به تو ميسپارم.
خدايا، در اين دنيا چيزی ندارم، هرچه هست از آن توست.
پدر و مادر عزيزم، ما خيلی به اين انقلاب بدهکاريم.
عباس بابايی
۶۱/۴/۲۲
۲۱ ماه مبارک رمضان
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________________________
🍀قسمت بیستم
🔴به عباس میگفتم چرا منو بدبخت کردی؟
عباس خود را خاک پای #حضرت_علی (ع) هم نمیدانست اما او واقعاً علیوار بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود.
خودش هم میگفت: «زندگی کردن با من سخت است» به شوخی به عباس میگفتم: «پس چرا منو بدبخت کردی؟» او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که #تحمل زندگی با من را داشته باشد».
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
___________________________________
🍀قسمت بیست ویکم
🔴وقتی شهید بابایی احساس میکرد نورانی شده
عباس علاقه خاصی به #امام_خمینی(ره) داشت. روزی به دیدار امام رفته بود. وقتی آمد به من گفت: «ملیحه، نگاه کن چهرهام چقدر نورانی شده. صورتم میدرخشه». به او گفتم: «حالا این قدر از خودت تعریف نکن». عباس هم در ادامه میگفت: « آخه من از پیش امام آمدهام».
یک بار توفیق داشتیم که #رهبر معظم انقلاب به منزل ما تشریف آوردهاند، ایشان در خاطرهای که از عباس روایت کردند، فرمودند در قضیه بمبگذاری مسجد ابوذر عباس هم در کنارشان بوده است.
منبع: برگرفته از مصاحبه مرحومه صدیقه حکمت(همسر شهید بابایی) با خبرگزاری فارس
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💐بسم رب الشهداء و الصديقين💐
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿هشتمین شهیدماه افسران؛ شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی
_______________________________
🍀قسمت بیست ودوم
🔴این آب تبرک است...
در پاتکی که #عراق به منظور پس گرفتن جزایر مجنون انجام داد، بابایی شیمیایی شد و سر او پر شده بود از تاولهای ریزی که خارش داشت.
#تاولها در اثر خاراندن میترکیدند و این مسئله موجب ناراحتی او میشد. به او اصرار کردم تا به بیمارستان برود ولی میگفت که در شرایط فعلی اگر به بیمارستان بروم مرا بستری میکنند.
او پیوسته نگران وضعیت #جنگ بود. در همان روزها، یک روز که به طرف بیرون جزیره مجنون در حرکت بودیم، به برکه آبی که پر از نیزار بود رسیدیم. عباس لحظهای ایستاد و به جریان آب دقت کرد. سپس با حالتی خاص روی به من کرد و گفت: حسن! میدانی این آب کدام آب است؟
گفتم: خب آبی مثل همه آبها. عباس گفت: اگر دقت کنی امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) در #کربلا دستشان را به همین آب زدند. این آب تبرک است. سپس پیاده شد و شروع کرد با آن آب سرش را شست و شو دادن.
او معتقد بود که تاولهای سرش مداوا خواهد شد. چند روز از این ماجرا نگذشته بود، که تمام تاولهای سر او مداوا شد.
ستوان حسن دوشن
منبع: برگرفته از کتاب پرواز تا بینهایت
🍀شادی روح شهیدان اسلام صلوات🍀
🌹اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🌹
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeLENPadr7dSFA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃