#یادی_از_شهدا
شهیدی که «مـادری» بود...
🌷 شهید میرشکاری متولد کازرون، قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمیشه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپارهای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمیباشد همانطور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم. این خاطرهای است که یکی از همرزمان شهید میرشکاری میگوید.
وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا بهصورت منظم و یکسان بازسازیشده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمیتونم بیانش کنم.
روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسهسازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمندههای دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله میکشید.
بی اختیار شعر علیرضا غزوه تو ذهنم تکرار میشد ...
گل اشکم شبی وا میشد ایکاش شهادت قسمت ما میشد ایکاش...
تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که سنگ نداشت.
دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری.
دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید...
نمیدونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که میگفت:
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم ...
چند دقیقه بعد بدون برنامهریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ...
پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند...🌷
کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد...
#شهید_محمد_حسین_میرشکاری
#شهید_محمدحسین_میرشکاری
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت دوم
🔴اون ماهی نورانی همین احمدم بود
✍مادر خواب سه تا ماهی را دیده بود ، سه تا ماهی که توی یک رودخانه، میرفتهاند به سمت دریا.
میگفت: یکی از اون ماهیها ، روی کمرش یه هلال ماه داشت، اصلا انگار خود ماه بود، چون که نور زیبا و خیره کنندهای ازش به طرف اسمون پاشیده میشد.
مادر وقتی خوابش را تعریف میکرد، حال و هوای خاصی پیدا کرده بود . خیره شده بود به یک نقطه نامعلوم. میگفت: هزاران هزار ماهی دیگه توی اون رودخونه بودند که با اون دو تا ماهی ، دنبال این ماهی نورانی میرفتند، یعنی اون ماهی، تمام ماهیها رو داشت هدایت میکرد به سمت دریا.
مادر گفت: محسن! میدونم که اون سه تا ماهی، تو و دو تا برادرات بودین ، ولی نمیدونم اون ماهی نورانیه کدوم یکی شما بود؟ آن وقتها احمد چهار سالش بود.
بعدها توی جنگ، وقتی احمد فرمانده لشکر نجف اشرف شد، مادر گاهی یاد خوابش میافتاد. میگفت : اون ماهی نورانی همین احمدم بود !
منبع : مسافران ملکوت، کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
@majnon100
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت سوم
🔴نوجوانی، فلسطین و سازمان الفتح
✍ دیپلم ماشین آلات کشاورزی را از دبیرستان شریعتی نجف آباد گرفت. بعد در مغازه نجاری پدرش مشغول به کار شد. شش ماه بعد، همراه گروه محمد منتظری برای کمک به چریکهای #فلسطینی به سوریه رفت . این گروه ۴۵ روز در پادگان «حموریه »نزدیک دمشق آموزش نظامی دیدند تا اینکه به لبنان رفتند.
احمد عضو یکی از گردانهای نظامی سازمان #الفتح شد بعد از چند ماه «نا امید» از فلسطینیها برگشت ایران.
در بارهی اوضاع و احوال مبارزان فلسطینی میگفت: خیلیهاشون از دین و معنویت بویی نبردن! تا زمانی هم که این مشکل شون رو حل نکنن، به جایی نمیرسن!
منبع : مسافران ملکوت: کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت چهارم
🔴فروتنی در مقابل شکنجه
✍...چند بار #ساواک دستگیرش کرد. یک بار، بدجوری شکنجهاش داده بودند.
روزی که آزادش کردند، وقتی میخواست برود حمام ، دیدم زیر پیراهنش پر از لکههای خشک شدهی #خون است، اثر تازیانهها. بعدا فهمیدم بینیاش را هم شکستهاند. خودش یک کلمه راجع به بلاهایی که سرش در آورده بودند، چیزی نگفت.
هر چه مادر میگفت این از خدا بیخبرها چی به روز تو آوردن؟ میگفت: هیچی مادر! بینیاش را هم از خونهای لخته شدهای که هر روز صبح روی بالشش میدیدیم، فهمیدیم شکسته.
خودش میگفت: این خونها مال اینه که توی #زندان سرما خوردم! اثرات آن شکستگی بینی، تا آخر عمر همراهش بود. با اینکه یک بار هم عملش کردند، ولی باز هم از تبعاتی مثل تنگی نفس رنج میبرد.
منبع : مسافران ملکوت: کتاب شهید احمد کاظمی و سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷
https://www.instagram.com/p/BVXUCXAhnAU
با تمامِ وجود از دولتمردان می خواهیم که این ویژگیِ شهید صیاد شیرازی رو در خودشون ایجاد کنن
#متن_خاطره:
یکی از بستگانِ صیاد شیرازی از سربازی فرارکرده بود و پروندهاش رو فرستاده بودند دادگاه نظامی، دادگاه هم به زندان محکومش کرد. مادرِ صیاد زنگ زد دفتر و گفت: به علی بگو یه کاری براش کنه ، این پسر جوونه ، گناه داره.... بهشون گفتم: حاج خانوم! خودتون به پسرتون بگین بهتر نیست؟
مادر صیاد گفت: قبول نمی کنه!
پرسیدم: چرا؟
مادر صیاد : علی خودش زنگ زد و گفت: عزیز جون! فامیل وقتی برام محترمه که آبروی نظام رو حفظ کنه و آبروی من رو نبره ...
. 🌷خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیاد شیرازی
📚منبع: یادگاران 11 « کتاب صیاد شیرازی ، صفحه 57
#عدالت
#پارتی_بازی
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
☀ مجنون۳۱۳
@majnon313 ☀
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت پنجم
🔴اسارت یک تیپ کامل از ارتش عراق در عملیات محرم
عملیات محرم در سالهای ابتدای جنگ به مورد اجرا گذاشته شد. لشکر هشت نجف اشرف در این عملیات یک تیپ کامل از ارتش #عراق را به اسارت گرفت.
#فرمانده تیپ عراقی چنان غافلگیر شده بود که باور نمیکرد یک جوان ۲۳ ساله فرمانده لشکری باشد که تیپ او را محاصره کرده و او را به اسارت گرفته است. اسیر شده است. احمد به او گفت سوار جیپ من شو تا با هم برویم و تیپ تو را خلع سلاح کنیم.
افسر عراقی به احمد گفت تو کی هستی که به من دستور میدهی؟
وقتی احمد کاظمی به او گفته بود که من فرمانده لشکر هستم، آن نامرد به احمد توهین کرده و گفته بود تو آشپز من هم نیستی!
شهید کاظمی هم به او گفته بود حالا نشانت میدهم که آشپز تو هستم یا نه!
وقتی فرمانده عراقی دید که مجموع تیپ به محاصره افتاده است فرماندهان گردانهای تیپ را صدا زد و یکی پس از دیگری تسلیم شدند.
همین فرمانده تیپ بود که در دوران اسارت #متحول شد و بعد فرماندهی یکی از یگانهای لشکر #بدر را بر عهده گرفت.
منبع: سردار سرتیپ پاسدار علی فدوی و سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌹شهیدی که وصیت کرد تا زمان مرمت قبرستان بقیع، سنگ قبر برایش نگذارند
🌹روایتگری شهدا،گروه بیان معنوی تلگرام
#شهید_محمد_حسین_میرشکاری
#قبرستان_بقیع
#قبر_خاکی
#قبر_بدون_سنگ
🌹شهید محمد حسین میرشکاری متولد کازرون،قبل از شهادتش به من خبر داده بود که وقتی شهید میشه جسدش قابل شناسایی نیست گفته بود یه نشونه از بدنش بردارند تا بعد از شهادتش قابل شناسایی باشه، شهید میرشکاری شهید شد و جسدش با تعدادی دیگر از اجساد را داخل ماشین گذاشتم و به عقب بردم درحین رانندگی یاد آن جریانی افتادم که به من گفته بود که جسدش شناسایی نمیشه، پیش خودم گفتم اینکه جسدش شناسایی شده پس چطور میشه که حرف آن درست درنیومد در همین فکرها بودم که خمپارهای به ماشین خورد نگاه که کردم دیدم اجساد شهدا متلاشی شده و قابل شناسایی نمیباشد همانطور که گفته بود از روی نشانی جسدش را شناسایی کردیم. این خاطرهای است که یکی از همرزمان شهید میرشکاری میگوید.
وقتی وارد گلزار شهدای کازرون شدیم همه چیز عادی بود اما دلم آروم و قرار نداشت. مزار شهدا بهصورت منظم و یکسان بازسازیشده بودند. احساس عجیبی داشتم ... یک حسی که نمیتونم بیانش کنم.
روز بعد از یادواره شهدای کازرون قرار شد به همراه جمعی از حماسهسازان فتح سوسنگرد مزار شهدا را زیارت کنیم. زیارت قبور مطهر شهدا در کنار شهدای زنده حال و هوای قشنگی داره. رزمندههای دیروز، چشمای غریبشون خیس و قرمز شده بود. شاید خاطره همسنگرهای قدیم براشون زنده شده بود و شاید هم آتش یک آرزو، تو دلشون شعله میکشید.
بی اختیار شعر علیرضا قزوه تو ذهنم تکرار میشد ...
گل اشکم شبی وا میشد ایکاش شهادت قسمت ما میشد ایکاش...
تو همین حال و هوا بودم که یک مرد، از اهالی کازرون اومد پیشم و از راز یکی از قبرها حرف زد... از مزاری که سنگ نداشت.
دیگه رمقی تو پاهای من نمونده بود ولی با زحمت خودم رو رسوندم کنار مزار شهید محمد حسین میرشکاری.
دکتر پدیدار (مسئول هیأت رزمندگان اسلام شهرستان کازرون) یکی از همرزم های شهید برای ما گفت: محمد حسین وصیت کرده تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت نگردیده قبر مرا به حال خاکی بگذارید...
شهید محمد حسین میرشکاری در بخشی از وصیت نامه اش نوشت :به خدا سوگند دلم پر میکشد برای قبرستان تاریک بقیع، آخر تا چه حد مظلومیت. از شما میخواهم اگر جسدم به دستتان رسید قبرم را درست نکنید و به حال خاکی بگذارید تا زمانی که قبرستان بقیع مرمت گردد
نمیدونم چی شد که حال همه تغییر کرد. به یاد قیصر ادبیات ایران افتادم که میگفت:
چو گلدان خالی لب پنجره پر از خاطرات ترک خوردهایم ...
چند دقیقه بعد بدون برنامهریزی قبلی، نوای زیارت عاشورا، جشنواره اشک و توسل بپا کرد ...
پدیدار از تقوای شهید میرشکاری سخن گفت ... از دل پاکش ... و از پیکر بی سر شهید. بله محمد حسین میرشکاری پاسدار کازرونی سپاه خمینی (ره) سر بدار عاشقی سپرده بود تا بی سر و سامانی دین و میهنش را نبینه ... وقتی فهمیدم که معراج اون شهید عملیات کربلای 5 تو شلمچه بوده دیگه پرسشی تو ذهنم نموند...
کاش روزی برسد که بقیع مرمت گردد ... محمد جان حتماً آن روز برای مزارت سنگ تهیه خواهیم کرد...
نام محمد حسین میرشکاری ،نام پدر: شکرالله ،تاريخ تولد 1338 شمسی،تاريخ شهادت: 3-11-1365 شمسی،محل شهادت شلمچه،عملیات کربلای 5،محل دفن قطعه 2 گلزار شهدای بهشت زهرا،کازرون
🌹منابع
@TebyanOnline
@majnon313
🌹لینک های انتشار مطلب
https://www.instagram.com/p/BWs3otSD05_
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت ششم
🔴ماجرای حاج احمد با بانوی دوعالم حضرت زهرا (س)
✍...عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.
میگفت:«کسی نفهمه #زخمی شدم. همینجا مداوام کنید». دکتر اومد گفت:«زخمش عمیقه، باید بخیه بشه». بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بیهوش شد.
یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید.
گفت:«پاشو بریم #خط». قسمش دادم.
گفتم:« آخه توکه بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟»
گفت: بهت میگم. به شرطی که تا وقتی زندهام به کسی چیزی نگی.
وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم #فاطمه_زهرا(س) اومدند داخل.
فرمودند:«چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم:«سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم». حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس»
به خاطرهمین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی #حسینیه فاطمه الزهرا ساخته است…
منبع : سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://www.instagram.com/p/BTFcqi-jfZf/
۱
تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم" زینت بخش اتاق آقا
حمید داودآبادی
اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم.
نماز جماعت مغرب و عشا در جمعی کوچک به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد.
.
تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود.
آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت."
.
تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.
شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت.
مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود:
"آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم."
و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم. همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
.
آقا در بین صحبت هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم." وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید." سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اتاق من بیار." که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
ادامه دارد ...
@hdavodabadi
#آیت_الله_خامنه_ای
#ثنایی_مقدم
#حمید_داود_آبادی
#حمید_داوودآبادی
#خاطرات
#خامنه_ای
#داودآبادی
#داوودآبادی
#دفاع_مقدس
#شلمچه
#شهید
#عکس
#کربلای_5
#مقام_معظم_رهبری
#هادی_ثنائی_مقدم
https://www.instagram.com/p/BTFc6DZjuGs
۲
تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم" زینت بخش اتاق آقا
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
"شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اتاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم."
.
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم. به آقا گفتم:
"آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
.
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
"این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است."
.
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود: "الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
.
"هادی ثناییمقدم" يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 ديماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت.
همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير میگویند يادآور ميشوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانسها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانسها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود.
.
تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثناييمقدم چه آمده است؟ عدهای میگویند احتمال دارد گلوله خمپارهای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانسها او را پیدا نکنند.
https://www.instagram.com/p/BTGV8x4D-n9
۳
ناگهان یاد کلامی از حسین بهزاد افتادم. به آقا گفتم:
"آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
.
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
"این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است."
.
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود: "الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"
پ.ن.
"هادی ثناییمقدم" يازدهم تيرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 ديماه سال 1365 در منطقه عملیاتی شلمچه به شهادت رسيد اما پيكرش هيچگاه بازنگشت.
همرزمان او از نحوه شهادتش بر اثر اصابت مستقیم تير میگویند يادآور ميشوند كه هادی به همراه تعداد زیادی از شهدا به کنار جاده انتقال داده شد. پارچه سفید به همراه چوبی در کنار او قرار داده شد تا آمبولانسها راحت او را پیدا کنند و به عقب برگردانند. آنها از آن محل دور شدند، آمبولانسها تعدادی از شهدا را به سمت پشت خط آورد ولی خبری از پيكر هادی نبود.
.
تا به امروز کسی نفهمیده است بر سر پيكر شهيد هادی ثناييمقدم چه آمده است؟ عدهای میگویند احتمال دارد گلوله خمپارهای به کنار پيكرش خورده و او را در زير خاک پنهان كرده و همین امر باعث شده است كه آمبولانسها او را پیدا نکنند.
از خون جوانان وطن لاله دمیده :-(
از معروفترین عکسهای جنگ
این شهید گرانقدر وطن ، شهید هادی ثنایی مقدم لنگرودی ست
هیچوقت پیکر پاکش به وطن بازنگشت
مادر، به تماشای نمایشگاه عکس شهیدان به گلزار شهدا میرود، این عکس را میبیند. هیچکس نمیدانست نام این شهید چیست. مادر فریاد میزند: این هادی منه! من با دستان خودم این کلاه را برایش بافتم! این هادی منه
تنها چهارده سال داشت. و در شلمچه به شهادت رسید.
یاد شهیدان وطن زنده باد
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت هفتم
🔴مرخصی چند ساعته
فاصلهی عملیات «فتحالمبین» تا «بیتالمقدس» کمتر از یک ماه بود و نیروها خسته شده بودند.
از حاج احمد خواستیم نیروها پیش از آمادهسازی و سازماندهی مجدد برای انجام عملیات، به #مرخصی بروند. اصرار کمکم نتیجه داد و حاجی راضی شد تا نیروها به مرخصی بروند؛ بهشرطی که او هم همراه آنان باشد.
همهی گردان سوار اتوبوس شدند و حاجی هم همراهشان بود. تا اینکه به منطقهی گلف در نزدیکی اهواز رسیدیم. حاجی ابتدا نیروها را به حمام فرستاد و سپس برای هر نفر یک #آلاسکا خرید و گفت: مرخصی تمام شد! برمیگردیم منطقه. این فرصت چند ساعته تمام مرخصی گردان بود، در فاصله سه ماه و دو عملیات بزرگ.
منبع : سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت هشتم
🔴نماز احمد
✍...اگر به نمازهای احمد کاظمی نگاه میکردیم، میدیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراکندگی ذهنی نماز نمیخواند.
کسانی که در کنار احمد #نماز خوانده اند، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام رکوع و سجود به یاد دارند. چرا که او واقعا انسان #مؤمن و مسلط بر نفس خویش بود.
منبع : سردار سرتیپ فدوی و سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷
https://www.instagram.com/p/BK-vLdwjFq0
خاطره:دعای کمیل دراوج درد
ترکش بخشی از استخوان بازو وکتفش را برده بود. عمل سختی بود، باید بخشی از استخوان پا را به کتف پیوند میزدیم. مهدی بیهوش بود اما لب هایش به هم میخورد گفتم شاید از درد هذیان میگوید، گوشم را نزدیک بردم دیدم واضح دعای کمیل میخواند!
شهید مهدی ظل انوار
تولد: 6/6/1336- شیراز
سمت: فرمانده ستاد قرارگاه فجر و لشکر ۱۹ فجر
شهادت: 19/10/1365- شلمچه – عملیات کربلای 5
یکی درزیر کامنتها ی این مطلب از شهیدنوشته بود:
جریان عمل پای شهید ظل انوار و دعای کمیل خوندن ایشون درحال بیهوشی منو خیلی به سمت دعای کمیل کشوند و خیلی ایشونو دوست دارم. و تقریبا ماهی یکدفعه میام سرمزار ایشون.
#شهدای_فارس
#هدیه_صلوات
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
☀ مجنون۳۱۳
@majnon313 ☀
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت نهم
🔴روایت مجروحیت شهید احمد کاظمی
✍...احمد آقا داشت در حالی که به خط دشمن نگاه میکرد، با بیسیم حرف میزد. در این حین خمپاره افتاد درست کنار تویوتا و منفجر شد، صدای احمد کاظمی را هم شنیدم که گفت: آخ
برگشتم طرف احمد. خودم نیز سوزشی در پایم حس کردم.
در این گیر و دار اصغر دیزجی گفت: غلامحسین! هم ماشینات زخمی شد هم خودت!
نگاه کردم از جایی که در پایم سوزش احساس میکردم ترکش خورده بود.
«آخ» احمد آقا هنوز توی گوشم بود، برگشتم طرفش.
گفت: ببین اون بند #انگشتم کجا افتاده، شاید پیدا کردی.
یک بند از انگشت وسطش را ترکش قطع کرده بود. بند را پیدا کردم و گذاشتیم سر جایش و با گاز و باند بستیم.
بعد از این قضیه احمد آقا را راضی کردیم که برود عقب. در این فاصله وضعیت خط و موقعیت دشمن را برای آقا مهدی شرح داد و رفت و فرماندهی لشکرش را سپرد دست آقا مهدی. منتهی از جزیره نرفته بود پس از یکی دو ساعت برگشت به همان سنگر کوچک آقا مهدی. بند انگشت را توی اورژانس انداخته بودند دور. گفته بودند دیگر به دردت نمیخورد.
منبع : آشنائیها و سایت شهید کاظمی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
✨اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم✨
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌷 روایتگری شهدا ,بیان معنوی تلگرام 🌷
https://www.instagram.com/p/BOh_zx0B_yh
🍃 مدیون ملت وخدمت به انها
🍃 متن خاطره:
مسئولینِ روزنامه ی گاردین شنیده بودند که یک دانشجویِ ایرانی توی دانشگاه تورنتویِ کانادا با معدل بالایی رتبهی اول رو به دست آورده. اومدند باهاش مصاحبهکردند و مشروح صحبتهاش رو
با عکسش توی روزنامه چاپکردند. ازش تقاضای اقامت درکانادا شده بود و بهش پیشنهادِ حقوقِ بالا دادند. اما حسنگفته بود: باید به ایران برگردم و به ملّتم خدمت کنم ، من مدیون آنها هستم....
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن آقاسیزاده
📚 منبع:کتاب شهاب ، صفحه ۶۰
#هدیه_صلوات
💠💠💠اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمّد
وَعَجِّل فَرَجَهُم💠💠💠
☀ مجنون۳۱۳
@majnon313 ☀
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨
🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🍀امشب همراه با
🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی
--------------------------------------------- --------------------------
🍀قسمت دهم
🔴لشکر نجف شاه کلید جنگ بود
✍...احمد چند مشخصه اصلی داشت که همه اینها را از #امام گرفت و این درست است که همه اینها از مکتب اسلام است اما امام به عنوان یک الگوی مجسم بود و ما وقتی در جنگ نگاه میکردیم، احمد هم در این چیزهایی که من ذکر میکنم از همه برجستهتر بود.
احمد پنج مشخصه مهم داشت که اینها در دوره جنگ در لشکر #نجف دیده میشد که ما وقتی به لشکر نجف نگاه میکنیم هیچ چیز در ذهن ما غیر از احمد نمیآید. شما وقتی مثلا میگویید فلان لشکر، یک عقبهای هم در ذهنتان میآید ولی به لشکر نجف که نگاه میکنید غیر از احمد هیچ چیز در ذهنتان نمیآید. این خیلی هنر بود که یک فرد بیاید از درون یک #شهرستان یک لشکر درست کند که آن لشکر با لشکرهایی که عقبه طولانی داشتند با امکانات وسیع خصوصا در کادر، نه تنها برابری میکند بلکه شاهکلید جنگ بشود.
نقش احمد محوری بوده، لذا همه چیز در او خلاصه شده بود یعنی همه ابتکارات و موضوعات گوناگون، نه اینکه احمد پایش روی شانه دیگری بود و از شانه دیگران داشت حرف آنها را میزد و ابتکارات و طرح آنها را میگفت، نه، بلکه هرچیز بود از او دمیده میشد.
منبع : برگرفته از مصاحبه سرلشکر رشید و سرلشکر قاسم سلیمانی
🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸
💠💠اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم💠💠
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃