📞 #همت_همت_مجنون....
#حاجی صدای منو میشنوید؟؟؟
📞 #همت_همت_مجنون...
⭕️✅مجنون جان به گوشم.
#حاج_همت اوضاع خیلی خرابه برادر!😔
#محاصره_تنگ_ترشده،
#اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی.😭
👈 #خواهرا و #برادرا رو دارند قیچی می کنند...😔
اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند!
⭕️ خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم ، ولی انگار دیگه اثری نداره!😢
عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده، #بــــــوےگنــــــاه میده ...😭
📞 #همـت_جان ،فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم...
#حاجی اینجا به #خواهرا همش میگیم پر #چادرتون رو #حائل کنید ،
تا #بوی_گناه مشامتونو اذیت نکنه ولی کو اخوی #گوش_شنوا👂...
⭕️حاجی #برادرامونم اوضاعشون خرابه!
👈همش می گیم
( #برادر_نگاهت ، برادر نگاهت..)😔
⭕️حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط #قلبــــــــو💔 میزنه....
🔷 #ڪمڪ_میخوایم_حاجــے..😢😭
👈به بچه های اونجا بگو کمکـــــ برســـــونند😔
#داری_صدا_رو...؟!
#همتــــ_همت_مجنـــون...📞
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
°•|🍃🌸
#بــــرگــےازخاطــــراتــــــ
#شهید_محمدابراهیم_همـت🕊🌹
💢 #التزام_به_اقتصاد_مقاومتی
◽️گونیهای نان خشک را چیده بودیم کنار انبار، #حاجی وقتی فهمید خیلی عصبانی شد؛ پرید به ما که: «دیگه چی؟ نون خشک معنی نداره؟!»
◽️از همان موقع دستور داد تا این گونیها خالی نشده، کسی حق ندارد ️ نان بپزد و بدهد به بچهها.
◽️ممدتها موقع ناهار و شام، گونیها را خالی میکردیم وسط سفره، نانهای سالمتر را جدا میکردیم و میخوردیم.
#همت_یک_ملت
#ســـــردار_دلهـــــا
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_یازدهم
📌 #عنوان : «خاکهای نرم کوشک»
🎙 #راوی: معاون شهید
🔻قبل از عملیات رمضان بود، فرماندهی سپاه در منطقه تشکیل جلسه داد، در آنجا اعلام شد که عراق تانکهای پیشرفتهای به نام تی ۷۲ مجهز شده، هر لحظه ممکن است با این تانکها به مواضع ما حمله کنند و از طرفی دیگر این تانکها که گلوله آرپی جی روی آن اثر ندارد و مانع پیروزی عملیات رمضان خواهد شد، لذا باید نیروهای ما حمله کرده و طی یک عملیات ایذایی با از بین بردن آن تانکها برگردند.
🔻سه گردان برای این کار انتخاب شد #حاج_عبدالحسین فرمانده یکی از گردانها بود، کارها انجام شد، شناسایی، تجهیز و...
🔻شب وقتی نیروها جلو رفتند یک گردان مسیر را اشتباه رفت، فرمانده گردان دوم هم روی مین رفت، لذا هر دو گردان رفتند.
🔻تنها گردانی که حرکت خود را ادامه داد گردان #حاجی بود.
وسط دشت در حال حرکت به سوی خاکریز دشمن بودیم، فاصله ما با دشمن خیلی کم بود، یکدفعه یک منور بالای سر ما روشن شد، همه ستون روی زمین خوابید. #عراقیها ما را دیده بودند، با تمام توان آتش میریختند. #حاجی گفته بود کسی شلیک نکند.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻خاک منطقه #کوشک رملی و بسیار نرم بود. خیلیها توی خاک فرو رفته بودند. دشمن برای چند دقیقه شدید آتش میریخت، دقایقی بعد صدای تیراندازی دشمن کم شد و آنها فکر کردند نیروهای گشتی بوده و از بین رفتهاند.
به #حاجی گفتم: برگردیم عقب؟ اما حاجی سرش را گذاشته بود روی زمین انگار تو این #عالم نبود.
🔻سینهخیز تا انتهای ستون رفتم و برگشتم، ما فقط تعداد کمی #شهید داده بودیم لحظاتی بعد حاجی دستوری داد که هیچ کسی فکر آن را نمیکرد!
🔻گفت: برو سر ستون از آنجا بیست و پنج قدم به سمت راست برو! بعد هم چهل قدم به سمت خاکریز دشمن حرکت کن!!
#گفتم :حاجی چی میگی؟! الان دشمن آماده است، چند تا از بچههای ما شهید شدند، اما #حاجی دوباره همان حرف قبلی را تکرار کرد.
🔻با نگرانی به سمت جلو رفتم، به سر ستون رسیدم دقیق بیست و پنج قدم به سمت راست رفتم. در آنجا نشانهای گذاشتم و به سمت دشمن حرکت کردم. چهل قدم که تمام شد دیدم خود #عبدالحسین با چند آرپی جی زن جلو آمدند.
🌷 @shahidane1 🌷
#حاجی گفت: به سمت روبهرو آماده شلیک باشید، هوا آنقدر تاریک بود که نمیدانستیم آنجا چه خبر است، با فریاد #الله_اکبر حاجی همه شلیک کردند و در مقابل ما نفربر و سنگر فرماندهی عراقیها در آتش می سوخت! بعد هم وارد #خاکریز دشمن شدیم، بچهها حمله کردند نیروهای دشمن هم فرار. آن شب دو گردان زرهی دشمن شامل تانکهای تی ۷۲ را نابود کردیم. هوا هنوز روشن نشده بود که برگشتیم.
🔻صبح فردا دوباره به سوی خاکریز دشمن رفتیم. رسیدیم به همان جایی که حاجی دستور حرکت داد. خوب به اطراف نگاه کردم در میان میدان مین و موانع دشمن فقط یه مسیر عبور وجود داشت. وقتی ۲۵ قدم به سمت راست میرفتیم به یک معبر می رسیدیم. چهل قدم که جلو میرفتیم. به نزدیکی خاکریز دشمن و به نفربر فرماندهی میرسیدیم!!
🔻خیلی #عجیب بود با تعجب به اطراف نگاه کردم یعنی #حاجی از کجا میدانستـ چه کسی به او گفته بود از این مسیر برود؟!
🌷 @shahidane1 🌷
🔻برگشتم پیش حاجی با تعجب پرسیدم: مسیر را از کجا میدانستی؟!
جواب درستی نداد، گفتم تا جواب ندی از اینجا نمیروم. وقتی اصرار من را دید اشک در چشمانش حلقه زد و بعد گفت: دیشب در آن شرایط سخت که حرف از بازگشت بود سرم را روی خاکها گذاشتم. از همه جا قطع امید کردم، فقط #توسل داشتم به وجود مقدس #حضرت_زهرا(س)...
🔻همینطور که در حال خودم بودم یکدفعه صدای خانمی را شنیدم که گفت: فرمانده!
بعد فرمودند: اینطور وقتها که به ما #متوسل میشوید ما هم از شما دستگیری میکنیم وبعد همان حرفهایی را زدند که به تو گفتم، برو راست برو جلو و...
🔻بعد در حالی که صورتش خیس از اشک بود گفت: اما راضی نیستم که حالا چیزی از آن بگویی، بگذار برای آیندگان!
روز بعد خبرنگاران و چند نفر از فرماندهان سپاه به سراغ #حاج_عبدالحسین آمدند. خبر عملیات موفق بچهها حتی به پشت جبهه هم رسیده بود. اما حاجی خیلی محکم میگفت: ما هیچ کاره بودیم. این نتیجه کار بسیجیها و فرمانده اصلی آنهاست. این که ما با کمترین تلفات پیروز شدیم #امداد_غیبی خداست.
🔵 شادے روح #شهید_عبدالحسین_برونسی صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
#آرزوی_یک_بسیجے
« #حاجی همیشه دفتر یادداشتی📝 زیر بغل داشت یک بار این تقویم را باز کردم چند نامه لای آن بود💌، از برادران بسیجی ، یکی گفته بود « #حاجی من سر پل صراط یقهات را میگیرم😒 سه ماهه نشستهام داخل سنگر به امید دیدن شما💔😞
راوی:همسرشهید
#محمدابراهیمهمت
@ebrahimhemmat_ir
•|🌺 #همسرشهیدهمت
میخواستم سفره بیندازم که #حاجی دستم را گرفت گفت «وقتی من میآیم، تو باید استراحت کنی🙂 من دوست دارم شما را بیشتر در آسایش و راحتی ببینم☺️ » گفتم «من که بالاخره نفهمیدم باید چه جور آدمی باشم یک روز میگفتی میخواهی زنت شریک باشد، حالا میگویی از جایم تکان نخورم » شروع کرد به انداختن و مرتب کردن سفره سرش پایین بود🙁 با صدایی که انگار دوست ندارد، کسی غیر از خودش بشنود، گفت «تو بعد از من سختیهای زیادی میکشی😞 پس بگذار لااقل این یکی دو روزی که در کنارت هستم، کمی کمکت کنم☺️ »
•|🍂 راوے: همسرشهید
•|🌸 #محمدابراهیمهمت
@shahidane1